منجمله علي الرواية فرموده: يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية معرفة الله و معرفة الله معرفتي و هو الدين الخالص [1] ؛ حضرت علي (ع) ميفرمايند: اي سلمان و اي جندب، همانا شناخت من به نورانيت معرفت و شناخت خداست و معرفت و شناخت خدا، معرفت و شناخت من است. اين است همان دين خالص.
ثم قال من بعد کلام طويل بمضمون ما ذکر يا سلمان بنا شرف کل مبعوث فلا تدعونا اربابا و قولوا فينا ما شئتم ففينا هلک من هلک و نجا من نجي انا ابو کل مؤمن و مؤمنه [2] ؛ حضرت علي (ع) ميفرمايند: اي سلمان تمام پيامبراني که مبعوث شدند به واسطه ما (اهل بيت) شرافت يافتند، پس ما را خدا نخوانيد و خدا ندانيد بعد از آن هر چه
[ صفحه 60]
(از فضائل) خواستيد در مورد ما بگوييد که به واسطهي ما هلاک شد آن که هلاک شد به سبب ما نجات يافت آن که نجات يافت، منم پدر هر مرد و زن مؤمني.
و اضافه آنچه فرموده: ثم قال بعد کلام في الاخبار بالوقايع الاتيه و الحوادث المغيبة الاوکم عجائب ترکتها و دلائل کتمتها لا اجد لها حملة [3] ؛ بعد از بيان مطالبي پيرامون اخبار از وقايع آينده و حوادث غيبي فرمودند: بدانيد که من چه عجايبي را ناگفته گذاشتم و چه بسا دلائل و مسائلي که پنهانشان کردم [به خاطر اينکه] حامل و اميني براي آنها نيافتم.
و من کلام له نحن سر الله الذي لا يخفي و نوره الذي لا يطفي و نعمته التي لا تجزي اولنا محمد و اوسطنا محمد و اخرنا محمد و في رواية کلنا محمد فمن عرفنا فقد استکمل الدين القيم [4] ؛ از سخنان اميرالمؤمنين (ع) است که ميفرمايد: مائيم آن سر الهي که پنهان نميماند، ماييم آن نور خدايي که خاموشي ندارد و آن نعمت الهي که در قبالش پاداشي نيست، اولين ما محمد است و در ميان هم محمد است و آخرينمان هم محمد است و در روايتي ميفرمايند همهي ما محمديم پس هر که ما را شناخت دين مقاومي را براي خود تکميل ساخته.
و به مضمون اخبار مذکوره شاعر عارف گفته:
تا صورت پيوند جهان بود علي بود
تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود
شاهي که ولي بود و وصي بود علي بود
سلطان سخا و کرم و جود علي بود
هم آدم و هم شيث و هم ادريس و هم ايوب
هم يونس و هم يوسف و هم هود علي بود
هم موسي و هم عيسي و هم خضر و هم الياس
هم صالح پيغمبر و داود علي بود
[ صفحه 61]
عيسي به وجود آمد و در حال سخن گفت
آن نطق و فصاحت که در او بود علي بود
مسجود ملايک که شد آدم ز علي بود
در قبله محمد بود مقصود علي بود
از لحمک لحمي بشنو تا که بيابي
کان يار که او نفس نبي بود علي بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
با احمد مختار يکي بود، علي بود
محمود نبودند کساني که نديدند
کاندر ره دين احمد محمود علي بود
آن معني قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علي بود
اين کفر نباشد سخن کفر نه اين است
تا هست علي باشد و تا بود علي بود
آن قلعه گشائي که در از قلعهي خيبر
برکند به يک حمله و بگشود علي بود
آن سرو سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نياسود علي بود
آن شير دلاور که براي طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نيالود علي بود
سر دو جهان جمله ز پيدا و ز پنهان
شمس الحق يثرب که بنمود علي بود
«مولوي»
بعضي از عرفا در اين مقام بياني دارند. خوش داشتم به عرض اهل عرفان و علم برسانم.
اذا تجلي الله سبحانه بذاته لاحد يري کل الذوات و الصفات و الافعال
[ صفحه 62]
متلاشية في اشعة ذاته و صفاته و افعاله و يجد نفسه مع جميع المخلوقات کانها مدبرة لها و هي اعضائها لا يلم بواحد منها شيء الا ويراه ملما به ويري ذاته الذات الواحدة و صفته صفتها و فعله فعلها لاستهلاکه بالکلية في عين التوحيد و ليس للانسان و رآء هذه الرتبة مقام في التوحيد و لما انجذب بصيرة الروح الي مشاهدة جمال الذات استتر نور العقل الفارق بين الاشياء في غلبة نور الذات القديمة و ارتفع التميز بين القدم و الحدوث لزهوق الباطل عند مجييء الحق و يسمي هذه جمعا و لصاحب الجمع ان يضيف الي کل اثر ظهر في الوجود و کل صفة و فعل و اسم لانحصار کل عنده في ذات واحدة فتارة يحکي عن حال هذا و تارة عن حال ذاک و لا نعني بقولنا قال فلان بلسان الجمع الا هذا و هذا سر في صدور امثال هذا الکلمات العلوية عن مصدرها صلوات الله و سلامه عليه و علي من انتسب اليه [5] .
الا اي طوطي گوياي اسرار
مبادا خاليت شکر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
که خوش نقشي نمودي از خط يار
سخن سر بسته گفتي با حريفان
خدا را زين معما پرده بردار
در مذهب ما کلام حق ناد علي است
طاعت که بود قبول حق ياد علي است
از جمله آفرينش کون و مکان
مقصود خدا علي و اولاد علي است
کما في الرواية اني ما خلقت سماء مبنية و لا ارضا مدحية و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئة و لا فلکا يدور و لا بحرا يجري و لا فلکا يسري الا لمحبة هؤلاء الخمسة [6] .
خداوند متعال ميفرمايد: به عزت و جلالم سوگند که خلق نکردم آسمان بنا شده و نه زمين کشيده شده و نه ماه نورافشان و نه خورشيد درخشان و نه فلک دوار و نه درياي جاري و مواج و نه کشتي روان را مگر به خاطر محبت اين پنج تن (آل عبا).
[ صفحه 63]
|