کاروان حسيني بدون توقف، صحرا را درنورديد، تا آنکه به «زرود» رسيد، در آنجا حضرت امام حسين (عليهالسلام)، مردي را مشاهده کرد که از سمت کوفه ميآيد، لذا به انتظار آمدن او در همانجا توقف کرد، زماني که آن مرد امام حسين (عليهالسلام) را ديد، از مسير اصلي خارج شده و به راه خود ادامه داد.
«عبدالله بن سيلمان اسدي و منذر بن المشمعل اسدي» که همراه امام بودند و علاقهي ايشان را به پرس و جو از آن مرد دريافتند، به شتاب خود را به او رساندند و اخبار کوفه را از او پرسيدند. در پاسخ آن دو نفر گفت: «قبل ازخروج از کوفه ديدم که مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را کشتند و ريسمان در پاهايشان انداختند و در بازارها بر زمين کشيدند».
آنان با آن مرد وداع کردند و شتابان نزد امام آمدند. همينکه حضرت در «ثعلبيه» فرود آمد، آنان به ايشان گفتند:
«خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار دهد، خبري داريم، اگر بخواهي آن را آشکار گوييم و اگر اراده کني، آن را نهاني به شما بگوييم».
حضرت نگاهي به اصحاب بزرگوار خود کرد و سپس گفت:
«اينان محرم رازند».
[ صفحه 157]
]آن دو نفر گفتند[: «سواري را که غروب ديروز از روبهرويمان آمد ديديد؟».
]امام فرمود[: «آري، ميخواستم از او پرس و جو کنم».
]در ادامه به امام عرض کردند[: «به خدا سوگند! اخبار او را براي شما به دست آورديم، او مردي است از ما، صاحب رأي و صدق و خرد، وي براي ما گفت که از کوفه خارج نشده بود که ديد مسلم و هاني را کشتند و اجسادشان را در بازارهاي کوفه بر زمين کشيدند...».
دلهاي علويان و شيعيان آنان از اين خبر فاجعهآميز، پاره پاره شد، انفجار گريه و مويه، آنجا را لرزاند و سيل اشک سرازير شد؛ بانوان اهل بيت نيز شريک گريه آنان شدند. و برايشان پيمان شکني و نيرنگ کوفيان آشکار شد و دريافتند که اهل بيت به همان سرنوشتي دچار خواهند شد که مسلم دچار گشت.
امام متوجه فرزندان و نوادگان عقيل گشت و فرمود:
«نظر شما چيست؟ مسلم کشته شده است».
آن رادمردان چون شيراني از جا جهيدند، مرگ را خوار شمردند، زندگي را مسخره کردند، پايداري خود را بر ادامهي راه مسلم اعلام کردند و گفتند:
«نه، به خدا قسم! باز نميگرديم تا آنکه انتقام مسلم را بگيريم يا همچون او به شهادت برسيم».
پدر آزادگان در تأييد گفتهي آنان فرمود:
«پس از آنان ديگر زندگي ارزشي ندارد».
سپس ابيات زير را برخواند:
«پيش ميروم، مرگ بر رادمرد ننگ نيست، اگر نيت حقي داشته باشد و در
[ صفحه 158]
حاليکه مسلمان است جهاد کند. پس اگر بميرم، پشيمان نميشوم و اگر زنده بمانم، ملامت نميگردم. همين ننگ تو را بس که ذليل گردي و تو را به ناشايست مجبور کنند». [1] .
اي پدر آزادگان! تو استوار، مصمم، سربلند، با عزم و با چهرهاي روشن در راه کرامت به سوي مرگ پيش رفتي و در برابر آن پليدان غرقه در گنداب گناه و رذايل، سست نشدي، تن ندادي و ساکت نماندي.
|