ليله عاشورا فرمود: لا اعلم اصحابا ابر و لا اوفي من اصحابي فرمود انتم في حل من بيعتي من بيعت خود را از گردن شما برداشتم قد اذنت لکم في الانصراف. مرخصيد. هر جا که ميخواهيد برويد. هذا الليل فاتخذوه جملا تا شب است و تاريک خود را به مأمني برسانيد. و اني لا اظن يوما من هؤلاء الاعداء از براي ما ديگر روزي نيست از دست اين دشمنان. هر کس با من باشد فردا کشته ميشود. قصد اين قوم ريختن خون من است. با کسي کاري ندارند. چون روز شود مرا ببينند عقب کسي نخواهند رفت. تا شب است هر کدام دست يکي از اهل بيت مرا بگيريد و برويد، چرا که با من کار دارند. ديگري را طلب ننمايند. عباس عليهالسلام و اولاد عقيل و بعضي از اصحاب يک دفعه به گريه درآمدند. عرض کردند: نفعل ذلک لنبقي بعدک لا والله لا يکون هذا ابدا تو را بگذاريم و برويم که بعد از تو زنده بمانيم خداوند آن روز ننمايد. خدا ما را پيش مرگ تو قرار بدهد که مرگ تو را نبينيم [1] .
به ناله گفت يکي کاي برادر ناشاد
مرا پس از تو دمي در جهان حيات مباد
[ صفحه 138]
يکي کشيد ز دل ناله عند ليبانه
به دور شمع رخش گشت همچو پروانه
که اي عزيز روان پيمبر و اولاد
به زندگاني دنيا پس از تو لعنت باد
کجا برويم که بعد از تو زنده بمانيم.
اي سماک از تو منور تا سمک
با تو ما را خاک بهتر از فلک
مسلم بن عوسجه عرض کرد: اي مولاي من اگر هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم و باز مرا بسوزانند و خاکستر مرا به باد دهند، دست از تو بر نميدارم [2] .
گر بي تو بود جنت بر کنگره بنشينم
ور با تو بود دوزخ در سلسله آويزم
گفتي به غمم بنشين يا از سر و جان برخيز
فرمان برمت جانا بنشينم و برخيزم
زهير بن قين بجلي عرض کرد: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله اگر دنيا هميشه براي ما باقي بود هر آينه باز شهادت در رکاب تو را بر بقاي ابدي دنيا اختيار ميکردم و حال آنکه زندگاني نيمروزي بيش نيست [3] .
من در وفا و مهر چنان کند نيستم
کز دامن تو دست بدارم به تيغ تيز
برير خضير همداني عرض کرد: فدايت شوم. حق تعالي بر ما منت نهاده که در پيش روي تو جهاد کنيم و اعضاي ما پاره پاره شود و منتهاي آرزوي ما همين است [4] .
گر پيش تو نوبتي بميرم
هيچم نبود گزند و تيمار
جز حسرت آنکه زنده گردم
تا پيش بميرمت دگر بار
از جمله اصحاب محمد بن بشير خضرمي بود که پسرش را ترکمان برده بود. حضرت چند جامهي قيمتي به او مرحمت کردند. فرمودند:
پسرت را اسير کردهاند برو او را خلاص کن. عرض کرد: پسرم را از اسيري خلاص کنم و خودم اسير نفس باشم و نه والله من از پيش تو جائي نميروم [5] .
[ صفحه 139]
تا خار غم عشقت آويخته در دامن
کوته نظري باشد رفتن به گلستانها
گر در طلبت بر ما رنجي برسد شايد
چون عشق حرم باشد سهل است بيابانها
ببينيد اينها چه اشخاصي بودند. هر چيزي به ضدش شناخته ميشود.
|