بر اساس منطق سياست، صلح امام با معاويه ضروري بود، همچنانکه از نظر شرعي بر حضرت واجب بود تن به صلح بدهد و در برابر خداوند مسؤول اجراي آن بود. اگر حضرت با لشکر شکست خورده‏ي روحي و متشتت خود به جنگ معاويه مي‏رفت، در اولين تهاجم، دشمن پيروز مي‏شد و حضرت موفق نمي‏شد هيچ پيروزي کسب کند. در آن صورت دو حالت ممکن بود پيش بيايد: الف - يا آنکه امام شهيد مي‏شد و يا اسير مي‏گشت؛ اگر شهيد مي‏شد آرمان [ صفحه 105] اسلامي از آن سود نمي‏برد؛ زيرا معاويه با ديپلماسي پيچيده و مکارانه‏اش امام را مسؤول قتل خود معرفي مي‏کرد و هر نوع مسؤوليتي را از گردن خود ساقط مي‏نمود. ب - و اگر امام شهيد نمي‏شد و به اسارت نزد معاويه مي‏رفت، قطعا معاويه او را مي‏بخشيد و بدين گونه خاندان نبوت را رهين منت خود مي‏ساخت و مهر «آزاد شده» را که پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر پيشاني معاويه و خاندانش زده بود، پاک مي‏کرد. به هر حال، امام حسن (عليه‏السلام) ناگزير به صلح شد و راهي براي سرباز زدن از آن نماند. صلح بر طبق شرايطي که به تفصيل همراه با تحليل آن در کتاب ديگرمان «حياة الامام الحسن (عليه‏السلام)» [1] بيان کرده ايم، برقرار شد. به طور قطع براساس معيارهاي علمي و سياسي، امام در عقد صلح پيروز شدند و آن سوي چهره‏ي معاويه را آشکار ساختند. پس از صلح، انديشه‏ها و مقاصد نهفته‏ي معاويه عيان گشت و او کينه و دشمني خود با اسلام و مسلمانان را به همه نشان داد. همينکه کارها بر او راست شد، آشکارا به جنگ اسلام آمد و از بزرگان دين چون صحابي بزرگ «حجر بن عدي» انتقام گرفت. معاويه با جناياتش حوادث جانفرسا و فجايعي براي مسلمانان بجا گذاشت و آنان را به شري فراگير دچار ساخت که در بحثهاي آينده از آن سخن خواهيم گفت. امام حسن (عليه‏السلام) بعد از صلح، کوفه را که به او - و به پدرش - نيرنگ زده [ صفحه 106] بود، ترک کرد تا منتظر معاويه و ظلم او باشد وخود با اهل بيت، برادران و بخصوص بازوي توانمندش ابوالفضل، يکسره راه مدينه را در پيش گرفت. بازماندگان از صحابه و فرزندانشان به استقبال تازه واردان آمدند و آنان را به گرمي پذيرفتند. امام در آنجا ماندگار شد و علما و فقها گرد ايشان جمع شدند و از سرچشمه‏ي معرفت و حکمت ايشان به فراخور حال خود بهره‏مند شدند. فيض و بخشش امام، تهيدستان و بينوايان را نيز فراگرفت و هر يک، از نعمات حضرت، نصيبي بردند، مدينه بار ديگر به حالت دوران اميرالمؤمنين. (عليه‏السلام) بازگشت و رهبري روحي را که با ترک شهر به وسيله‏ي مولاي متقيان از دست داده بودند، بازيافتند. به هر حال، ابوالفضل (عليه‏السلام) آنچه را از سختي و محنت بر برادرش گذشت شاهد بود، غدر و خيانت و پيمان شکني اهل کوفه را نسبت به برادرش دريافت و اين اوضاع سياسي و اجتماعي، حقيقت جامعه را بر او آشکار کرد؛ اکثريت قاطع آنان در پي منافع خود گام مي‏زدند و اثري از ارزشهاي ديني در وجودشان نبود. در اينجا سخن از برخي از حوادث دهشتناکي را که ابوالفضل (عليه‏السلام) شاهد بود، به پايان مي‏بريم. [ صفحه 107]

[1] اين کتاب به وسيله‏ي آقاي فخرالدين حجازي ترجمه شده و انتشارات بعثت آن را در دو جلد منتشر کرده است - (م).