هزار بار گر افتد به خاک پاي تو دستم
هنوز از تو و از هديهي کمم خجل استم
چنان به عشق تو گشتم اسير، يوسف زهرا
که مشتبه شده بر خلق، من حسين پرستم
به ساقي و مي و جام و بهشت و حور چه حاجت
که من زصبح ولادت به ياد چشم تو مستم
ببخش گر که برادر زدم صدات برادر
تو نجل فاطمه، من تا ابد غلام تو هستم
به شوق آنکه بريزم به پات نقد جواني
زکودکي دل خود را به تار زلف تو بستم
دو دست گشت جدا از تن و جدا نشد از تو
سرم شکست ولي، عهد خويش را نشکستم
[ صفحه 235]
تمام عمر جز اين دم که نيست تاب قيامم
تو تا اجازه ندادي به محضرت ننشستم
به پاي عشق تو يک لحظه از دو دست گذشتم
علي به ياد همين لحظه بوسه داد به دستم
در آب رفتن و عطشان زبحر آب گذشتن
به عهدنامه چنين ثبت بود روز الستم
گرفتهام همه جا لحظه لحظه دست تو «ميثم»
اگر تو رشته گسستي من از کرم نگسستم
|