يکي ديگر از مصايب امام که حضرت را رنجور کرد، شورش خوارج بود. اکثريت آنان از بهايم بشر بودند که معاويه برگردهي آنان سوار شد و - بدون آنکه خود بدانند- از آنان پلي ساخت براي دستيابي به اهداف و آرزوهاي خود، آنان حضرت را وادار به قبول «تحکيم» کردند و خواستار توقف جنگ شدند و بر انتخاب ابوموسي اشعري منافق، پافشاري کردند. پس از پذيرش تحکيم، ابوموسي امام را از منصب خود عزل کرد و در همان حال عمروعاص اربابش معاويه را در جايگاه خود ابقا کرد. تازه آنان متوجه نيرنگي شدند که از عمروعاص و قرآن سرنيزه کردن او، خورده بودند و کوتاهيشان در امر جامعهي اسلامي بر آنان آشکار گشت. در حقيقت آنان خود مسؤول تمام اين پيامدها بودند، ليکن بر حضرت خرده گرفتند و به خاطر پذيرفتن تحکيم، امام را تکفير کردند!!
هنگامي که لشکر امام از صفين حرکت کرد و به سوي کوفه آمد، خوارج از همراهي با آن خودداري کردند و راه «حروراء» را در پيش گرفتند و به «حروريه» منسوب شدند. آنانکه تعدادشان - به گفتهي مورخان - به دوازده هزار تن ميرسيد، «شبث بن ربعي منافق» را - که بعدها يکي از سرداران ابنزياد در کربلا شد و با ريحانهي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) امام حسين (عليهالسلام) جنگيد - به فرماندهي جنگ و «عبدالله بن الکواء عسکري» را به امامت جماعت برگزيدند و کار را پس از
[ صفحه 92]
پيروزي به شورا و بيعت با خدا واگذاشتند و از مهمترين احکامي که برايش ميجنگيدند، امر به معروف و نهي از منکر معرفي کردند و شعارشان را «لا حکم الا لله» انتخاب نمودند. اما چه زود شعار خود را فراموش کردند و با کشتار بيگناهان و خونريزي و ايجاد خوف و هراس ميان مسلمانان، حکومت را به شمشير واگذاشتند و تيغ بران را حاکم شناختند.
امام پيکي نزدشان فرستاد و آنان را بر انديشهي ناصوابشان سرزنش کرد و راه حق را بدانان نشان داد. اما پيک به نتيجه نرسيد. امام خود، همراه بزرگان اصحابش نزد آنان رفت و با آنان مناظره و محاجه کرد و با دلايل استوار، نادرستي و فساد انديشه و تباهي راهشان را ثابت کرد.
گروهي سخنان حضرت را پذيرفتند و گروهي ديگر بر عقايد خود پافشاري کردند. اعمال فسادآميز آنان روز به روز آنان را از امام دورتر ميکرد و کارها دشوار ميشد. «خوارج» دست به ويرانگري و ايجاد رعب و وحشت و فسادانگيزي زدند، کوفه را ترک کردند و در «نهروان» اردو زدند.
صحابي بزرگوار «عبدالله بن خباب بن الارت» که از صحابيان بزرگوار و جليل القدر بود، بر آنان گذشت و با آنان سخناني رد و بدل کرد. آنان بر او تاختند و عبدالله و همسرش را کشتند. شر و فساد آنان در همين حد توقف نکرد، بلکه دست به ايجاد ترس و وحشت ميان مسلمانان زدند.
امام، «حارث بن مره عبدي» را نزد آنان فرستاد تا از سبب اين فساد انگيزي پرسش کند، ليکن آنان قصد پيک کردند و او را کشتند. پس از آن، حضرت ديد که آنان خطر بزرگي براي حکومت و سرچشمهي فتنه و ويرانگري ميان مسلمانانند پس بايد با آنان پيکار کرد. امام با لشکري به مصاف آنان رفت و در نبردي
[ صفحه 93]
هولناک همه را از پا درآورد و تنها نه نفر جان بدر بردند [1] و بالأخره جنگ نهروان پايان يافت. ابوالفضل العباس (عليهالسلام) شاهد اين جنگ بود و انگيزههاي آن از جمله ناخشنودي آنان از عدالت امام و ذوب شدن حضرت در اقامهي حق ميان مردم را دريافت.
ناگفته نماند که ابوالفضل (عليهالسلام) در جنگ صفين و نهروان شرکت نکرد؛ امام، او را مانند برخي از فرزندان و اصحاب بزرگ خود براي حفظ جان آنان از رفتن به ميدان بازداشت. يکي از اين مطلب آن است که مورخاني که در باب جنگ صفين و نهروان قلم زدهاند، کمترين نقشي براي حضرت عباس در آنها ذکر نکردهاند.
|