بالاترين شهداء از اول عالم تا به آخر شهداء کربلا هستند که سيادت و بزرگواري در مقامات شهداء براي آنهاست. به حکم فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله که فرمود: اولئک سادة شهداء امتي الي يوم القيمة [1] سادات شهداء عالم هستند و ابيعبدالله عليهالسلام سيد آنهاست و اين دعوي و ادعا که مرتبه
[ صفحه 129]
مزيت و برتري مقام آنها باشد، بر تمام شهداء از مجاهدين اصحاب پيغمبرها از نوح و ابراهيم و طالوت و اصحاب موسي و عيسي عليهمالسلام و بر شهداء بدر و حنين و احزاب و بر تمام آنهائي که در رکاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليهالسلام بودند و بر اصحاب هر يک از ائمه تا اصحاب حضرت قائم و امام عصر (عجل الله تعالي فرجه) که در رکاب او کشته ميشوند سابقند و برتري دارند و اين مطلب چنانچه ذکر شد به دليل نقل و وجدان عقل ثابت است، اما نقل از آيات قرآن و اخبار آل محمد عليهمالسلام اولا اين مطلب معلوم است که اصحاب بدر که اول مجاهدين اسلام بودند در غزوات اسلام بالاتر از آنها کسي نيست و در زيارت حضرت ابوالفضل عليهالسلام وارد شده: اشهد انک قد مضيت علي ما مضي عليه البدريون [2] لکن اگر به دقت تامل کني مييابي افضليت شهداي کربلا را. اصحاب بدر سيصد و سيزده نفر بودند. تمام ايشان دو اسب داشتند و شمشير هم نداشتند و عمدهي اسلحهي آنها جريدهي نخله خرما بود در مقابل هزار سوار مکمل و مسلح و از اول به جهت جنگ بيرون نرفتند. چرا که اگر ميدانستند بر وجه يقيني که جنگ ميشود نميرفتند. چنانچه خدا در قرآن فرموده: و اذ يعدکم الله احدي الطائفتين انها لکم و تودون ان غير ذات الشوکة تکون لکم [3] يعني به ياد آورديد که وعده ميکرد به شما خداوند يکي از دو طايفه که شوکت ندارد براي شما باشد. خلاصه اول آنها به اميد قافله کفار بيرون آمدند نه براي کشته شدن، اما اصحاب سيدالشهداء عليهالسلام فقط براي شهادت بود و در شهادت بر يکديگر سبقت ميگرفتند و اصحاب بدر خوفشان از کشته شدن بود و از آن ترس داشتند. شهداء بدر با آنکه خدا وعدهي نصرت داده بود استغاثه ميکردند. در وقت جنگ آيه شريفه تستغيثون ربکم فاستجاب لکم اني ممدکم بالف من الملائکة مردفين [4] يعني آنها استغاثه نمودند و خداوند به آنها وعده داد که هزار ملائکه مردفين به ياري شما ميفرستم، اما شهداي کربلاء ملائکه به ياري آنها آمدند و واهمه داشتند امدادشان کنند و کشته نشوند. بنابراين وقتي که شهداي کربلا افضل باشند از شهداء
[ صفحه 130]
بدر که افضل شهداء هستند پس از ساير شهداء به طريق اولي افضل خواهند بود و يک سرّ ديگر براي افضليت آنها از تمام صحابهي انبياء و اولياء آن است که ساير شهداء و صحابه در مقامات جهاد و شهادت از پيغمبر و امام زمان خود امر به جهاد داشتند و رفته و کشته شدند. اما اصحاب سيدالشهداء عليهالسلام امام به آنها فرمود: من بيعت خود را از شما برداشتم. فانطلقوا جميعا. برويد هر يک از شما دست يک نفر از اهل بيت مرا بگيريد و در اين ظلمت شب برويد فاتخذوه جملا قالوا لا ارينا الله بعد ذلک [5] و بدانيد هر کس در اين زمين با من باشد کشته خواهد شد. لا ينجوا منکم احد الا ولدي علي. [6] اما آنها خود به حسن ديانت و غيرت و جوانمردي و محبت و الفت و علو همت ايستادگي کردند و فداکاري نمودند و ابا کردند از رفتن و گفتند: خدا ما را بعد از تو باقي نگذارد و نميخواهيم زندگاني بعد از مولاي خود را. قالوا لا ارينا الله بعد ذلک و اول کسي که به اين کلام ناطق شد يگانه تربيت شده اسلام و دامن ولايت ابوالفضل عليهالسلام بود و بعد ساير اصحاب باوفا به او اقتدا کردند، چنانچه روايت دارد [7] ناگفته نماند که يکي از آثار بروز ضعف عقيده و اخلاق رذيله در بعضي مردم آن است که اگر از کسي خوشنود باشند، او را مدح ميکنند به صفات حسنه، خواه در او باشد آن صفات يا نباشد و اگر از کسي رنجيده باشند او را مذمت مينمايند به صفات قبيحه شنيعه، خواه موصوف به آن صفات باشد يا نباشد. يحبون ان يحمدوا بما لم يفعلوا [8] اما مقام عصمت و امام اينطور نيست. هر چه فرمودهاند در مدح اولاد و بستگان و اصحاب خود و غيره بيان واقع حقيقت بوده به مضمون «ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي [9] ؛ و هرگز از روي هواي نفس سخن نميگويد و کلام او چيزي جز وحي الهي
[ صفحه 131]
نميباشد». کلام امام هم کلام پيغمبر است و کلام پيغمبر کلام حق است جل شأنه، چنانچه مثلا سيدالشهداء عليهالسلام مدح ميفرمايد علياکبر عليهالسلام را، چنان نيست که پدر فرزند را دوست دارد به نظر او شيرين آيد و عليالرسم گفته باشد، بلکه از روي حقيقت و واقع و کالوحي المنزل فرمود: غلام اشبه الناس برسول الله خلقا و خلقا و منطقا [10] و جناب سيد سجاد عليهالسلام مدح ميکند عباس عليهالسلام را و ميفرمايد: ان لعمي العباس درجة في الجنة يغبطها جميع الشهداء [11] خداوند براي عمويم عباس عليهالسلام درجهاي قرار داده که جمع شهداء بر و بحر عالم از اولين تا آخرين سابقين و لاحقين کلا وطرا مجموعا هر چه هستند آرزو ميکنند مقام او را و غبطه ميبرند و قول حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله که ميفرمايد:
ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين [12] ضربهي اميرالمؤمنين (ع) در روز جنگ خندق برتر از عبادت جن و انس است. و قوله حب علي حسنة لا تضر معها سيئة؛ [13] دوستي علي حسنهاي است که هيچ سيئه به او ضرر نميرساند.
و قول الصادق في بريد بن معاويه العجلي و ابيبصير بن ليث المرادي و محمد بن مسلم و زرارة: هم امناء الله علي حلاله و حرامه لولا هؤلاء انقطعت آثار النبوة و اندرست [14] .
سخن امام صادق (ع) در مورد بريد بن معاويهي عجلي و ابيبصير بن ليث مرادي و محمد بن مسلم و زراره است که فرمودند: اينان امين خدا در حلال و حرام اويند اگر آنان نبودند آثار نبوت از ميان رفته و نابود ميشد.
و عن الباقر: خلقت الارض بسبعة بهم يرزقون و بهم يمطرون سلمان و ابوذر و عمار و حذيفة و عبدالله بن مسعود و مقداد بن اسود هؤلاء الذين صلوا علي فاطمة و علي امامهم [15] .
[ صفحه 132]
امام باقر (ع) ميفرمايند: به خاطر هفت نفر خداوند زمين را خلق کرد و به مردم روزي داد و باران رحمت بر آنان فرستاد [آنان عبارتند از:] سلمان، ابوذر، عمار، حذيفه، عبدالله بن مسعود و مقداد بن اسود، آنها کساني هستند که به فاطمه (س) و علي (ع) به عنوان امامشان سلام کردند.
و مثل تعريف جناب امير عليهالسلام از اصحاب سيدالشهداء عليهالسلام لا يسبقهم سابق و لا يلحقهم لاحق [16] و کلام خود سيدالشهداء عليهالسلام:
لا اعلم اصحابا اوفي و ابرو لا خيرا من اصحابي [17] .
نديدم اصحابي را باوفاتر و بهتر و نيکوتر از اصحاب خودم و شکي نيست که امام صادق است در قولش. سيدالشهداء عليهالسلام در روز عاشورا قريب به اين بيان نقل شده که ميفرمود: از آن وقتي که طفل بودم از جد و پدرم شنيدم که خدا دروغگوي را دشمن ميدارد. تا حالا که اينجا ايستادهام يک کلمه دروغ نگفتهام [18] لا ينطق عن الهوي [19] ، هرچه ميفرمايد حق واقع است، اغراق و کذب ندارد. اين فرمايش امام در تعريف اصحابش جهت خواص و عوام اضافه بر ماسبق شرحي و بياني لازم دارد تا واضح شود که محض خوش آمد نفرموده، بلکه واقع چنين بوده. از عهد آدم الي خاتم براي هيچ پيغمبري چنين اصحابي نبوده «اعرني سمعک حتي ابين لک فاسئل به خبيرا فاني کنت به بصيرا تعرف الاشياء باضدادها؛ به من گوش بده تا برايت بيان کنم از آدم آگاه بپرس که من بدان آگاهم و همهي اشياء با وجود غير خود شناخته ميشوند». ميخواهم تصديق ناظرين تقليدي نباشد، بلکه به دليل باشد و حضرت حجة الله في الارضين عليهالسلام در زيارتي که از ناحيهي مقدسه بيرون آمده و مجلسي (ره) در تحفة الزائر و کتاب مزار بحار نقل کرده در زيارت شهداء که هر يک را به اسم نام ميبرد و سلام ميکند ميفرمايد: «حشرنا الله معکم في المستشهدين و رزقنا مرافقتکم في اعلي عليين؛ خداوند ما را با شما در ميان شهيدان محشور گردانده و دوستي و رفاقت و همنشيني با شما را در بالاترين درجات بهشت روزي ما بگرداند». در آخر زيارت خطاب به همه ميکند:
[ صفحه 133]
السلام عليکم بما صبرتم فنعم عقبي الدار بواکم الله مبوأ الابرار اشهد لقد کشف الله لکم الغطاء و مهد لکم الوطاء و اجزل لکم العطاء و کنتم عن الحق غير بطاء و انتم لنا فرط و نحن لکم خلطاء في دار البقاء والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته [20] .
درود بر شما به واسطهي آن صبري که داشتيد، چه جايگاه نيکويي يافتيد، خداوند شما را به محل نيکان برد، شهادت ميدهم که خداوند پردهها را براي شما کنار زد و آسايش را براي شما فراهم نمود و با نظر بلندي بر شما لطف و کرم نمود و شما نيز در راه حق سستي نکرديد و بر ما تقدم يافتيد، ما نيز در قيامت به شما ملحق خواهيم شد، درود بر شما و رحمت و برکت الهي شامل حالتان باد.
ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا. موسي بن عمران عليهالسلام مأمور شد به جنگ عمالقه که در اريحا بودند برود. با جمعي کثير عازم شد. چند نفر فرستاد به جاسوسي. رفتند خبر آوردند از عظمت جثه مردم اريحا. قوم موسي از بين راه تخلف کردند. قالوا اذهب انت و ربک فقاتلا انا هيهنا قاعدون [21] به موسي گفتند: تو با خداي خودت برويد جنگ کنيد، وقتي فتح کرديد ما با شما ميآئيم و داخل شهر ميشويم. موسي عرض کرد: اني لا املک الا نفسي و اخي فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين [22] عرض کرد: من اختيار خودم و برادرم هارون را دارم. چه کنم با اينها که اطاعت من نميکنند. حق تعالي فرمود: انها محرمة عليهم اربعين سنة يتيهون في الارض [23] به جهت اين نافرماني بايد چهل سال در اين بيابان معطل بمانند. حواريون عيسي شبي که يهود عيسي را جستند و گرفتند آن شب را از او تبري جستند. اما اصحاب پيغمبر؛ از همه بهتر اهل بدرند. در روز جنگ چه قدر خوف و ترس داشتند. چنانچه به تفصيل قبلا ذکر شد با وجود آنکه سيصد نفر بودند و قريش نهصد نفر و کسري و خداوند وعدهي فتح داد: «و اذ تستغيثون ربکم
[ صفحه 134]
فاستجاب لکم اني ممدکم بالف من الملائکة مردفين؛ [24] به ياد آريد هنگامي را که پروردگار خويش را با ناله و زاري به ياري ميطلبيديد پس دعاي شما را مستجاب کرد و [وعده داد] که من سپاهي منظم از هزار فرشته به ياري شما ميفرستم.
در جنگ احد اصحاب هم گريختند که هفت نفر باقي بود: ابودجانه انصاري، سهيل بن حنيف، زني که نامش نسيبه بود و اميرالمؤمنين عليهالسلام. و بعضي گريختگان بعد از سه روز پيدا شدند. جناب امير عليهالسلام مشتي سنگ ريزه بر آنها پاشيد. فرمود: شاهت الوجوه کجا فرار ميکنيد؟ شما بيعت کرديد به جان و مال، پيغمبر را گذاشتيد و رفتيد فوالله لانتم اولي بالقتل ممن اقتل به خدا قسم شما سزاوارتريد به کشته شدن از آنها که در پيش آمدهاند [25] در غزوه حنين همه گريختند و از دوازده هزار نفر نه نفر باقي ماندند.
عباس عموي پيغمبر صلي الله عليه و آله جهيرالصوت بود. فرياد ميکرد:
يا اصحاب الشجرة يا اصحاب البقرة الي اين تفرون الي زوجة تموت او ولد يموت او دار تخرب او مال يفني [26] .
اي درخت پرستان و اي گاو پرستان به کدام سو فرار ميکنيد به سوي زن و همسر و فرزندي که خواهند مرد يا به سوي خانهاي که خراب ميشود و يا به سوي مالي که از دست ميرود؟
فرار غزوه خيبر معروف است و در جنگ خندق عذر ميآوردند. وقتي که عمرو به ميدان آمد، مبارز طلبيد و هو يهدر کالبعير المغتلم [27] هرچه ترغيب ميفرمودند اصحاب را به ميدان آن کافر ظالم تا آنکه فرمود: من ضامن ميشوم بهشت را، کسي جواب نميداد و ميگريختند از پيش رو که مبادا تکليف جنگ کند حتي برزا الايمان کله الي الکفر کله [28] اما اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام؛ دل مبارکش خون شده بود. چه قدر اظهار رنجش ميکند از ايشان و ميفرمايد: لوددت اني لم ارکم و لم اعرفکم معرفة والله
[ صفحه 135]
جرت ندما و اعقبت سدما [29] دوست ميداشتم اينکه به تحقيق من نديده باشم شما را. قاتلکم الله لقد ملئتم قلبي قيحا وشختم صدري غيظا و جرعتموني نغب التهمام انفاسا [30] خدا شما را بکشد هر آينه پر کرديد قلب مرا از چرک يعني دلم از شما چرکين شده سينه مرا پر از غيظ و غضب کرديد فاذا امرتکم بالسير اليهم في ايام الحر قلتم هذه حمارة الغيظ امهلنا يسبح عنا الحر [31] در وقتي که امر کردم شما را به رفتن به سوي ايشان در فصل زمستان، گفتيد: اين ايام، ايام شدت سردي هواست مهلت بده تا گرما برسد و سرما برود.
کل هذا فرارا من الحر و القر فاذا کنتم من الحر و القر تفرون فانتم والله من السيف افر [32] .
همه اينها عذر است. جائي که از سرما و گرما بترسيد و فرار بکنيد، پس شماها قسم به خدا از شمشير فرار کنندهتريد.
يعني اينجا که فرار کنيد آنجا به طريق اولي فرار خواهيد کرد يا اشباه الرجال و لا رجال حلوم الاطفال و عقول رباب الحجال [33] عقلهاي شما عقلهاي اطفال است و عقلهاي تربيت شده و پرورش داده شده حجلهاست.
فيا عجبا والله يميت القلب و يجلب الهم اجتماع هؤلاء القوم علي باطلهم و تفرقکم عن حقکم [34] به خدا قسم ميميراند قلب را و هم و غم را جلب ميکند جمع بودن اين قوم بر باطل و جدا بودن شما از حق خودتان فقبحا لکم و ترحا حين صرتم غرضا يرمي يغار عليکم لا تغيرون يعصي الله و ترضون [35] دوري از خير از براي شما است زماني که گرديديد شما نشانهي تير انداخته شده. يعني مثل نشانه ميمانيد. از او چه بر ميآيد جز اينکه تير بر او وارد شود. غارت کرده ميشويد و غارت نميکنيد معصيت ميکنند خدا را و شما راضي و خشنود هستيد. اگر اينطور نبوديد جنگ ميکرديد. الذليل والله من نصر تموه و المغرور من عزرتموه من فازبکم فقد فاز بالسهم الاخيب و من رمي بکم فقد رمي بافوق ناصل [36] مغرور و فريب داده واقعي کسي است که فريب شما را خورده باشد. طمع رستگاري با شما
[ صفحه 136]
غرامت کشيدن است.
ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهوائهم [37] اي مردماني که در يک مکان جمع است بدنهاي آنها و آراء شما مختلف است کلامکم يوحي الصم الصلاب و فعلکم يطمع فيکم الاعداء [38] کلام شما در مقام شجاعت سنگ سخت را آب ميکند و کار شما به طمع مياندازد دشمنان را تقولون في مجالسکم کيت و کيت فاذا جاء القتال قلتم حيدي حياد [39] ميگوئيد در مجالس سخنان لاف و گزاف با دشمن چنين و چنان ميکنيم، روز جنگ ميشود راه فرار در نظر ميگيريد و ميگوئيد الفرار الفرار اي دار بعد دارکم تمنعون و مع اي امام بعدي تقاتلون [40] با کدام امام بعد از من جهاد خواهيد کرد اصبحت والله لا اصدق قولکم و لا اطمع في نصرکم [41] به خدا قسم باور و تصديق نميکنم قول شما را و طمع ندارم در ياري شما اللهم اني قد مللتهم و ملوني و سمئتهم و سمئوني [42] بار خدايا اينها از من ملول شدهاند و من هم از آنها ملول و دلتنگ شدهام. آنها از من بدشان آمده است و من هم از آنها بدم آمده است فابدلني بهم خيرا منهم و ابدلهم بي شرا مني [43] خدايا به جاي اين قوم قومي را براي من بفرست که بهتر از اينها باشد و بدل من شخصي را برايشان مسلط کن که در دنيا و آخرت شر ايشان باشد. شايد، همان بوده که حجاج متولد و مسلط شد اللهم مث قلوبهم کما يماث الملح في الماء [44] خدايا بگداز دلهاي ايشان را مثل گداختن نمک در آب. کلمات حضرت از اين قبيل بسيار است در نهجالبلاغه که متصل اظهار رنجش ميکند از اصحاب خودش غير از آنها که چهار هزار نفر خوارج شدند و تکفير آن جناب کردند.
|