به مضمون کلام حضرت خاتم صلي الله عليه و آله اعدي عدوک نفسک التي بين جنبيک [1] نفس دشمن دوست نماست و حيله‏ي او را نهايت نيست. همت او آن است که پسر انسان را باسفل السافلين درکات نيران برساند و مقهور گردانيدن آن اصعب و اهم امور است و کمال سعادت آدمي در تزکيه و اصلاح اوست که قد افلح من زکاها [2] و از صفت اماره‏گي به مقام مولمه رسد و کمال شقاوت در واگذاشتن اوست بر تقاضاي او و قد خاب من دساها [3] چون از تربيت نفس معرفت او حاصل شود و از شناخت آن و شناخت حق من عرف نفسه فقد عرف ربه [4] اما در اينجا لطيفه‏اي است که تا نفس را نشناسي تربيت او نتواني و تا تربيت او به کمال نرساني شناختن حقيقت او که موجب معرفت رب است حاصل نيايد و در نفس مقامات و مراتب و بياناتي از حکماء و عرفا مي‏باشد. اما آنچه اصطلاح ايشان است عبارت از بخاري است لطيف و عزيز که منشا و مبعث آن صورتا دل است که اطبا روح حيواني گويند و باعث جمله [ صفحه 198] صفات ذميمه است که فرمود: ان النفس لامارة بالسوء [5] و آن بر جملگي اجزاء و ابعاد قالب محيط است و حضرت ختمي مآب فرمود بين جنبيک چون بيشتر صفات او در ميان دو پهلو ظاهر مي‏شود. نفس حيوانات را اين نسبت است ولي نفس انساني را صفت ديگر است که در نفوس حيوانات نيست و چون از ازدواج روح و قالب به هم رسيده و اين دو فرزند که دل و نفس باشد پيدا شده. اما دل گوئي پسري است که به پدر روح شبيه است و نفس گوئي دختري است که به مادر خاک شباهت دارد. در دل صفات حميده علوي روحاني بوده و در نفس صفات ذميمه. خاک سفلي تن زده‏اند زمين چنگالها روح عليا جان کشيده سوي بالا بالها ولي چون نفس زاده‏ي روح و قالب است بعضي از صفات حميده که تعلق به روح دارد در او هست و از اين جهت نفس انسان بقا يافت و قابل تکميل شد. «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون [6] . گمان نکنيد کساني که در راه خدا کشته شدند مرده‏اند بلکه زنده‏اند و نزد پروردگار خود روزي مي‏خورند». و فرمود: «خلقتم للبقاء لا للفناء بل منقلبون من دار الي دار [7] ؛ شما آفريده شده‏ايد براي ماندن نه براي نابود شدن بنابراين شما از خانه‏اي به خانه‏اي ديگر (و يا از دنيايي به دنياي ديگر) منتقل مي‏شويد». به خلاف نفوس حيوانات که زاده‏ي عناصر و افلاک و کواکب‏اند و از روحانيت در ايشان هيچ اثري نيست لاجرم فناپذيرد و نفس آدم عليه‏السلام از ازدواج روح و قالب برخاست و در نفس او نفوس فرزندان تعبيه شده، به قدرت الله آن ذرات را بيرون آورده و در مقابل عالم ارواح در صفوف مختلئه بداشتند. چنانچه اختلاف ارواح بود تا هر روحي به مناسبتي که به آن ذره داشت در مقابله افتاد و التفات کرد در آن ذره و استماع خطاب الست بربکم [8] به هم رسيده، شايستگي جواب بلي ظاهر شده و [ صفحه 199] بيرون آوردن ابتداء از صلب آدم عليه‏السلام را اين فائده بود تا شامل پرتو ارواح باشند. چون ايشان را از ارواح تعلق نظري بود سئوال و جواب ميسر نمي‏شد، پس آن ذرات را در صلب آدم عليه‏السلام فرستاد تا انقراض عالم به قدرت خداوندي محافظت او مي‏کند، در اصلاب آباء و ارحام امهات نگاه مي‏دارد و از صلب به صلب و از رحم به رحم منتقل مي‏شود. چنانچه فرموده است يخرج من بين الصلب و الترائب [9] تا در وقت صحبت آباء و امهات به هم بپيوندد و در رحم مادر بياميزد که انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه [10] پس نطفه علقه مي‏شود و علقه مضغه. چون سه اربعين بر وي گذشت استحقاق آن يابد که آن روح که در عالم ارواح به آن نظر کرده بود هم بدان ذره تعلق گيرد. ثم انشاناه خلقا آخر [11] و آن ذره را که منشا غالب است در تعبيه چنين پرورش مي‏دهد تا طفل در وجود آيد و به حد بلاغت و بلوغ رسد و اگر نفس به کمال رسيده باشد آن وقت قابل تکاليف شرع انور گردد. اگر پيش از آن خطاب تکليف به او پيوستي چون کمال نرسيده بود تحمل تکاليف را قابل نبود چه از راه صورت و چه از راه معني و دقائق و رموز در معرفت نفس. زياده بر اين است لکن در اين موقع به مناسبت بياني شده و اجمالا از ترتيب و ترکيب نفوس دو صفت و نشانه است که از مادر خاکي آورده و باقي صفات ذميمه که صفات فعلي است از اين دو اصل تولد مي‏کند اما آن دو صفت هوي و غضب است و اين هر دو خاصيت عناصر اربعه يا به قول امروز هفتاد عنصر است که ماده نفس است و باعث درکات دوزخ است و اين دو صفت بالضروره بايد در نفس باشد تا به وقت هوي اخذ منافع کند و به وقت غضب دفع مضار تا در عالم کون و فساد باقي ماند و پرورش يابد. اما آن دو صفت را بايد به حد اعتدال نگاهداشت که نقصان اين دو صفت نقصان بدن و زيادتي آن نقصان عقل و ايمان است. تربيت و ترکيب نفس به اعتدال رسانيدن اين دو صفت [ صفحه 200] هوي و غضب است تا نفس و بدن و عقل و ايمان سالم باشد و هر يک را به قانون شرع استعمال کند در موضع خويش و حق تقوي، عدالت و مساوات و مواسات را مرعي دارد، چون شرع تقوي و عدالت و جمله صفات را به حد اعتدال نگاه مي‏دارد تا بعضي غالب نشود، و بعضي مغلوب. اگر هوي از حد اعتدال تجاوز کند شره و حرص و حسد و شيد و حيله و دنائت و بخل و خيانت پديد آيد و ظلم و تعدي و طغيان و اضمحلال و اعدام حقوق ضعيفان و تجاوزات به اموال و نفوس و نواميس ديگران نتيجه آن است و اما عدل و اعتدال اخذ منافع بقدر حاجت و ضرورت نمايد و نظام عالم بر آن است که بالعدل قامت السموات [12] و اگر صفت غضب از حد اعتدال تجاوز کند بدخوئي و تکبر و عداوت و تهور و خودخواهي و خودرائي و استبداد و عدوان و بي‏ثباتي و کذب و عجب و تفاخر توليد کند و هر يک از اين صفات ذميمه منشأ درکي از درکات دوزخ است و صاحب اين صفات خبيثه از فيوضات حق محروم و بعضي را مخلد در نار ابدي خواهد نمود. نعوذ بالله من خطرات النفس و اغوايها [13] و از غلبه‏ي هوي صرف اوقات به شهوات و لذات دنيا پديد آيد و از غلبه‏ي غضب ظلم و شرارت برخيزد چنانچه در اخلاق دشمنان دين و ظالمين مشهود است که فرمود: ان الله لا يحب الظالمين [14] و لا يحب المسرفين [15] چون اين صفات بر نفس غالب گشت طبع نفس مايل شود به فسق و فجور و غلبه و قتل و ايذاء و انواع فسادها و چون ملائکه به نظر ملکي در انسان نگريستند و اين صفات را مشاهده کردند گفتند اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک [16] و ندانستند که چون نفس تابع شريعت شد در اثر تربيت اولياء و سفراي [ صفحه 201] الهيه و پيروي آنها صفات ذميمه بهيمي و سبعي و شيطاني همه صفات روحاني و رحماني گردد و حق تعالي در جواب ملائکه فرمود اني اعلم ما لا تعلمون [17] پس هر وقت تابع شرع و تقوي شد صفت هوي و غضب به اعتدال رسد و صفات حميده از او پديدار شود، شجاعت و سخاوت علم و حلم و تواضع و مروت و مواسات و مساوات و مواخات و قناعت و صبر و شکر و ثبات و قرار و وقار و ساير اخلاق حسنه که نفس از مقام اماره به مقام مطمئنه رسد و مطبوع روح شريف گردد و قطع منازل علوي و سفلي را نمايد و روح را به مدارج اعلي عليين رساند و منطوق خطاب ارجعي الي ربک راضية مرضية [18] گرداند و روح را در مراجعت براق نفس مي‏بايد آن وقت که بر اين عالم پيوست بر براق نفخه سوار بود و نفخت فيه من روحي [19] اين وقت که مي‏رود به براق نفس حاجت دارد و براق نفس را به دو شهر هوي و غضب حاجت است چه به علو رود يا به اسفل. از اينجاست که فرموده‏اند: لولا الهوي ما سلک احد طريقا الي الله تعالي [20] چون روي به عالم علو کند همه عشق و محبت گردد و غضب چون تصفيه شد و اراده علو کند غيرت و همت گردد. نفس به عشق و محبت روي به حضرت حق کند و به غيرت و همت در هيچ مقام توقف نکند و به هيچ چيز التفات ننمايد و روح را اين وسيله تمام است در وصول به حضرت احديت و او را پيش از نزول به عالم عناصر و ناسوت در عالم ارواح هوي و غضب نبود و چون ملائکه به مقام خود راضي و واقف بودند از نور جمال احديت به مشاهده ضوئي قانع گشته و قوت و دقت و جرأت آن نداشتند که از آن مقام قدم پيش نهند و چنانچه [ صفحه 202] جبرئيل گفت لو دنوت انمله لاحترقت [21] اما چون نفس به عناصر جفتي گرفت، از ازدواج ايشان دو فرزند هوي و غضب پديد آمد. هوي جهول بود و غضب ظلوم که فرمود و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا [22] نفس را تا روي در اسفل بود، اين دو ظلوم و جهول او را به هلاکت مي‏انداختند و روح اسير ايشان بود و جمله هلاک مي‏شوند ولکن چون توفيق طاعت و عبادت و رياضت و تزکيه نفس رفيق گشته و کمند جذبه‏ي ارجعي الي ربک [23] توسن نفس را به مقام حضرت علي الاعلي فوق کل عال [24] خواند، روح که سواري بود عاقل، خواست که جبرئيل‏وار عنان باز کشد، نفس توسن صفت چون پروانه عاشق، خواهد خود را بر شمع نورالانوار جمال و کمال احديت زند و از هستي خود به عشق و غيرت درگذرد و از آن مقام گذشته و فاني در دوست گردد. بار ديگر از ملک پران شوم‏ آنچه اندر وهم نايد آن شوم‏ و وجود پروانگي مجازي خوبان را به وجود حقيقي مبدل گرداند، تا نفس در اين مقام ظلومي و جهولي خويش به کمال نرسد و بر اين توان شناخت نفس را که چيست و از بهر چه آفريده شده و در کدام مقام است و مرات و آينه تمام نماي کيست و به چه کار آيد و مورد و جلوه کلام حق پيام کنت له سمعا و بصرا و لسانا و بي يبصرو بي ينطق [25] گردد و حقيقت من عرف نفسه فقد عرف ربه [26] ظاهر و محقق گردد. پس از توجه به اين مقدمه در کيفيت تربيت و تزکيه نفس و علوم مقام نفس گوئيم «زينة [ صفحه 203] الاولياء و صفوة الازکياء قدوة الکاملين و عمدة الواصلين و قطب المجاهدين؛ آن که زيور و زينت اولياء و برگزيده‏ي پاکيزگان و پيشواي کاملان و ستون واصلان به حق و قطب مجاهدان». آينه سر تا پا نماي توحيد.

[1] بحارالانوار ج 67 ص 36. ترجمه: دشمن‏ترين دشمنانت نفس توست که در ميان پهلوهاي توست. [2] آيه 9 سوره‏ي شمس که مي‏فرمايد: محققا رستگار کسي است که خود را تزکيه کند و زکوة جان و مال خود را بدهد. [3] آيه‏ي 10 سوره‏ي شمس است که مي‏فرمايد: نااميد در حقيقت آن کسي است که نفس خود را با دسيسه تباه کرد. [4] بحارالانوار ج 2 ص 32. ترجمه: هر که خود را بشناسد خداي خود را خواهد شناخت. [5] آيه 53 سوره يوسف است که مي‏فرمايد: نفس اماره بالسوء است که اين نفس هميشه آدمي را به بدي امر مي‏کند. [6] سوره‏ي آل عمران آيه‏ي 169. [7] شرح اصول کافي (ملاصالح مازندراني) ج 3 ص 123. [8] اشاره به آيه‏ي 172 سوره‏ي اعراف. ترجمه: آيا من پروردگار شما نيستم. [9] سوره‏ي طارق آيه‏ي 7. ترجمه از ميان صلب پدر و سينه‏ي مادر بيرون مي‏آيد. [10] آيه‏ي دوم سوره‏ي دهر است که مي‏فرمايد: ما شما را از نطفه جهنده و ممزوجي آفريديم تا شما را امتحان کنيم. [11] اشاره دارد به آيه 14 سوره‏ي مؤمن که مي‏فرمايد: سپس او را آفريديم آفريدني ديگر. [12] شرح اسماء الحسني (ملا هادي سبزواري) ج 2 ص 113. ترجمه: آسمانها بر مبناي عدالت گسترده شده است. [13] ترجمه: پناه مي‏بريم به خدا از خطرات نفس و حيله‏ها و نيرنگهاي آن. [14] سوره‏ي شوري آيه‏ي 40. ترجمه: خداوند ستمگران را دوست ندارد. [15] سوره‏ي اعراف آيه‏ي 31 و انعام آيه‏ي 141. ترجمه: و خداوند اسراف کاران را دوست ندارد. [16] اشاره دارد به آيه‏ي 28 سوره‏ي بقره که مي‏فرمايد: ملائکه گفتند آيا مي‏خواهي کسي را در زمين قرار دهي که فساد و تباهي نمايد و خونريزي کند؟ اگر منظور عبادت است که ما هميشه در فرمان تو به تحميد و تسبيح و تقديس تو مي‏پردازيم. [17] آيه 28 سوره‏ي بقره است که مي‏فرمايد: من مي‏دانم آنچه را شما نمي‏دانيد. [18] اشاره دارد به آيه 28 سوره‏ي فجر که مي‏فرمايد: اي صاحب نفس مطمئنه برگرد به مرکز اصلي خود که خدا از تو راضي و تو از خدا راضي هستي. [19] سوره‏ي ص آيه‏ي 72 و حجر آيه‏ي 29. ترجمه: و از روح خود در آن دميدم. [20] ترجمه: اگر عشق و محبت نبود هيچ کس هيچ راهي را به سوي خداوند متعال طي نمي‏کرد. [21] الغدير (علامه اميني) ج 11 ص 172. ترجمه: اگر به اندازه‏ي سر سوزني پيش مي‏رفتم آتش مي‏گرفتم. [22] آيه 72 سوره‏ي احزاب است که مي‏فرمايد: انسان بار امانت الهي را برداشت و به درستي که او ستمکار نادان است. [23] سوره‏ي فجر آيه‏ي 28. ترجمه: به سوي پروردگارت بازگرد. [24] صحيفه‏ي سجاديه دعاي 46. ترجمه: بلند مرتبه‏ي والا مقامي که برتر از هر بزرگي است. [25] اشاره به حديث قرب نوافل، کافي ج 2 ص 352. ترجمه: خداوند مي‏فرمايد: من براي او گوش و چشم و زبان مي‏شوم که با آن مي‏شنود و مي‏بيند و سخن مي‏گويد. [26] بحارالانوار ج 2 ص 32. ترجمه: هر کسي خود را شناخت خداي خويش را خواهد شناخت.