در کتب تمام مورخين اهل سنت از قبيل ابنخلدون، ابنخلکان، ابناعثم کوفي، و نيز در صحاح ششگانه و کتب معتبر اهل سنت ثبت است، و همچنين مسعودي در جلد اول «مروج الذهب» صفحه 435، ابن ابيالحديد در جلد اول «شرح نهجالبلاغه» و ديگران چنين گفتهاند:
زماني که عثمان به خلافت رسيد، برخلاف سنت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سيرهي شيخين رفتار نمود؛ در حالي که به اتفاق نظر مورخين در مجلس شوراي انتصابي عمر، عبدالرحمان بن عوف با او بر کتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و طريقه شيخين و اين که بنياميه را بر مردم مسلط ننمايد، بيعت نمود.
اولين موردي که مورخين ثبت کردهاند و مفصل نوشتهاند و مسعودي، محدث و مورخ معروف در «مروج الذهب» [1] ذکر نموده اين که:
عثمان خانهاي مجلل از سنگ و گچ و درهاي ساج و سرو بنا کرد و اموال بسياري جمع نمود. در زمان حياتش بذل و بخششهاي بيمورد و بيحساب به بنياميه و ديگران نمود. از جمله خمس سرزمينهاي ارمنينشين را - که در زمان او فتح شده بود - به همراه يکصد هزار درهم از بيت المال به مروان ملعون واگذار کرد و چهارصد هزار درهم به عبدالله بن خالد، صد هزار درهم به حکم بن ابيالعاص ملعون و رانده شدهي از طرف حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و دويست هزار درهم به ابوسفيان از بيت المال واگذار نمود (چنانچه ابن ابيالحديد در صفحه 68 جلد اول شرح نهجالبلاغه ثبت نموده) و روزي که عثمان کشته شد در نزد خزانهدار شخصي خودش يکصد و پنجاه هزار دينار و دو کرور (دو ميليون) درهم وجه نقد بود، غير از املاک او در واديالقري و حنين که حدود يکصد هزار دينار
[ صفحه 210]
بود و نيز غير از گاو، گوسفند و شتر که خارج از حد و حساب داشت.
همين عمل او باعث شد که تمام بزرگان بنياميه و ديگران که روي کار آورده بود، بيشتر از آنچه او داشت با غارت اموال مردم و بيت المال به دست آوردند.
اين قبيل اعمال و جمع سرمايهي فراواني - علاوه بر قبح عقلي و نقلي، آن هم براي جانشين پيامبر خدا صلي الله عليه و آله - نه تنها برخلاف رأي پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله بوده؛ بلکه برخلاف طريقه رفقاي خود - يعني ابوبکر و عمر - هم بوده است که در روز شورا ملتزم به رعايت آن شده بود.
مسعودي در جلد اول «مروج الذهب» ضمن بيان حالات عثمان مينويسد:
خليفه دوم با پسرش عبدالله به حج رفت و خرج سفر آنها با رفت و برگشت، شانزده دينار شد.
عمر به پسرش گفت: ما در خرج سفر خود اسراف نموديم.
دومين موردي که همه مورخين نوشتهاند اين که: عثمان بنياميهي بدکار را روي کار آورد و بر جان، مال و ناموس مردم مسلط نمود و افرادي را برخلاف رضاي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و شيخين به کار گماشت. از جمله عموي ملعونش حکم بن ابيالعاص و پسرش مروان بن حکم را که هر دو به شهادت تاريخ طريد و رانده شده از جانب پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و مردود و ملعون به زبان آن حضرت بودند، بر مردم مسلط کرد.
فخر رازي، طبري، قرطبي، نيشابوري، سيوطي، شوکاني، آلوسي، ابن ابيحاتم، خطيب بغدادي، ابنمردويه، حاکم، مقريزي، بيهقي و ديگران از ابنعباس نقل نمودهاند که:
مراد از شجرهي ملعونه در قرآن مجيد بنياميه بودند. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آنها را در خواب به صورت بوزينهها ميديد که منبر و محراب او را مورد تاخت و تاز قرار دادهاند.
[ صفحه 211]
بعد از خواب جبرئيل فرود آمد و آيهي 62 سوره بنياسرائيل را نازل نمود که: (و الشجرة الملعونة في القرآن)؛ يعني: «درخت لعنت شده در قرآن».
و خبر داد که دين او را به تصرف خود درخواهند آورد.
مخصوصا فخر رازي از ابنعباس نقل مينمايد که از ميان تمام بنياميه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نام حکم بن ابيالعاص را ميبرد.
حاکم نيشابوري در جلد چهارم «مستدرک» صفحه 487 و ابنحجر مکي در «الصواعق المحرقه» به نقل از حاکم در خبر صحيحي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نقل ميکند که حضرتش فرمودند:
ان اهل بيتي سيلقون بعدي من امتي قتلا و تشريدا، و ان اشد قومنا لنا بغضا بنوامية و بنوالمغيرة و بنومخزوم - و مروان بن الحکم کان طفلا - قال له النبي صلي الله عليه و آله: هو الوزغ بن الوزغ و الملعون بن الملعون.
به راستي که خاندانم پس از من مبتلا به کشته شدن و تبعيد ميگردند، و به راستي که بغض و دشمني بنياميه، بنيمغيره و بنيمخزوم از همه بيشتر است - مروان بن حکم در آن زمان طفل کوچکي بود - پيامبر اکرم به او فرمود: او وزغ فرزند وزغ است و لعنت شده فرزند لعنت شده است.
فخر رازي در جلد پنجم تفسير کبير خود ذيل آيهي (و الشجرة الملعونة...) اشاره به قول عايشه مينمايد که به مروان گفت:
لعن الله اباک و انت في صلبه فانت بعض من لعنه الله.
خداوند پدر تو را لعنت نمود در آن هنگام که تو در صلب او بودي، پس تو جزئي از کسي هستي که خداوند لعنت نمود (تو از گروهي هستي که خداوند لعنت نمود).
مروان بن حکم طريد و رانده شده از جانب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، در زمان خليفه
[ صفحه 212]
اول و دوم اجازه ورود به مدينه را نيافت، ولي وقتي عثمان خليفه شد، برخلاف سيره و رفتار پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به او اجازه ورود به مدينه را داد، و او و ساير بنياميه را به دور خود جمع کرد و به ايشان بذل و بخشش نمود.
همين اعمال و رفتار او باعث شد تا خون مردم به جوش آيد و خليفه کشته شود. قطعا مسئول قتل و بدبختي او خودش بود که در کارهاي خود تجديدنظر ننمود و به نصايح حضرت علي عليهالسلام توجه نکرد و فريب اطرافيان خود را خورد تا عاقبت جان خويش را بر سر دوستي آنها نهاد.
محمد بن جرير طبري در صفحه 357 تاريخ خود نوشته است:
و قد رآي رسول الله صلي الله عليه و آله اباسفيان مقبلا علي حماره و معاوية يقود به و يزيد ابنه يسوق به.
فقال صلي الله عليه و آله: لعن الله الراکب و القائد و السائق.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اباسفيان را ديد که سوار الاغي شده است و معاويه از جلو و يزيد پسرش از عقب حمار را ميراندند.
پس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: خداوند سوار شونده، جلودار و سوق دهندهي اين حمار را لعنت کند.
حال چگونه بوده است که خليفه سوم، لعنتشدههاي بر زبان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را مورد احترام قرار داده و بلکه حکومت و امارت به آنها سپرده است. نه فقط ما از اين اعمال خليفه و بيفکري او تعجب ميکنيم، بلکه علماي بزرگ اهل سنت مانند طبري و ابناعثم کوفي نيز اظهار تعجب نمودهاند که چرا وقتي ابوسفيان در مجلس عثمان - در اوايل خلافتش - منکر اسلام و نزول وحي و جبرئيل شد، خليفه او را نکشت و فقط به يک تغير، قضيه را مسکوت گذاشت؛ در حالي که به اتفاق نظر تمام مسلمانان، چنين ملعوني واجب القتل بوده است.
علاوه بر آنچه ذکر شد در خطبهي 163 «نهجالبلاغه» مولاي متقيان علي عليهالسلام
[ صفحه 213]
آمده و ابن ابيالحديد در «شرح نهجالبلاغه» جلد دوم صفحه 482 به نقل از تاريخ طبري ضمن شرح خطبه آورده است که:
بعضي از اصحاب و بزرگان از سرزمينهاي مختلف اسلامي خدمت حضرت علي عليهالسلام رسيدند و آن حضرت را واسطه قرار دادند تا اين که آن حضرت به ملاقات خليفه رفتند و او را نصيحت فراوان کردند و عواقب اين کارها را به او تذکر دادند، تا آنجا که به او فرمودند:
و اني أنشدک الله ان تکون امام هذه الامة المقتول: فانه کان يقال يقتل في هذه الامة امام يفتح عليه القتل و القتال الي يوم القيامة.
من تو را به خدا قسم ميدهم که مبادا کاري کني تا به عنوان خليفه اين مردم کشته شوي، به راستي که گفته ميشود که پيشواي اين امت کشته خواهد شد به واسطه کشته شدن او کشتن خليفه و کشتار تا روز قيامت رسم و عادي ميشود.
عجيب آن که به جاي پذيرش نصايح خيرخواهانه حضرت علي عليهالسلام، بلافاصله مردم را جمع کرد و طوري برايشان صحبت کرد که نه تنها مرهمي بر زخمهاي مردم نبود؛ بلکه مردم رنجيدهتر و خشمگينتر شدند.
همچنين گروهي از اصحاب پيامبر را - که معترض بودند، به سختي تنبيه کرد، به طوري که غالبا مردند، يا ناتوان و عليل گشتند. از جملهي آنها عبدالله بن مسعود حافظ، قاري، نگهبان، کاتب قرآن و حتي مورد احترام خليفه اول و دوم و مورد مشورت آنها بود.
خليفه تمام قرآنها را جمع کرد، از جمله قرآن ابنمسعود را به زور از خانهاش گرفت و تمام قرآنها - از جمله قرآن ابنمسعود - را سوزاند (!!) و بالاخره به غلامانش دستور داد او را آن قدر زدند تا پس از سه روز از دنيا رفت.
[ صفحه 214]
ابن ابيالحديد در «شرح نهجالبلاغه» جلد اول صفحات 67 و 226 به تفصيل اين وقايع را بيان نموده است.
رفتار عثمان با عمار ياسر، آن صحابي خاص پيامبر که در فضيلت، تقوي و عظمت مشهور بود و مضروب ساختن او در «مروج الذهب» مسعودي جلد اول صفحه 437 آمده است.
همچنين رفتار او با ابوذر غفاري، محبوب پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و صحابي خاص ايشان و نيز تبعيد او به ربذهي بيآب و علف در کتب معتبر اهل سنت ضبط شده است.
حافظ ابونعيم اصفهاني در صفحه 162 جلد اول کتاب «حلية الأولياء» با اسناد خود از ابوذر نقل ميکند که گفت: خدمت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ايستاده بودم، آن حضرت به من فرمود:
انت رجل صالح و سيصيبک بلاء بعدي.
قلت: في الله؟
قال: في الله.
قلت: مرحبا بامر الله.
تو مرد شايستهاي هستي و به زودي پس از من بلا و مصيبتي بر تو وارد خواهد شد.
گفتم: آيا در راه خداست؟
فرمود: بلي در راه خدا.
گفتم: امر الهي گوارا و دلنشين است.
عجيب است که اهل سنت از طرفي حديث نقل ميکنند که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود:
«تمام اصحاب من حکم ستارگان را دارند، از هر يک از آنها پيروي نماييد راه هدايت يافتهايد».
[ صفحه 215]
از طرف ديگر با برجستهترين اصحاب پاک پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اين چنين ظلم و خشونت مينمايند، تا کشته ميشود به جرم آن که چرا حقايق را بر مردم آشکار نموده و چرا بر اعمال خليفه معترض گشته است.
|