پس از شهادت اصحاب پاکباز و روشن ضمير امام، رادمردان خاندان پيامبر چون هژبراني خشمگين براي دفاع از ريحانهي رسول خدا و حمايت از حريم نبوت و بانوان حرم، بپا خاستند. نخستين کسي که پيش افتاد، شبيهترين شخص از نظر صورت و سيرت به پيامبر، علي اکبر (عليهالسلام) بود که زندگي دنيوي را به تمسخر گرفت، مرگ را در راه کرامت خود برگزيد و تن به فرمان حرامزاده فرزند حرامزاده نداد.
هنگامي که امام، فرزند را آمادهي رفتن ديد، به او نگريست در حالي که از غم و اندوه، آتش گرفته و در آستانهي احتضار قرار داشت. پس محاسن خود را به طرف آسمان گرفت و با حرات و رنجي عميق گفت:
«پروردگارا! بر اين قوم شاهد باش، جواني به سوي آنان روانه است که شبيهترين مردم از نظر خلقت و خو و منطق به پيامبرت است، و ما هر وقت تشنهي ديدار رسولت ميشديم در او مينگريستيم. پروردگارا! برکات زمين را از آنان بازدار و آنان را فرقه فرقه، دسته دسته و مخالف هم قرار ده و هرگز حاکمان را از آنان خشنود مکن. آنان ما را دعوت کردند تا ياريمان کنند، ليکن براي جنگ بر ضد ما آماده گشتند».
صفات روحي و جسمي پيامبر بزرگ در نوادهاش علي اکبر (عليهالسلام) مجسم شده بود و همين افتخار او را بس که آينهي تمام نماي پيامبر باشد.
امام قلبش از فراق فرزند به درد آمد و بر ابنسعد بانگ زد: «چه کردي! خدا پيوندت را قطع کند! کارت را مبارک نگرداند! و بر تو کسي را مسلط کند که
[ صفحه 211]
در رختخوابت تو را به قتل برساند! همانگونه که پيوند و رحم مرا قطع کردي و رعايت خويشاوندي مرا با پيامبر نکردي، سپس حضرت، اين آيه را تلاوت کردند: (ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم). [1] .
«خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد، آنان فرزندان (و دودماني) بودند که از (از نظر پاکي و تقوا و فضيلت)، بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند شنوا و داناست».
امام (عليهالسلام) غرق در رنج و اندوه، پارهي جگر خود را بدرقه کرد و بانوان حرم به دنبال حضرت، مويهشان بر شبيه پيامبر - که به زودي شمشيرها و نيزهها اعضاي بدن او را به يغما خواهند برد - بلند بود. آن رادمرد با هيبت پيامبر، قلبي استوار و بيهراس، شجاعت جدش علي (عليهالسلام)، دليري عموي پدرش حمزه، خويشتنداري حسين و با سرافرازي به رزمگاه پاگذاشت و در حالي که با افتخار، رجز ميخواند، وارد معرکه شد:«من، علي بن حسين بن علي هستم. به خداي کعبه سوگند! ما به پيامبر نزديکتر هستيم. به خدا قسم! فرزند حرامزاده ميان ما حکم نخواهد کرد». [2] .
آري اي پسر حسين! اي افتخار امت و اي پيشاهنگ قيام و کرامت امت! تو و پدرت به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و به منصب و مقامش - از اين زنازادگان که زندگي
[ صفحه 212]
مسلمين را به دوزخي تحمل ناپذير بدل کردند - شايستهتر و سزاوارتر هستيد.
علي اکبر (عليهالسلام) در رجزش عزم نيرومند و ارادهي استوار خود را بازگو کرد و تأکيد نمود مرگ را بر خواري، تن دادن به حکم زنازاده پسر زنازاده، ترجيح ميدهد. اين ويژگي را حضرت از پدرش، بزرگ خويشتنداران عالم به ارث برده بود.
افتخار بنيهاشم، با دشمنان درآويخت و با شجاعت غير قابل وصفي که ارائه کرد، آنان را وحشت زده نمود. مورخان ميگويند: «علي آنان را به ياد قهرمانيهاي اميرالمؤمنين (عليهالسلام) که شجاعترين انسانهاست که خدا خلق کرده انداخت و بجز مجروحان، يکصد و بيست سوار را به هلاکت رساند». [3] .
تشنگي بر حضرت غلبه کرد و ايشان را رنجور نمود، پس به سوي پدر بازگشت تا جرعهاي آب طلب کند و براي آخرين بار با او وداع نمايد. پدر با حزن و اندوه از او استقبال کرد. علي گفت:
«اي پدرم! تشنگي مرا کشت و سنگيني آهن از پايم انداخت. آيا جرعهي آبي به دست ميآيد تا بدان وسيله بر دشمنان نيرو بگيرم؟».
قلب امام از محنت و درد آتش گرفت و با چشماني اشکبار و صدايي نرم، بدو گفت:
«واغوثاه! چه بسيار زود جدت را ديدار خواهي کرد و او به تو جامي خواهد نوشاند که پس از آن هرگز تشنه نخواهي شد».
سپس به زبان او را به کام گرفت و مکيد تا تشنگي خود را نشان دهد، زبانش
[ صفحه 213]
از شدت تشنگي چون صفحهي سوهان بود، امام خاتم خود را به فرزند داد تا در دهان گذارد.
اين صحنهي دهشتناک، از دردآورترين و تلخترين مصايب حضرت بود که پارهي جگر و فرزند برومند خود را چون ماه شب چهارده در اوج شکوفايي چنين زخمي و خسته و از شدت تشنگي در آستانهي مرگ ببيند، زخم شمشيرها تن او را پوشانده باشد، ليکن حضرت نتواند جرعهي آبي در اختيار او قرار دهد و بدو ياري رساند.
حجة الاسلام «شيخ عبدالحسين صادق» در اين باره چنين ميسرايد:
«از تشنگي خود نزد بهترين پدر شکايت ميکند، ولي شکايت سوز جگر خود را نزد کسي برد که خود به شدت تشنه بود، همهي جگر و درونش چونان اخگري سوزان بود و زبانش از تشنگي مانند صفحهي سوهان خشک و خشن شده بود. پدر بر آن شد تا آب دهان خود را به پسر دهد، البته اگر آب دهاني نيز مانده و نخشکيده باشد». [4] .
افتخار بنيهاشم به ميدان نبرد بازگشت، زخمها او را از پا انداخته و تشنگي قلبش را رنجور کرده بود، ليکن به هيچ يک از دردهاي طاقت فرساي خود توجهي نداشت. همهي انديشه و عواطفش متوجه تنهايي پدرش بود؛ پدري تنها در محاصرهي گرگان درندهاي که تشنهي خون او بودند و ميخواستند با ريختن خونش به پسر مرجانه نزديک شوند. علي بن حسين با رجز ذيل در برابر دشمنان ظاهر شد:
[ صفحه 214]
«در جنگ، حقايقي آشکار شد و پس از آن، صداقتها روشن گشت. به خداوند، پروردگار عرش سوگند! رهايتان نخواهيم کرد تا آنکه شمشيرها را در نيام کنيد». [5] .
حقايق جنگ آشکار گشته و اهداف آن براي دو طرف روشن شده بود. امام حسين (عليهالسلام) براي از بين بردن فريب اجتماعي و تضمين حقوق محرومان و ستمديدگان و ايجاد زندگي کريمانهاي براي آنان ميجنگيد؛ و اما ارتش امويان براي بنده کردن مردم و تبديل جامعه به باغستاني براي امويان - تا تلاشهاي آنان را به يغما ببرند و آنان را به هرچه ميخواهند مجبور کنند - ميجنگيد.
علي بن حسين، در رجز خود اعلام کرد براي پاسداري از اهداف والا و آرمانهاي عظيم، همچنان خواهد جنگيد تا آنکه دشمن عقب نشيند و شمشيرها را غلاف کند.
فرزند حسين با دلاوري بيمانندي به نبرد پرداخت تا آنکه دويست تن از آنان را به هلاکت رساند [6] و از شدت خسارات و تلفاتي که ارتش امويان متحمل شده بود، ضجه و فريادشان بلند شد. در اين هنگام، خبيث پست «مرة بن منقذ عبدي» گفت: «گناهان عرب بر دوش من اگر پدرش را به عزايش ننشانم». [7] .
و به طرف شبيه رسول خدا تاخت و ناجوانمردانه از پشت با نيزه ضربتي به کمرش زد و با شمشير، سرش را شکافت. علي دست در گردن اسب کرد به اين پندار که او را نزد پدرش بازخواهد گرداند تا براي آخرين بار وداع کند، ليکن اسب او را
[ صفحه 215]
به طرف اردوگاه دشمن برد و آنان علي را از همه طرف محاصره کردند و با شمشيرهايشان او را قطعه قطعه کردند تا آنکه انتقام خسارات و تلفات خود را بگيرند.
علي صدايش را بند کرد:
«سلام بر تو باد اي اباعبدالله! اينک اين جدم رسول خداست که مرا با جام خود نوشاند که پس از آن تشنه نميشوم، در حالي که ميگفت: براي تو نيز جامي ذخيره شده است».
باد، اين کلمات را به پدرش رساند، قلبش پاره پاره شد. بند دلش از هم گسيخت، نيرويش فروريخت، قدرتش را از دست داد. در آستانهي مرگ قرار گرفت و شتابان خود را به فرزند رساند، گونه بر گونهاش گذاشت. پيکر پاره پارهي فرزند بيحرکت بود، امام با صدايي که پارههاي قلبش را در خود داشت و چشماني خونبار ميگفت:
«خداوند قومي را که تو را کشتند، بکشد، پسرم! چقدر آنان بر خداوند و هتک حرمت پيامبر، جسارت دارند! پس از تو، خاک بر سر دنيا باد». [8] .
عباس (عليهالسلام) در کنار برادرش بود، با قلبي آتش گرفته و پاره پاره از رنج و درد از مصيبتي که بر سرشان آمده بود. چرا که پسر برادرش - که يک دنيا فضيلت و افتخار بود - به شهادت رسيده بود. چقدر اين فاجعه هولناک و چقدر مصيبت دهشتناکي است!
نوادهي پاک مصطفي، زينب (عليها السلام) شتابان خود را بر سر پيکر پسر برادر رساند، خود را بر آن انداخت و در حالي که با اشک خويش شستشويش ميداد،
[ صفحه 216]
بانگ مويه سرداده بود و ميگفت:
«آه اي پسر برادرم! آه اي ميوهي دلم!».
اين صحنهي حزنآور در امام تأثير کرد، پس شروع کرد به تسليت گفتن به خواهر، در حالي که خود امام در حالت احتضار بود و دردمندانه ميگفت:
«پسرم! پس از تو خاک بر سر دنيا».
يا اباعبدالله! خداوند بر اين حوادث دهشتبازي که صبر را به ستوه آوردند و کوهها را لرزاندند، پاداشت دهد. در راه اين دين مبين که گروهي جنايتکار اموي و مزدورانشان آن را به بازي گرفته بودند، شرنگ به کامت رفت و مصيبتها کشيدي.
|