سيد محمد صادق، از عمه‏ي خود کرامتي را نقل مي‏نمايد و مي‏گويد: بعد از سرنگوني صدام، ما از ايران به عراق بازگشتيم. زني از ساکنين اطراف کربلا، دست پسربچه‏ي 7 ساله‏اي را گرفته بود، بچه بيماري سختي داشت. بين مرگ و زندگي بود. او را نزد مرحوم سيد محمدرضا آل طعمه، پدربزرگ او - که سيد فقيه، عابد، زاهد و باتقوي بود - بردند. آن زن او را در دامن آن سيد گذارد و گفت: اي آقا! اين بچه‏ي بيمار من است من نزد اباالفضل عليه‏السلام مي‏روم و از آن فريادرس مي‏خواهم که بچه‏ام را صحيح و سالم نمايد. [ صفحه 356] آن مرحوم بچه را به زيرزمين منزل خود برد و به زمين خوابانيد و لب‏هاي او را چند مرتبه با آب نيسان و تربت امام حسين عليه‏السلام تر کرد و بعد او را بر پشت بام برد و رو به طرف حضرت اباالفضل عليه‏السلام نمود و متوسل شد و عرضه داشت: ما را نااميد نفرما! حدود يک ساعت بعد، بچه چشم باز کرد، تا جايي که سلامتي کامل خود را به دست آورد. سرور و خوشحالي همگان را فراگرفت. باز پدربزرگش قطرات آب نيسان را ممزوج به تربت امام حسين عليه‏السلام کرد و در دهانش ريخت. پس از زماني مادر بچه بازگشت و گفت: خبر دهيد! بچه‏ام مرده يا زنده است؟ پدربزرگش به آن زن گفت: بشارت باد تو را، همان حضرت عباس عليه‏السلام او را شفا داد. او خوشحال و مسرور شد که از عنايات حضرت باب الحوائج حضرت اباالفضل عليه‏السلام فرزندش شفا يافت. [1] .

[1] اعجب القصص ص 123.