اما اصحاب امام حسن عليه‏السلام، چقدر آن بزرگوار را اذيت کردند شدوا علي فسطاطه و انتهبوه حتي اخذوا مصلاه من تحته [1] روزي بعد از نماز بر سر سجاده نشسته بود. اشخاصي که بودند به همديگر نگاه کردند. گفتند آخرش اين مرد صلح خواهد کرد با معاويه - عليه اللعنة - آن وقت ديگر ما پيش معاويه چه عزتي [ صفحه 137] داريم؟ خوب است پيش از وقت کاري بکنيم که معاويه بشنود خوشش بيايد. برخاستند. ريختند بر سر امام حسن عليه‏السلام يکي سجاده از زير پايش کشيد. يک ملعوني ردا از دوش مبارک برداشت. ملعون ديگري که او را عبدالله ازدي مي‏گفتند عمامه امام حسن عليه‏السلام را از سر مقدسش برداشت. خيمه‏ي آن حضرت را اصحابش غارت کردند. حضرت برخاست سوار شود بر استر. رسيد به ساباط مداين در جاي تاريکي ملعوني که نامش حراج بن سنان بود کمين حضرت نشسته بود. بيرون آمد فاخذ بلجام بغلته و قال اشرکت کما اشرک ابوک گرفت جلو استر را با يک دست و به دست ديگر خنجري بر ران امام زد که نيش خنجر تا به استخوان رسيد و آن مظلوم غش کرد. هر فرقه‏اي را که به جنگ مي‏فرستاد، شب مي‏رفتند نزد معاويه - عليه اللعنة - و حتي عبيدالله، پسر عمويش، عباس نيز رفت. چون آن جناب به نماز مي‏آمد زره مي‏پوشيد، چرا که در نماز تير انداختند بر آن حضرت [2] اما اصحاب الحسين عليه‏السلام جان عالم به قربانشان، چه عشق و محبتي داشتند به سيدالشهداء عليه‏السلام. کنده و زنجير را انداختند سوي شادروان دولت تاختند

[1] ترجمه: به خيمه‏اش ريخته و او (امام حسن (ع)) را بسيار اذيت کردند تا آنجا که حتي سجاده‏ي نمازش هم از زير پايش کشيدند. [2] ارشاد مفيد ج 2 ص 11 تا 13، مقاتل الطالبين ص 41.