معاويه با شناختي که از لشکر امام و تفرقه و تشتت در آن داشت، براي اعلان جنگ به ريحانه‏ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيشقدم شد؛ او پيشاپيش، بيشتر فرماندهان سپاه امام را با تطميع و وعده‏هاي خوشايند، از قبيل مقامات بالا و [ صفحه 102] داماد خليفه شدن و غيره، فريفته و همدست کرده بود و با استفاده از رشوه در سطح وسيع، موافقت آنان را جلب کرده بود، تا آنجا که به او قول دادند، امام را هر وقت معاويه بخواهد اسير کنند و به او تحويل دهند، يا حضرت را ترور کنند. اين عوامل او را به پيش انداختن جنگ و حل معضل به سود خود برانگيخت. معاويه با سپاهيان يکپارچه و سر به فرمان خود راه عراق را درپيش گرفت. امام که از ماجرا با خبر شد، نيروهاي مسلح خود را جمع کرد و قضيه را به آنان گفت و از آنان خواست براي جهاد و دفع تجاوز به راه بيفتند، ليکن آنان خاموش ماندند و ترس و هراس بر آنان چيره گشت. کسي پاسخ حضرت را نداد؛ زيرا عافيت را برگزيده و از جنگ بيزار بودند. سردار بزرگ «عدي بن حاتم» که درجازدن آنان را ديد از خشم برافروخته شد و به سوي آنان شتافت و آنان را بر اين زبوني، سرزنش کرد و فرمانبري مطلق خود را از امام اعلام داشت. سرداران بزرگواري چون «قيس بن سعد بن عباده، معقل بن قيس رياحي و زياد بن صعصعه‏ي تميمي» نيز همبستگي خود را با امام اعلام کردند و سپاهيان را بر روش غيرمنصفانه و به دور از شرافتشان سرزنش کردند و آنان را به جنگ برانگيختند. امام حسن (عليه‏السلام) همراه گروههاي مختلف براي مقابله با معاويه خارج شد و در «نخيله» اردو زد. در آنجا بخشهايي از سپاه که جامانده بودند به او پيوستند و حضرت به راه افتاد تا آنکه به «دير عبدالرحمان» رسيد و در آنجا سه روز توقف کرد و سپس يکسره مسير خود را پيش گرفت و راه را ادامه داد. در مدائن: امام همراه قسمتهايي از سپاه خود به «مدائن» رسيد و در همانجا اردو زد. بحرانها و مشکلات متعدد، حضرت را در برگرفته بودند. و از سپاه آشفته و خيانتکار خود مصيبتهايي کشيد که هيچ يک از فرماندهان و خلفاي مسلمين نکشيدند، از جمله: [ صفحه 103] 1- خيانت فرمانده‏ي کل: يکي از بزرگترين مشکلات حضرت در آن شرايط حساس، خيانت عموزاده‏اش «عبيدالله بن عباس» فرمانده‏ي کل نيروهاي مسلح بود. معاويه قريب يک ميليون درهم به او رشوه داد و اين خائن ترسو نيز با ننگ و خواري، شبانه گريخت و به اردوگاه معاويه پيوست. خبر خيانت عبيدالله، لشکر را دچار آشفتگي بي‏مانندي کرد و روح خيانت را در آنان دميد سپس گروهي از سران و فرماندهان نظامي نيز با دريافت رشوه‏هايي، به معاويه پيوستند. خيانت عبيدالله از بزرگترين ضربه‏هايي بود که به سپاه امام خورد و پس از آن، باب خيانت براي افراد سست عنصر باز شد تا وجدانهاي خود را به معاويه بفروشند. همچنين موجب تضعيف روحيه و خودباختگي سپاهيان گشت. در همان حال، بزرگترين صدمه‏اي بود که به امام خورد؛ زيرا حضرت متوجه شد که فرماندهان سپاه گروهي خيانتکارند و کمترين پايبندي به دين و وطن ندارند. 2- کوشش براي ترور امام (ع): گرفتاري و مصيبت امام از سپاهش در همين حد باقي نماند، بلکه به مراحل بسيار دشوارتري رسيد؛ مزدوران اموي و جانوران خوارج، دست به عمليات متعددي براي به شهادت رساندن امام زدند که تمام آنها شکست خورد، اين توطئه‏ها عبارت بودند از: الف - امام را در حال نماز با تير زدند که اثري بر حضرت نداشت. ب - امام را در هنگام نماز خواندن با خنجري زخم زدند. ج - ران امام را باخنجري زخمي کردند. دنيا بر پسر رسول خدا تنگ شده بود و انبوه مشکلات و بحرانها را گرداگرد خود مي‏ديد و يقين نمود که يا ترور خواهد شد و خونش به هدر خواهد رفت و يا آنکه حضرت را بازداشت کرده به اسارت نزد معاويه خواهند فرستاد. اين انديشه‏هاي دور، امام را به شدت نگران کرد. [ صفحه 104] 3- تکفير امام (ع): خائنان و مزدوران در سپاه امام همچنان به فتنه‏گري و خيانت ادامه مي‏دادند و امام را با کلماتي گزنده که بر حضرت گرانتر از زخم شمشير و نيزه بود، مورد اهانت قرار مي‏دادند. «جراح بن سنان» چونان سگي پارس کنان به طرف حضرت آمد و با صداي بلند گفت: «اي حسن! تو نيز چون پدرت مشرک شدي!!». هيچ يک از سپاهيان براي کيفر دادن اين مجرم از جا نجنبيد. اين خائنان از حق روي گردان شدند و راه مستقيم را ترک کردند و به نواده‏ي پيامبرشان و فرزند وصي او نسبت کفر و خروج از دين دادند. چه گمراهي از اين بالاتر؟! 4- غارت وسايل امام (ع): اوباش در برابر چشم سپاهيان به حضرت حمله کردند، حتي فرش زير پاي ايشان را کشيدند، رداي حضرت را کندند و ديگر وسايل حضرت را به يغما بردند؛ اما سپاهيان هيچ عکس العملي نشان ندادند. اينها پاره‏اي از حوادث دهشتباري بودند که امام را رنجاندند و ايشان را ناچار از پذيرش صلح و کناره‏گيري از آن جامعه‏ي بيمار در اخلاق و عقيده ساختند.