بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله الذي خص بالبلاء من عباده الاصفياء و شرح صدورنا بمعرفة الاولياء و محبة الازکياء و نور قلوبنا بالدموع و البکاء و تفضل علينا بالجود و السخاء و الصلوة و السلام علي محمد اشرف الانبياء و اله النجباء النقباء سيما علي خامس اصحاب الکساء و انصاره المجاهدين في البيداء الذين لم يرضوا بمکائد الليل و النهار في طاعة رب السماء حتي رملو الوجوه بالثري و خصبوا للحاء بالدماء خصوصا مولينا ابيالفضل المخضب بالدماء قرة عين الانبياء و الاولياء مقطع اليدين و الاعضاء و لعنة الله علي اعدائهم بدوام الارض و السماء.
حمد و سپاس خدايي را که بلا و مصيبت را مختص بندگان خالص و برگزيدهي خود گردانيد و سينههاي ما را با معرفت و شناخت اولياء و دوستي و محبت پاکيزگان وسعت بخشيد و دلهايمان را با اشک و اندوه و گريه نوراني نمود و با سخاوت و بخشش خويش بر ما کرم فرمود، و درود و سلام بر اشرف پيامبران حضرت محمد صلي الله عليه و آله و خاندان بزرگوار و پرفضيلتش خصوصا خامس آلعبا [حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام] و ياران مجاهد و فداکارش در بيابان [کربلا]، همانان که در مسير اطاعت پروردگار آسمان، فريب نيرنگهاي شب و روز را نخورده و سرانجام گونههاي خود را با خاک بيابان آغشته و محاسن خويش را به خون خود رنگين نمودند، عليالخصوص سرور و مولاي آغشته به خونمان حضرت ابوالفضل عليهالسلام نور چشم انبياء و اولياء، هم او که دستان مبارکش را قطع کرده و اعضاي مطهرش را بريدند، و لعن و نفرين خدا بر دشمنانشان تا زماني که آسمان و زمين باقي است.
و بعد چنين گويد غريق بحر معاصي محمدابراهيم کلباسي چون آثار پيري و ضعف در خود ديدم و قواي بدني را در انحطاط و انکسار مشاهده نمودم و آفتاب عمر را در حوالي غروب يافتم با خود گفتم:
موي تو در روسياهي شد سفيد
يعني از ره قاصد مرگت رسيد
[ صفحه 6]
و ديوان عملت از اعمال صالحه مقبوله به کلي خالي است و اميد نجات به خود نداري. در چاه عميق دنيا نگونسار و در بحر معاصي غوطهوري. نزديک به يأس بودم که ناگاه از هاتف غيبي نداي لاريبي «مثل اهل بيتي کسفينة نوح من تمسک بهم نجي» [1] به گوش دل رسيد و اميد نجاتي برايم پديد آمد. باز ديدم تمسک و توسل به ذيل آل عصمت و طهارت را شرايط و آداب و مجاهداتي هست که با اين بيبضاعتي و گناهکاري و سلاسل و اغلال معاصي نتوان به ذيل اذيال آن ذوات مقدسه و انوار الهيه و صاحبان ولايت مطلقه ملکوتيه رسيد و به اين دست قاصر و قدم فاتر نتوان حلقه باب ولايت را گرفت و به قلعهي محکمه آن وارد شد.
اي مگس عرصهي سيمرغ نه جولانگه تست
عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري
ما للتراب و رب الارباب
دست ما کوتاه و خرما بر نخيل و راهي به آن درگاه ندارم و در اين انديشه بودم که نداء غيبي و الهام ملکوتي به گوش دل رسيد به مضمون: انا مدينة العلم و علي بابها [2] «من شهر علمم و علي درب آن است». چنانچه قلعهي نبوت را بابي است قلعه ي ولايت را نيز بابي است. هر کس بخواهد وارد قلعهي ولايت و مودت آلعصمت شود بايد از اين در وارد شود و آن در باب الحوائج و باب قاضي الحاجات للناس ابيالفضل العباس بن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليهمالسلام است [3] چنانچه قبول ولايت اميرالمؤمنين عليهالسلام باب
[ صفحه 7]
نبوت است و بدون قبول ولايت آن حضرت نتوان به شهر نبوت و حکمت محمدي وارد شد، همچنين هرکس بخواهد وارد شهر ولايت و شهر محکم آن شود بايد از در دوستي ابوالفضل عليهالسلام وارد شود. چنانچه علي بن ابيطالب عليهالسلام باب نبوت است، عباس بن علي عليهالسلام هم باب ولايت است. واتو البيوت من ابوابها [4] اگرچه شهر ولايت را درهاي ديگر نيز هست همچون باب العدل، باب الصدق، باب الحياء، باب الحکمة، باب التواضع و غيره و لکن اين در اوسع و ايسر و اسهل ابواب [5] است.
چنانچه باب الحسين اوسع درهاي بهشت است. پس با خود گفتم اي گم گشته وادي حيرت و اي فرومانده در راه آخرت بيا و به درگاه باب الحوائج و مظهر قاضي الحاجات دقالباب کن و به ذيل عنايت او تمسکي پيدا نما، شايد دستگيري نمايند و اميد نجاتي برايت پديد آيد. فلذا براي تمسک به حلقه باب مودت اهل بيت عصمت عليهمالسلام و توسل به ذيل عنايت آن جناب بارجاء واثق عازم شدم با فهم قاصر و قلم کاسر کتابي در فضايل و خصايص آن حضرت بنويسم اگرچه:
کتاب فضل تو را آب بحر کافي نيست
که تر کني سرانگشت و صفحه بشماري
ولکن الميسور لايترک بالمعسور [6] و آنکه هر کس را به قدر فهم و حوصله و ظرفيت خود به واسطه گفتن و شنيدن و نوشتن و دانستن مراتب کثيره و فضايل قفيره اين خانواده کرم و سخا بهره و نصيبي است و لکل کبد حراء اجر [7] .
اگر چه صاحبان کتب مفصله از کتب فضائل و مقاتل و تاريخ مدون و مبين
[ صفحه 8]
نمودهاند، شکرالله مساعيهم الحميد [8] ولکن متفرق و متشتت و غير مرتب است و احقر پس از احاطه به آنچه يافتهام از آن کتب مبسوط و سير در کلمات مفصل و بيانات مطوله به انضمام مطالب لطيفه و تحقيقات شريفه راجع به مقامات آن جناب با نظر به اين حديث شريف منقوله در وافي:
قال ابوعبدالله عليهالسلام: اکتب و اثبت علمک في اخوانک فان مت فاورث کتبک بنيک فانه ياتي علي الناس زمان هرج لا يانسون الا بکتبهم [9] .
امام صادق عليهالسلام فرمودند: علم و دانش خود را بنويس و آن را بين برادرانت منتشر ساز چرا که بعد از مرگت فرزندانت کتابهاي تو را به ارث خواهند برد و بر اين مردم زمان پرفتنه و آشوبي خواهد آمد که جز با کتابهايشان [با چيز ديگري] انس نخواهند گرفت.
البث النشر فيه اشارة الي زمان فقد اهل العلم [10] .
رساله مينويسم به طور مرتب و مبوب من دون اختصار مخل و لا اطناب ممل و ناميدم آن را به وسيلة للناس في خصايص العباس عليهالسلام [11] .
اللهم وفقنا للاخلاص وقنا من شرور الناس [12] و آن مشتمل است بر يک مقدمه و چهارده باب و يک خاتمه
[ صفحه 9]
|