والده کريمه‏ي آن جناب فاطمه وحيديه کلابيه عليهاالسلام مي‏باشد و نسب او به وحيد بن کعب و کلاب بن ربيعه مي‏رسد که از مشاهير عرب بوده و به واسطه آن که شمر از بني الکلاب بود از ابن‏زياد امان گرفت براي آن حضرت و برادران مادري او و خطاب يابني اختنا (يعني اي خواهر زادگان من) به ايشان نمود و در کتاب کامل ابن‏اثير نقل شده که آن کسي که امان گرفت از ابن‏زياد براي آنها عبدالله بن ابي‏المحل الحرام بوده و حضرت ام‏البنين - صلوات الله عليها و علي بعلها و بنيها سيما السيد المظلوم الشهيد الممتحن - عمه‏ي او بوده. و آن امان را با غلام خود از طريق مکر و حيله دنيا پرستي فرستاد. اما آن جوانان غيور و دلير گفتند: حاجتي به امان شما نداريم امان الله خير من امان ابن‏سمية [1] و آن دو روايت منافاتي با هم ندارد. شايد هر دو اقدام کرده باشند و آن مخدره دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن کعب ابن عامر بن کلاب بن ربيعة بن عامر است از هوازن (اسم قبيله است) و او را ام‏البنين عليهاالسلام کنيه دادند، براي آنکه حضرت امير عليه‏السلام چنانچه وارد شده فرمود به برادر خود عقيل که عالم بود به انساب عرب، طلب کن براي من زني از شجاعان عرب تا بزايد براي من فارس فحل، سوارکار نر و شجاعي. پس او عرض کرد: تزويج کن با فاطمه کلابيه زيرا که شجاعت را از پدران او مي‏دانم و چون آن حضرت او را تزويج نمود چهار پسر آورد، سيد مظلومان اباالفضل عليه‏السلام که او را عباس اکبر گفتند و عبدالله اکبر و جعفر اکبر و عثمان اکبر که هم نام بود با عثمان بن مظعون عليهم‏السلام [2] که از [ صفحه 64] کبار و عباد صحابه بود. و جناب ابوالفضل عليه‏السلام از آنها بزرگتر بود و از اين جهت آن مخدره معروف به ام‏البنين عليهاالسلام و مادر پسرها شد [3] و آن مخدره بعد از شهادت اين چهار پسر زنده بود.

[1] مقتل أبي مخنف ص 103. ترجمه: امان خداوند برتر از امان پسر سميه است. [2] مخفي مباد عثمان بن مظعون قريشي است و قديم الاسلام است. اسلام او بعد از سيزده نفر از مردان مسلمان بوده و در دو هجرت همراه پيغمبر بوده و در جنگ بدر حاضر بوده و از کساني است که در زمان جاهليت شراب را نزد خود حرام مي‏دانسته و مي‏گفته چگونه بياشامم چيزي را که مردمان پست به من بخندند و او از زهاد صحابه پيغمبر و اعيان ايشان بوده و نقل شده که پيغمبر (ص) امر فرموده جنازه او را مشيعين بر زمين گذاردند و مکرر او را بوسيد و خود او را به قبر و لحد به دست خود گذارد و خاک بر او ريخت و اين کاشف از شدت علاقه و دوستي آن جناب است نسبت به او و منقول است که روزي آمد خدمت حضرت رسول و عرض کرد: يا رسول الله غلبه نمود بر من حديث نفس و بعضي مطالب. پيش خود خيال کرده‏ام و تا فرمان شما نباشد اقدام نمي‏کنم. فرمود: چه بوده؟ عرض کرد: عزم کرده‏ام به سياحت بروم. حضرت فرمود: به سياحت زمين نرو. براي سياحت به مسجدها بايد رفت. عرض کرد: خيال کرده‏ام گوشت را بر خود حرام کنم. حضرت فرمود: نکن اين کار را. من مايلم به گوشت و مي‏خورم از آن و اگر بخواهم همه روز مي‏خورم. عرض کرد: عازم شده‏ام زن و زوجه را بر خود حرام کنم. فرمود: کسي که اين کار را کند از ما نيست. چنانچه فرمود لا رهبانية في الاسلام. فرمود: در امت من اگر خواهند ترک مباشرت زنان کنند روزه بدارند. فرمود: چون بنده‏ي مؤمن دست زوجه خود بگيرد براي او ده حسنه نويسند و ده گناه او را محو کنند و اگر ببوسد او را براي او صد حسنه نويسند و صد گناه او را محو نمايند و چون با او مقاربت کند براي او هزار حسنه نويسند و هزار گناه او را محو کنند و ملائکه نزد آنها حاضر شوند. پس اگر از جنابت غسل کنند آب غسل به هر موئي از ايشان برسد ششصد حسنه براي او بنويسند و ششصد گناه از او محو کنند و اگر آن غسل در وقت برودت و سردي هوا باشد قال الله تعالي لملائکته انظروا الي عبدي هذين يغتسلان في هذه اليلة الباردة و علما اني ربهما اشهدکم اني قد غفرت لهما. يعني خطاب فرمايد خداوند جل و شانه به ملائکه نظر کنيد و ببينيد دو بنده‏ي مرا چگونه در اين سردي هوا غسل مي‏کنند و ايمان به من دارند که منم پروردگار آنها شاهد باشيد من ايشان را آمرزيدم و اگر در اين مواقعه ايشان فرزندي توليد شود از براي ايشان يک خادمي است در بهشت. پس از آن دست مبارک به سينه عثمان زد از روي مرحمت و ملاطفت و فرمود: کسي که دوري کند از سنت من که تزويج باشد در قيامت ملائکه از او اعراض کنند و او را از حوض من بگردانند و دور نمايند (عوالي الئالي ج 3 ص 291 و 292). [3] ر.ک: تاريخ يعقوبي، (ابي واضح يعقوبي) مروج الذهب مسعودي و کامل ابن‏اثير.