بعد از فتح قلعه‏هاي خيبر، بزرگان مالکان فدک و عوالي (که هفت قريه در دامنه کوه‏هاي مدينه تا سيف البحر در کنار دريا و منطقه‏اي حاصلخيز از نخلستان‏هاي زياد و مناطق کشت غله بوده است) به خدمت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله رسيدند و با عقد قرارداد صلحي نصف فدک را به پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله دادند و نصف ديگر را براي خود برداشتند. هم چنان که ياقوت حموي صاحب «معجم البلدان» در صفحه 343 جلد ششم «فتوح البلدان»؛ احمد بن يحيي بلاذري در «تاريخ» خود؛ ابن‏ابي‏الحديد در صفحه 78 جلد چهارم «شرح نهج‏البلاغه» (چاپ مصر) به نقل از ابوبکر جوهري؛ محمد بن جرير طبري در تاريخ کبير و ديگران از محدثين و مورخين اهل سنت نقل نموده‏اند. پس از بازگشت به مدينه‏ي طيبه جبرئيل اين آيه شريفه را بر پيامبر فرود آورد: (و آت ذاالقربي حقه و المسکين و ابن السبيل و لا تبذيرا) [1] . «و به خويشان نزديک خود و بينوايان و در راه ماندگان حقوق آنها را ادا نما و هرگز اسراف و تبذير نکن». پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله تأمل نمود که ذوي‏القربي کيست و حق آنها چيست؟ که جبرئيل مجددا شرفياب شد و عرض کرد: خداوند مي‏فرمايد: ادفع فدکا الي فاطمة. فدک را به فاطمه عليهاالسلام واگذار کن. [ صفحه 178] پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را فراخواندند و فرمودند: ان الله امرني ان ادفع اليک فدکا. خداوند مرا امر فرموده که فدک را به تو واگذار کنم. و در همان مجلس آن حضرت فدک را به فاطمه عليهاالسلام بخشيدند. احمد ثعلبي در تفسير «کشف البيان»، جلال‏الدين سيوطي در جلد چهارم تفسير خود از حافظ ابن مردويه، از ابي‏سعيد خدري، حاکم ابوالقاسم حسکاني در تاريخ خود، ابن‏کثير در تاريخ خود، شيخ سليمان بلخي در باب 39 «ينابيع المودة» از تفسير ثعلبي و «جمع الفوائد» و «عيون الاخبار» اين گونه نقل مي‏کنند: لما نزلت (و ات ذاالقربي) حقه دعا النبي صلي الله عليه و آله فاطمة فاعطاها فدک الکبير. هنگامي که آيه‏ي «و به خويشان نزديک خود حقشان را عطا کن» نازل گرديد، پيامبر صلي الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را فراخواندند و فدک بزرگ را به او عطا نمودند. تا پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله زنده بود، فدک در تصرف فاطمه عليهاالسلام بود و حضرت فاطمه عليهاالسلام سالانه در سه قسط اجاره‏ي آن را دريافت مي‏کرد. حضرت صديقه عليهاالسلام به اندازه يک قوت يک روز خود و فرزندانش از آن برمي‏داشت و بقيه را ميان فقراي بني‏هاشم و زايد بر آن را به ساير فقرا و ضعفا انفاق مي‏فرمود. بعد از رحلت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله مأمورين خليفه اول رفتند و فدک را تصرف کردند و مستأجرين حضرت زهرا عليهاالسلام را بيرون کردند. خليفه‏ي اول به حديث مجعولي از قول پيامبر صلي الله عليه و آله استناد نمود که: نحن معاشر الانبياء لا نورث، ما ترکناه صدقة. ما گروه پيامبران چيزي به ارث نمي‏گذاريم و آنچه از ما مي‏ماند، همه صدقه است. [ صفحه 179] در حالي که اولا: فدک ارث نبوده است و به شهادت کتب معتبر اهل سنت - که بعضي را ذکر کرديم - هبه و بخشش بوده است، که پيامبر به امر الهي در زمان حيات خويش آن را به دختر عزيزش بخشيده است. ثانيا: اصل حديث مردود و باطل است؛ زيرا به بيان قرآن کريم بسياري از پيامبران براي فرزندان خويش ارث گذاشته‏اند و اين استشهاد را بي‏بي مظلومه حضرت زهرا عليهاالسلام در خطبه‏ي غراي خويش بيان فرموده‏اند. احمد بن عبدالعزيز جوهري در کتاب «سقيفه»، ابن‏اثير در «النهايه»، مسعودي در «اخبار الزمان» و اوسط، ابن‏ابي‏الحديد در صفحه 78 جلد چهارم «شرح نهج‏البلاغه» به طرق و اسناد زياد که بعضي از آنها از حضرت امام باقر عليه‏السلام از صديقه صغري زينب کبري عليهاالسلام، بعضي ديگر از عبدالله بن حسن بن حسن از صديقه کبري عليهاالسلام و نيز از عايشه و از محمد بن عمران مرزباني از زيد بن علي بن الحسين عليهاالسلام از پدرش از جدش از صديقه طاهره عليهاالسلام و نيز بسياري ديگر از علما و بزرگان اهل سنت در بيان خطابه و محاجه حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد پيامبر در مجمع عمومي مسلمانان و در مقابل اصحاب و مهاجر و انصار نقل نموده‏اند که بيانات حضرت زهرا عليهاالسلام آن چنان مجلس را تحت تأثير قرار داد و مخالفان و سردمداران آنها را ساکت و مجاب نمود که نتوانستند پاسخ دهند و مجلس را با سروصدا و جنجال بهم ريختند. از جمله حضرت زهرا عليهاالسلام به آيات ارث در قرآن استناد فرمودند: (و ورث سليمان داود) (فهب لي من لدنک وليا يرثني و يرث من آل يعقوب) (و ذکريا اذ نادي ربه رب لا تذرني فردا و انت خير الوارثين) آنگاه فرمودند: يابن ابي‏قحافة، افي کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابي؟ لقد جئت شيئا فريا؟! افعلي عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم؟... [ صفحه 180] اي پسر ابي‏قحافه! آيا حکم قرآن است که تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم؟ افتراي بزرگي به خدا نسبت داده‏ايد. آيا به عمد کتاب خدا را ترک نموده‏ايد و آن را به پشت سر انداخته‏ايد؟ مگر نه اين است که آيات قرآن تا روز قيامت حاکم است و بر حقيقت خود جاري و باقي است؟ قرآن مي‏فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض)، (يوصيکم الله في اولادکم للذکر مثل حظ الانثين)، (کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا علي المتقين). چه خصوصيتي است که مرا از ارث پدرم محروم داشته است؟ افخصکم الله بآية اخرج ابي منها، ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابي و ابن عمي؟ آيا خداوند متعال شما را به آيه‏اي از قرآن اختصاص داده و پدر مرا از آن خارج کرده است؟ يا شما از پدرم و پسرعمويم به عموم و خصوص قرآن آگاه‏تريد؟ چون در مقابل دلايل و فرمايش حق آن حضرت جوابي نداشتند، به مغلطه‏کاري و اهانت پرداختند و به آن حضرت و شوهر مظلومش فحاشي و اهانت نمودند تا آنجا که آن حضرت صدا به ناله بلند کردند و فرمودند: امروز دل مرا شکستيد و حق مرا ضبط نموديد و برديد؛ ولي من در محکمه الهي در روز قيامت از شما دادخواهي خواهم کرد تا خداوند قادر متعال حق مرا از شما باز پس گيرد. پس از بيانات محکم حضرت زهرا عليهاالسلام، حضرت علي عليه‏السلام در مقام احتجاج برآمد و ضمن خطابه‏اي با دلايل بسيار حقايق را آشکار نمود، از جمله خليفه [ صفحه 181] گفت: اگر فاطمه شاهد بياورد که فدک ملک اوست البته به او مي‏دهم وگرنه في‏ء مسلمين خواهد بود. حضرت علي عليه‏السلام فرمود: مگر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نفرموده است: البينة علي المدعي و اليمين علي من ادعي عليه؟ مدعي بايد دليل بياورد نه فاطمه زهرا عليهاالسلام که فدک سالها در تصرف و استفاده‏ي او بوده است. آيا از فاطمه عليهاالسلام شاهد مي‏خواهي در حالي که قول و عمل فاطمه منطبق با حق است؟ مگر فاطمه از مصاديق آيه تطهير نيست؟ مگر فاطمه از اصحاب کساء نيست؟ حضرت پس از اين بيانات با خشم، همراه با فاطمه عليهاالسلام مجلس را ترک کردند و به منزل رفتند و در مجلس هياهوي بسيار به پا شد به طوري که مردم به خليفه و گردانندگان سقيفه اعتراض و حمله نمودند که حق با آنان است و اين چه رفتاري است که با دختر پيامبر صلي الله عليه و آله مي‏نماييد؟ ابن‏ابي‏الحديد در صفحه 80 جلد چهارم «شرح نهج‏البلاغه» از احمد بن عبدالعزيز جوهري جريان منبر رفتن ابوبکر پس از خروج حضرت علي عليه‏السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام از مسجد را مشروحا بيان مي‏کند که چه اهانت‏ها و دشنام‏ها به آن حضرت نمود. آن چنان که قلم از ذکر آن شرم دارد. ابن‏ابي‏الحديد پس از ذکر عبارات فوق مي‏گويد: از اين گفتار خليفه در شگفت شده بودم. از استاد خود ابويحيي نقيب جعفر بن يحيي بن ابي‏زيد البصري سؤال نمودم: کنايه و تعريض خليفه در اين کلمات به چه کسي بوده است؟ گفت: کنايه و تعريض نبود، بلکه صراحت در کلام بود. گفتم: اگر صراحت داشت، سؤال نمي‏نمودم. [ صفحه 182] فضحک و قال لعلي ابن ابي‏طالب عليه‏السلام. قلت: هذا الکلام کله لعلي يقوله؟ قال: نعم انه الملک يا بني. پس خنديد و گفت: به علي بن ابي‏طالب بوده است. گفتم: آيا همه‏ي عبارات به علي گفته شد؟ گفت: بلي همانا سلطنت و ملک چنين است پسرم؟ افراد باانصاف اهل سنت قضاوت نمايند، آيا اگر کسي به پدر و مادر آنان چنين دشنام‏ها و اهانت‏ها را بنمايد، نسبت به او باز هم دوستي و محبت در دل دارند؟ آيا اگر در يک جمع به آنها چنين اهانت‏ها بشود، مي‏توانند تحمل کنند و ساکت بمانند؟ مگر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نفرموده بود: من آذاهما فقد اذاني و من آذاني فقد آذي الله؟ مگر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نفرموده بود: من سب عليا فقد سبني و من سبني فقد سب الله؟ محمد بن يوسف گنجي در اول باب 10 «کفاية الطالب» حديث مفصلي از ابن‏عباس نقل مي‏کند که در مقابل جمعي از اهل شام که علي عليه‏السلام را سب مي‏نمودند گفت: از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که به علي عليه‏السلام فرمود: من سبک فقد سبني و من سبني فقد سب الله، و من سب الله اکبه الله علي منخريه في النار. هر کس تو را دشنام دهد به تحقيق مرا دشنام داده است و هر کس مرا دشنام دهد به تحقيق خدا را دشنام داده است و هر کس به خدا دشنام دهد، خداوند او را به صورت در آتش مي‏اندازد. و عنوان باب 10 کتاب گنجي اين است: «الباب العاشر في کفر من سب [ صفحه 183] عليا عليه‏السلام» يعني: باب دهم در کفر کسي که به علي عليه‏السلام دشنام دهد. عجب اين است که در احکام ديني به مجرد آن که علي عليه‏السلام حکمي مي‏فرمود خليفه اول و دوم با آن که بي‏اطلاع بودند قول ايشان را حجت دانسته تصديق مي‏کردند و به همان صورت عمل مي‏کردند، ولي در اين مورد - به خصوص - نه تنها قول و شهادت او را قبول نکردند؛ بلکه اهانت‏ها مي‏نمودند که هر انسان باانصاف و باشرفي شرمگين و خشمناک مي‏شود. نکته جالب توجه اين که: با اين که خليفه به حديث «نحن معاشر الأنبياء لا نورث» استناد نمود و به اين بهانه فدک را غصب نمودند، مي‏بايست تمام ميراث پيامبر را به نفع مسلمين ضبط نمايند، در حالي که حجره‏ي فاطمه عليهاالسلام، حجره عايشه و حجره حفصه را از باب ميراث به آنها داد. و نيز خود ابوبکر به گفته‏ي صاحب «سيرة الحلبيه» پس از چند روز طي نامه‏اي فدک را به حضرت صديقه عليهاالسلام بازگرداند و در ميانه‏ي راه بازگشت، عمر همان نامه را گرفت و پاره کرد. و به نوشته‏ي سمهودي و ياقوت حموي در «معجم البلدان»: بعدها خود عمر در زمان خلافتش فدک را به علي عليه‏السلام و عباس واگذار کرد و بار ديگر پس از چند بار واگذاري و غصب مجدد - به گفته ابن‏ابي‏الحديد در جلد «چهارم شرح نهج‏البلاغه» - عمر بن عبدالعزيز به فرزندان فاطمه عليهاالسلام - که وارثان فدک بودند - واگذار کرد و باز هم خليفه‏هاي بعدي غصب کردند و بعدها برگرداندند. ابن‏ابي‏الحديد در صفحه 105 جلد چهارم «شرح نهج‏البلاغه» نقل مي‏کند که از علي بن الفارقي، مدرس مدرسه غربي بغداد سؤال کردم: «اکانت فاطمة صادقة؟»؛ آيا فاطمه بانوي راستگويي بود؟ گفت: بله. گفتم: در صورتي که راستگو بود، پس چرا خليفه فدک را به او واگذار نکرد؟ او (با اين که اهل شوخي نبود) تبسمي کرد و کلام لطيف و مستحسني گفت که [ صفحه 184] خلاصه‏اش اين است: اگر آن روز به مجرد ادعا فدک را به فاطمه عليهاالسلام واگذار مي‏کرد، فردا مي‏آمد و ادعاي خلافت براي شوهرش مي‏کرد، آنگاه خليفه ناچار بود حق را واگذار نمايد، چون قبلا صداقت او را تأييد و تصديق نموده بود.

[1] سوره‏ي اسرا آيه‏ي 26.