منقول است که علي بن اسباط عريضه نوشت خدمت حضرت باقر عليه‏السلام درباره‏ي دخترهاي خود که مثل و کفو براي آنها پيدا نمي‏شود. حضرت در جواب او مرقوم فرمود: يافتم آنچه نوشته بودي درباره دخترهاي خود فلا تنظر في ذلک يرحمک الله قال رسول الله اذا جائکم من ترضون خلقه و دينه فزوجوه ان لا تفعلوه تکن فتنة و فساد کبير [1] خلاصه يعني در اين کار تزويج انتظاري نداشته باش، چرا که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: وقتي که براي خواستگاري آمدند چون به خلقت يا خلق و دين او راضي شدي، شوهر بده دختر خود را به او و اگر تزويج نکردي سبب فتنه و فساد بزرگي در زمين شده‏اي و حال آنکه مقتضاي عقل و دانش و بينش و مواسات با برادران ديني يعني معاونت در مال و جان و دست و قدم و زبان که از حقوق اخوان است و فرمود: تعاونوا علي البر و التقوي [2] آن است که اشخاصي که داراي ثروت و مال هستند دخترهاي خود را بدهند به جوان صالح فقيري، يا زناني که صاحب ثروت مي‏باشند شوهر کنند به مرد صالح فقيري که در اثر مزاوجت، او را از ذلت فقر و مسکنت نجات داده و به مواسات و مساوات عمري به سر آورند، نه با يک صاحب ثروت برتر از خود مزاوجت کنند که اغلب به عاقبت وخيمه يا عدم توافق اخلاق و شئامت زندگاني کنند يا آنکه اگر پسري يا مردي داراي ثروت و مالي باشد زن صالحه و دختر با عفت فقيره‏اي را خواستار شود تا در اثر اين مزاوجت ميمونه با کمال رضايت و خوش وقتي زندگاني نموده باشد و ضمنا يک نفر ضعيفه و شکسته بالي را دستگيري نموده و او را از خاک مذلت به اوج عزت و ثروت رسانيده باشد. خصوص اگر رحميت و خويشي در بين [ صفحه 83] باشد که در ضمن صله رحمي نموده و اسباب وسعت و طول عمر و رضاي خدا براي خود فراهم نموده [3] کلام دانشمندان است وصلت با خودي، معامله با بيگانه. حسن اخلاق و طرفداري جنود عقل و پرستش حق و حفظ نوع بشر اين است، اما برخلاف رويه مردم خودخواه دنيا طلب و حريص است. از اين جهت بود که وقتي که خديجه خاتون عليهاالسلام ازدواج حضرت خاتم را اختيار کرد آن مردم جاهل دنيا پرست از او کناره نمودند به اين بهانه که خديجه رفت و زوجه‏ي محمد صلي الله عليه و آله فقير شد و آن مردان صاحب ثروت و مکنت را رها نمود وليکن خديجه عليهاالسلام در اثر اين همت عاليه عقلاني به خير و سعادت دنيا و آخرت نائل شد که جبرئيل بر پيغمبر نازل مي‏شد و مي‏گفت خدا مي‏فرمايد سلام ما را به خديجه عليهاالسلام برسان و وقتي که پيغمبر صلي الله عليه و آله فاطمه صديقه عليهاالسلام طاهره را به علي بن ابيطالب عليه‏السلام تزويج نمود مردم دنيا پرست طعن زدند که محمد صلي الله عليه و آله سناديد قريش را که به خواستگاري فاطمه عليهاالسلام آمده بودند اجابت نکرد و او را تزويج به علي عليه‏السلام فقير نموده و حال آنکه عقد آنها را خداوند در عرش خود منعقد فرموده بود. پس طريقه حقه و رويه عقل و دانش و رضاي حق در اين است. در کتاب مستند الشيعه عن الرضا عليه‏السلام: قال نزل جبرئيل علي النبي فقال يا محمد ربک يقرئک السلام و يقول ان الابکار من النساء بمنزلة الثمر علي الشجر و ذکر نحوه و زاد ثم لم ينزل حتي زوج ضياء بنت الزبير ابن عبدالمطلب لمقداد بن الاسود الکندي ثم قال صلي الله عليه و آله ايها الناس انما زوجت ابنة عمي المقداد ليتضع النکاح [4] امام رضا (ع) فرمودند: روزي حضرت جبرئيل (ع) بر پيامبر اکرم (ص) نازل شد و گفت: اي محمد پروردگارت به تو سلام مي‏رساند و مي‏فرمايد: همانا زنان باکره همانند ميوه‏هاي رسيده بر روي درخت هستند، و نظير اين سخنان را بر آن افزود، بعد از آن ديگر [جبرئيل] نازل نشد تا اينکه پيامبر (ص) ضياء دختر زبير بن عبدالمطلب را براي مقداد بن اسود کندي عقد نموده و فرمودند: اي مردم همانا من دختر عمويم را به همسري مقداد در آوردم تا ازدواج و نکاح [در جامعه] قانونمند و مرسوم گردد. [ صفحه 84] مناسب دانستم در اين موقع ذکر حکايتي به مناسبت و ملاحت معروض دارم و آنچنانچه در کتاب وافي نقل شده با نقل به معني و به طور اختصار ذکر مي‏شود ابوحمزه‏ي ثمالي نقل مي‏کند: نزد حضرت باقر عليه‏السلام بودم. مردي آمد خدمت آن جناب و مرحبا و اهلا فرمود به او و اظهار ملاطفت با او فرمود و از او احوال‏پرسي نمود. عرض کرد: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله من از فلان دوست شما خواستگاري دخترش نمودم. مرا رد کرد و رو از من گردانيد و نظر حقارت و پستي به من نمود به واسطه‏ي ذلت و فقر و غربت من و به واسطه اين مطلب خيلي دلگير شده‏ام. حزن و اندوه بر قلب من فشار آورده و آرزوي مرگ دارم. حضرت فرمود: تو رسول مني، برو نزد منحج بن رماح و بگو محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب عليهم‏السلام مي‏فرمايد: تزويج کن دختر خودت را و او را رد نکن. پس آن مرد برخاست و به تعجيل براي آن پيغام و رسالت برفت. پس حضرت باقر عليه‏السلام فرمود که: مردي از اهل يمامه آمد نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله. او را جويبر مي‏گفتند و به طلب اسلام آمده بود و مسلمان شد، نيکو مسلماني. «و کان رجلا قصيرا دميما محتاجا عاريا و کان من قباح السودان؛ يعني مردي بود کوتاه و حقير و فقير و برهنه و از آن بد صورت‏هاي سياه چون شنهاي عرب بود». پس حضرت رسالت به واسطه فقيري و برهنگي او را نگاهداري فرمود و از طعام خود به او مرحمت مي‏فرمود. در موقع انفاق صاع اول را به او داد و دو پارچه پشمينه به او عطا فرمود و فرمود: برو و ملازم مسجد باش و شبها هم در مسجد بيتوته مي‏کرد. تا مدتي پس از آن کم‏کم جمعيت غربا و فقرا در مسجد زياد شدند از آنها که تازه مسلم بودند در مدينه و مسجد بر آنها تنگ شد، پس وحي الهي رسيد که: مسجد خود را پاک کن و بيرون کن آنها را که شب در مسجد مي‏خوابند و هر کس که دري در مسجد دارد ببندد مگر درب خانه علي عليه‏السلام و مسکن فاطمه عليهاالسلام را و مگذار جُنبي در آن مسجد عبور کند و غريبي در آن بخوابد و حضرت رسول صلي الله عليه و آله امر حق را به انجام رسانيد. پس از آن حضرت امر فرمود صفه‏اي براي مسلمانها بنا نمودند. پس فرمودند: غرباء و فقراء را که در سايه‏ي آن روز و شب استراحت نمايند. پس در آن صفه جمع شدند. آن جناب روز و شب به سرپرستي و احوال‏پرسي آنها تشريف [ صفحه 85] مي‏برد و گندم و جو و خرما و کشمش براي آنها مي‏برد و مسلمانها نيز تأسي مي‏کردند و به واسطه رقت آن جناب بر آنها رقت و ترحم مي‏نمودند و صدقات خود را براي آنها مي‏بردند. پس از آن روزي حضرت خاتم صلي الله عليه و آله نظر عنايت به جويبر فرمودند و فرمودند: جويبر، اگر زني تزويج کني، پس عفت خود را حفظ کني و او ياور و معاون تو باشد در دنيا و آخرت تو. پس جويبر عرض کرد: يا رسول الله صلي الله عليه و آله. «بابي انت و امي و من ترغب في فوالله مالي من حسب و لا نسب و لا مال و لا جمال فاية امراة ترغب في؛ يعني يا رسول الله صلي الله عليه و آله پدر و مادرم فداي تو باد کدام زن راغب به من مي‏شود و حال آنکه به خدا قسم نه حسب و نسبي دارم و نه مال و نه جمالي دارم. پس رسول خدا فرمود: يا جويبر ان الله قد وضع بالاسلام من کان في الجاهلية شريفا اي جويبر به تحقيق پست گردانيد به سبب اسلام هر کس در جاهليت کفر بزرگي و شرافت داشت و عزيز گردانيد آنکه را در زمانه جاهليت ذليل بود و نخوت و غرور جاهليت را از بين برد و تفاخر بزرگي قبيله و عشيره و رفعت موهومي خيالي را اسلام برداشت. يعني شرافت را اسلام به علم و عمل مقرر فرموده: ان اکرمکم عندالله اتقيکم پس از آن فرمود: «فان الناس اليوم کلهم ابيضهم و اسودهم و قرشيهم و عربيهم و عجميهم من آدم و ان آدم خلقه الله عزوجل من طين و ان احب الناس الي الله عزوجل يوم القيمة اطوعهم له و اتقيهم؛ يعني مردم امروز تمامشان از سفيد و سياه قريشي و عربي و عجميشان از نسل آدم ابوالبشر مي‏باشند و خداوند آدم را از گل آفريد و محبوبترين مردم روز قيامت نزد خدا آن کسي است که اطاعت و تقواي او بيش باشد». و نمي‏دانم اي جويبر امروز احدي از مسلمانها بر تو فضيلت داشته باشد مگر کسي که تقوي و اطاعت او از تو بيشتر باشد. ثم قال انطلق يا جويبر الي زياد بن لبيد فانه من اشرف بني بياضة حسبا فيهم يعني جويبر برو به سوي زياد ابن لبيد که شريفترين فرد طايفه بني بياضه از جهت حسب مي‏باشد و بگو من فرستاده رسول خدايم به سوي تو و او مي‏فرمايد: «زوج ابنتک الدلفآء؛ تزويج کن بمن دختر خودت دلفاء را». پس رفت جويبر نزد زياد بن [ صفحه 86] لبيد و در منزل او جماعتي از قوم و طايفه او نزد او بودند. پس رخصت طلبيد و وارد شد. بر او و سلام کرد و گفت: من فرستاده رسول خدايم به سوي تو براي حاجتي از خود. پس فاش بگويم يا سرا عرض کنم؟ پس زياد بن لبيد گفت: فاش بگو که اين سبب شرافت و فخر من است. پس جويبر گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: تزويج کن دخترت دلفاء را به جويبر. پس زياد بن لبيد گفت: آيا حقيقتا رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را براي اين مطلب به سوي من فرستاد؟ گفت: بلي من دروغ نمي‏گويم نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله. پس زياد گفت: تزويج نمي‏کنيم دختران خودمان را مگر به هم شأنهاي خودمان از انصار. پس برگرد جويبر تا من خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله برسم و عذر خود را عرض کنم. پس جويبر برگشت و گفت: به خدا قسم نه اين حکم قرآن است و نه اين طريق ظهور نبوت محمد صلي الله عليه و آله مي‏باشد. پس شنيد اين کلام را دلفاء دختر زياد و او در سرا پرده خود بود و فرستاد نزد پدر خود که تشريف بياوريد و او وارد شد بر دختر خود دلفاء گفت: يا اباه، پدر من چه گفتي با جويبر؟ گفت: جويبر مي‏گويد که رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا فرستاده نزد تو که دخترت را تزويج کني به جويبر. پس دلفاء گفت که: به خدا قسم جويبر دروغ نمي‏گويد نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله. پس الان کسي را بفرست که او را برگرداند، پس کسي فرستاد و او را آوردند نزد زياد بن لبيد پس گفت: يا جويبر مرحبا بک اطمئن حتي اعود اليک يعني در اينجا تامل کن تا من بروم و بيايم پس رفت زياد خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله سلام کرد و عرض کرد: بابي انت و امي پدر و مادرم فداي تو باد. جويبر چنين پيغامي از شما آورده و من مطمئن به قول آن نشدم و قولي مساعد به او ندادم و خواستم به حضورت مشرف شوم و عرض کنم ما تزويج نمي‏کنيم مگر هم شأنهاي خودمان را که از انصار باشند. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: يا زياد جويبر مؤمن و المؤمن کفو المؤمن و المسلم کفو المسلم فزوجه يا زياد و لا ترغب عنه يعني جويبر مؤمن است و مؤمن کفو و همشأن مؤمن است و مسلمان کفو و همدوش مسلمان است. تزويج کن دختر خود را به او و رو از او نگردان. پس زياد بن لبيد برگشت و گفت براي دختر خود آنچه را که از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده بود. پس دلفاء به زياد پدر خود گفت که: اگر عصيان و مخالفت رسول خدا کني کافر خواهي شد. تزويج کن جويبر را. پس بيرون شد زياد و گرفت دست جويبر را و برد نزد طايفه‏ي خود و تزويج کرد دختر خود را بر سنت خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و خود ضامن صداق و مهر او شد و براي دلفاء تهيه جهيزيه نمود و فرستاد نزد جويبر که: آيا منزلي داري که عروس را به خانه تو آوريم؟ گفت: به خدا [ صفحه 87] قسم که منزلي ندارم پس زياد منزلي به او بخشيد و تهيه فرش و اثاثيه براي او نمودند و کسوا جويبر ثوبين و او لباس دامادي براي جويبر تهيه نمود و بر او پوشانيدند و دلفاء را آراسته کرده به خانه‏ي او فرستادند و داخل شد جويبر بر او ولکن مغتما معتما بعين در بعض نسخه‏ها ديده شده، يعني عمامه به سر بسته بود در حالتي که حزن و غمي داشت. پس چون نگاه کرد خانه و اثاثيه و زوجه‏ي صالحه و بوي خوش را، پا شد و به گوشه‏اي به نماز ايستاد و مشغول قرائت قرآن و رکوع و سجود شد تا صبح طالع شد و صداي مؤذن و نداء نماز شنيد، بيرون شد، تجديد وضو نمود و خود و زوجه‏اش نماز صبح خواندند. فسئلت هل مسک، يعني پرسش از عروس شد که: آيا جويبر نزديک تو شد؟ گفت: تمام شب را نماز و تلاوت قرآن و رکوع و سجود بجا آورد تا به صبح که بيرون شد براي نماز صبح. پس شب دوم شد. باز به همين طور رفتار نمود ولکن اخفوا ذلک من زياد يعني اين حال را از زياد پدر دختر مخفي داشتند و شب سوم را نيز به همين حال عبادت گذرانيد تا روز سوم شد، فاخبر بذلک ابوها فانطلق بذلک الي رسول الله صلي الله عليه و آله خبر دادند به پدر دختر و او رفت خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض کرد: بابي انت و امي پدر و مادرم به فدايت، مرا امر فرمودي به تزويج جويبر و هو ما کان من مناکحنا ولکن طاعتک اوجبت علي تزويجه يعني جويبر از سنخ ما نبود و مورد تزويج ما نبود وليکن اطاعت تو واجب کرد بر ما تزويج او را. حضرت فرمود: فما الذي انکرتم منه چه چيز سبب انکار شما شده است بر او؟ يعني چه عيبي دارد. عرض کرد: ما خانه و اثاثيه براي او مهيا نموديم و دختر خود را در آن خانه براي او برديم. پس با غم بر او وارد شد فما کلمها و لا نظر اليها و لا دنا منها پس نه با او حرف زده و نه نگاهي به او کرده و نه نزديک او رفته، به گوشه‏اي مشغول تلاوت قرآن و رکوع و سجود شد تا به صبح و در شب دوم و سوم نيز به اينطور رفتار نمود و هيچ با آن دختر حرف نزده و نزديک او نشده و نمي‏بينيم که خواستار زن باشد و زن بخواهد. پس ببينيد که تکليف ما چيست. مطلب را عرض کرد و مراجعت نمود. پس حضرت رسالت کسي را فرستاد به سوي جويبر و او را طلبيد و فرمود: جويبر اما تقرب النسأه آيا نزديک زنها نمي‏شوي؟ عرض کرد: اوما انا بفحل مگر من نر و مرد نيستم و گفت: بلي يا رسول الله صلي الله عليه و آله من شديد الشهوة هستم و هيجان شهوت زنها بسيار در من هست و نهم الي النساء يعني حريصم به زنها. فرمود: برخلاف آنچه از خود وصف کردي خبر آورده‏اند و ذکر [ صفحه 88] شده است که براي تو مسکن تهيه نموده‏اند و فراش و متاع مهيا نموده‏اند و ادخلت عليک فتاة حسناء عطيرة وارد شد بر تو دختر خوش صورت معطره و تو با غم و اندوه بر او وارد شده‏اي. پس نگاه به سوي او نکرده‏اي و با او حرف نزده‏اي و نزديک نشده‏اي فما دهاک اذا چه مصيبت بر تو روي داده که اينطور نموده‏اي؟ جويبر عرض کرد: يا رسول الله صلي الله عليه و آله داخل شدم در خانه گشاده با اثاثيه و فرش و متاع و دخترش خوش‏رو و خوشبو. يادم آمد آن جائي که قبلا بودم از غربت و فقر و حاجت و وضع زندگاني من و بودم با غربا و گداها، پس دوست داشتم که به آنچه خداوند مرحمت فرموده او را شکر کنم و تقرب جويم به سوي او و به حقيقت شکر، برخاستم به سوي طرفي از خانه، در نماز شدم و تلاوت قرآن و رکوع و سجود براي شکرگزاري حق تعالي نمودم تا به صبح، نداي مؤذن را شنيدم، بيرون شدم و چون صبح شد رأيم چنين شد که روزه بدارم امروز را. پس اينکار را سه روز و سه شب بجا آوردم و ديدم که آنچه کرده‏ام در برابر آنچه خداوند عطا فرموده کم است وليکن من يا رسول الله صلي الله عليه و آله انشاء الله امشب آن دختر را راضي مي‏کنم و آنها را نيز راضي مي‏کنم ولکني سارضيها و ارضيهم الليلة انشاءالله تعالي پس حضرت کسي را فرستاد به سوي زياد و حاضر شد و اعلام فرمود و خبر داد به آنچه جويبر گفته بود فطابت انفسهم؛ پس خوشنود شدند و کدورتها رفع شد و جويبر وفا کرد به آنچه گفته بود و بعد از آن حضرت خاتم صلي الله عليه و آله بيرون تشريف برد براي غزوه و جنگي و جويبر نيز در رکاب آن حضرت بود و به درجه‏ي رفيعه شهادت رسيد رحمة الله عليه فما کان في الانصار ايم انفق منها بعد جويبر الانفاق ضد الکساد اي رغب کثير في تزويجها بعد جويبر و لم يضر تزويج جويبر لها سببا لعدم رغبة الناس فيه خلاصه يعني نبود در انصار زن بي‏شوهري که مردم بيش از او يعني دلفاء راغب به تزويج او باشند [5] . [ صفحه 89]

[1] کافي ج 5 ص 347. [2] سوره‏ي مائده آيه‏ي 2. ترجمه: در انجام کارهاي نيک و تقوا و پرهيزگاري يکديگر را ياري کنيد. [3] وافي باب المؤمن کفو المؤمنه (مرد مؤمن هم شأن زن مؤمن). [4] مستند الشيعه به نقل از وسائل الشيعه ج 14 ص 30. [5] وافي باب 206 فصل، المؤمن کفو المؤمنة به نقل از کافي ج 5 ص 341 تا 343.