من جمله از خصايص مبارزت آن جناب آن است که به اتفاق و همراهي و خدمت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام به ميدان رفتند و در هيچ يک از شهداء اينطور نشد. ديگر آنکه به عنوان طلب آب بيرون شد و قدم در ميدان گذارد و اين جنود يک رادع و مانعي از قتال و اظهار شجاعت و ظهور قدرت و قوه آن جناب بود در مقام قتل عمومي به عنوان جهاد و کانه آن مشک آب براي اطفال تشنه کام يک سدي بود برابر آن حضرت از کشتن آن قوم و الا بروز شجاعت و قوه و سطوت آن شير بيشهي آل محمد عليهمالسلام بيش از اينها بود. چنانچه در بعضي کتب معتبره نقل شده:
ان العباس لما راي وحدته اتي اخاه و قال يا اخي هل من رخصة فبکي الحسين عليهالسلام بکاء شديدا حتي ابتلت اللحية بالدموع و قال يا اخي کنت العلامة من عسکري و مجمع عددنا فاذا انت غدوت الي الجهاد يؤل جمعنا الي الشتات و عمارتنا تنبعث الي الخراب فقال العباس فداک روح اخيک يا سيدي قد ضاق صدري من الحيوة الدنيا و اريد ان اخذ الثار من هؤلاء المنافقين فقال الحسين عليهالسلام اذا غدوت الي الجهاد فاطلب لهؤلاء الاطفال قليلا من الماء قال فلما اجاز الحسين اخاه العباس للبراز برز کالجبل العظيم و قلبه کالطود الجسيم لانه کان فارسا هماما و بطلا ضرغا ما و کان جسورا علي الطعن و الضرب في ميدان الکفاح و الحرب [1] .
وقتي حضرت عباس (ع) تنهايي امام حسين (ع) را ديد نزد برادرش رفت و عرض کرد: برادر جان آيا به من اجازه [ميدان] ميدهي، در اين هنگام امام حسين (ع) گريهي شديدي نمود به گونهاي که محاسن شريفش از اشک ديدگانش خيس شد سپس فرمود: برادرم تو علمدار سپاه من و موجب همبستگي ما هستي، اگر تو به جهاد بروي جمع ما پراکنده و همبستگي ما ويران ميشود. حضرت عباس (ع) عرض کرد: جان برادرت فداي تو اي آقاي من، ديگر سينهام از زندگي دنيا به تنگ
[ صفحه 182]
آمده است و ميخواهم از اين منافقين انتقام بگيرم. امام حسين (ع) فرمودند: حالا که به ميدان ميروي پس اندکي آب براي اين بچهها پيدا کن. راوي ميگويد: وقتي امام حسين (ع) به برادرش عباس (ع) اذن ميدان داد، حضرت عباس (ع) چون کوهي عظيم و در حالي که قلبش همانند صخرهاي مستحکم و استوار بود به مبارزه برخاست، چرا که او سواري شجاع و پهلواني دلاور بود و در پرتاب نيزه و شمشير زني در ميدان مبارزه با کفار جسارت فراواني داشت.
و از کلام خود آن حضرت در نقل ديگري چنين استفاده ميشود که نه براي جهاد به ميدان رفت بلکه براي تهيه آب بود وقتي که شنيد صداي العطش اطفال را.
فلما سمع العباس ذلک رمق بطرفه الي السماء و قال الهي و سيدي اريد ان اعتد بعدتي و املاء لهولاء الاطفال قربة من الماء فرکب فرسه و اخذ رمحه و القربة في کتفه و قصد الفرات [2] .
وقتي عباس (ع) صداي العطش کودکان را شنيد رو به آسمان نموده و عرض کرد: خدايا، اي آقا و مولاي من، ميخواهم تمام توانم را به کار گيرم و براي اين کودکان مشکي پر از آب کنم، سپس آن حضرت سوار بر اسبش شد و نيزهاي را برداشت و در حالي که مشکي بر دوش داشت به سوي فرات رفت.
|