زمان پيروزي حتمي سپاه امام فرارسيده بود و حضرت در آستانهي پيروزي بود و - همان طور که فرماندهي کل نيروهاي مسلح سپاه امام، مالک اشتر ميگفت - به اندازهي دوشيدن شير گوسفندي فرصت باقي بود تا معاويه کشته شود يا اسير گردد. متأسفانه در همين لحظات حساس و تعيين کننده، در لشکر امام، کودتاي نظامي رخ داد و بخش بزرگي از سپاهيان تمرد کردند. سپاه معاويه قرآنهايي بر سر نيزهها کرده بودند و مردم را به داوري قرآن، پايان دادن به جنگ و حفظ خون مسلمانان فراميخواندند. قسمتي از سپاه امام اين دعوت ويران کنندهي حکومت امام و افول دولت قرآن را پذيرفتند و پاسخ مثبت دادند. شگفتا! معاويه و پدرش نخستين کساني بودند که با قرآن جنگيدند، حال چه شده است که سپاه معاويه تن به داوري قران ميدهد؟!
آيا پسر هند که براي ارضاي آرزوهاي جاهلي خود و انتقام از اسلام، شط خون جاري ميکرد و مسلمانان را ميکشت. به قرآن ايمان آورده است و براي حفظ خون مسلمين ميکوشد؟!
نخستين کسي که اين دعوت فريبکارانه را پذيرفت، مزدور اموي «اشعث بن قيس» بود که چون سگي پارس کنان به طرف امام دويد و با صدا بلندي که
[ صفحه 88]
سپاهيان بشنوند حضرت را مخاطب ساخت و گفت: «ميبينم مردم از دعوت قوم براي پذيرش داوري قرآن خشنود و راضي هستند، پس چه بهتر که بنگري معاويه چه ميخواهد...».
امام از پاسخ به اين مزدور منافق که ذاتا با اسلام سر جنگ داشت، خودداري کرد. گروهي از خائنان، گرد اشعث جمع شدند و در حالي که حضرت را محاصره ميکردند فرياد ميزدند: «حرف اشعث را بپذير».
حضرت ناگزير به خواستهي آنان تن داد و آن خائن، نزد معاويه رفت و از او پرسيد:
«چرا اين قرآنها را سر نيزهها کردهايد؟».
معاويه فريبکارانه پاسخ داد:
«براي اينکه ما و شما به فرمان خداوند متعال در کتابش گردن نهيم. مردي را که از او خشنوديد بر ميگزينيد و ما نيز مرد مورد رضايت خود را انتخاب ميکنيم، سپس با آنان عهد ميکنيم تا بر طبق کتاب خداوند رفتار کنند و از آن عدول نکنند، آنگاه هر تصميمي را متفقا گرفتند، به کار ميبنديم و از آن متابعت ميکنيم».
اشعث بانگ برداشتو گفت: «حق همين است».
اشعث، در حالي که بر ضرورت آتش بس و بازگشت به کتاب خدا تأکيد ميکرد و آن را بازميگفت، از نزد معاويه خارج شد. به طور قطع، شورشي که اين منافق مزدور، سردمدار آن بود، نتيجهي بر سر نيزه کردن قرآنها نبود، بلکه به زماني نه چندان کوتاه قبل از آن بازميگشت. پيوندهاي نهاني ميان اشعث و معاويه و وزير زيرک و فريبکارش «عمرو بن عاص» براي تحقق اين توطئه به وجود آمده بود. يکي از دلايلي که اين نکته را مسجل ميسازد، عدم وجود يک
[ صفحه 89]
سازمان اطلاعاتي و بازرسي در ميان لشکر امام براي کنترل کساني که با لشکر معاويه رفت و آمد دارند، بود راه باز بود و زد و بندهاي زيادي ميان معاويه با اشعث و برخي از فرماندهاي سپاه عراق صورت گرفته بود. معاويه با دادن رشوههاي کلان و وعدهي منزلتهاي والا و اموال بسيار، آنان را فريفته و با خود همراه کرده بود.
به هر حال، امام مجبور به پذيرش «تحکيم» گشت. بخشهايي از سپاه حضرت با شمشيرهاي برکشيده و نيزههاي آماده امام را در ميان گرفتند و فرياد ميزدند: «حکم تنها از آن خداست». به تدريج اين ندا، بدل به شعاري براي تمردشان از دستور امام و ايستادن در برابر ايشان گشت. خيلي زود تمرد به شورش تبديل گشت و فتنهها و تنشهاي بسياري را موجب شد.
در هر صورت، امام خودشان - يا به وسيلهي پيکهاي خود - در صدد قانع کردن آنان و بازگرداندنشان به راه حق برآمد، ليکن موفق نشد و ديد که آنان آمادهي جنگ با حضرت و سرنگوني حکومت مشروع ايشان هستند. ناگزير به خواستهي آنان تن درداد و به فرماندهي نيروهاي نظامي خود، سردار بزرگ، «مالک اشتر» دستور داد عمليات نظامي را متوقف و از ميدان نبرد عقب نشيني کند. مالک که ميدان را در کنترل خود داشت و با پيروزي کامل فاصلهي بسيار کمي داشت. از انجام دستور خودداري کرد و بر ادامهي جنگ تأکيد ورزيد، ليکن به او خبر دادند که امام در خطر است و متمردان ايشان را محاصره کردهاند، پس ناگزير شد که جنگ را متوقف کند.
بدين گونه مقصود معاويه - براندازي حکومت امام - برآورده شد و در همان لحظات، پيروزي بر امام برايش ثبت گشت و به گفتهي يکي از نويسندگان معاصر، با پيروزي معاويه، بت پرستي قرشي نيز پيروز شد و پاگرفت.
[ صفحه 90]
|