خلق ميداند که در بهداري قرب حسين
دردها را بيشتر عباس درمان ميکند
1- کتابي است به نام «خصائص العباسيه» چاپ قديم در نجف اشرف. در آن کتاب يکي از کرامات و معجزات قمر بنيهاشم عليهالسلام اينگونه آمده:
در يکي از شهرهاي هندوستان زن شيعهاي نقل ميکرد:
يکي از هندوها همسايهي ما بود. در يکي از عصرها بچهي مريضش را کشان کشان طرف خانهاش ميآوردند. از آنجائي که همسايهي ما بود، پيش او رفتم و گفتم: چي شده مادر!
گفت: بچهام را دکترها جواب کردهاند و الآن بچه را به خانه ميبريم.
زن شيعه ميگويد: دلم به حال اين مادر سوخت، همين که گفت: بچهام را جواب کردهاند اسم آقا ابالفضل عليهالسلام به مغزم جرقه زد. گفتم: مادر! ما هم طبيبي داريم، اين بچهات را نزد طبيب ما ببر. او دارو ميدهد و - ان شاء الله - خوب ميشود گريه نکن!
[ صفحه 644]
گفت: بيا الآن ببريم.
گفتم: نه، شما بچه را به خانه ببريد، تا استراحتي بکند، من نصف شب ميآيم و بچهات را نزد طبيب خودمان ميبريم، چون طبيب ما نصف شب مريض را معاينه ميکند.
زن قبول کرد و بچه را به خانهي خود برد.
من نصف شب به حسينيهاي که به نام نامي علمدار امام حسين عليهالسلام بود، آمدم. چون من مجاور حسينيه بودم، درب حسينيه را باز کردم که کسي نفهمد زن هندو وارد عزاخانهي امام حسين عليهالسلام ميشود.
من آن خانم را کمکش کردم و با هم بچه را کشان کشان وارد حسينيه کرديم. در هندوستان، افغانستان و مناطق جاهاي ديگر مرسوم است که علم و پرچمي به نام قمر بنيهاشم عليهالسلام در وسط حسينيه نصب ميکنند. ما اين بچه را آورديم و چند مرتبه پيرامون علم طواف داديم و همان جا پهلوي علم خوابانديم.
وقتي اين بچه خوابيد، به مادرش گفتم: مادر! بريم بخوابيم، وقتي صبح زود - که ان شاء الله - آمديم اين بچه را صحيح و سالم از اينجا ميبريم.
مادرش را براي خوابيدن بردم، خودم دلم طاقت نياورد، برگشتم درب حسينيه را کمي باز کردم، رو به علم قمر بنيهاشم عليهالسلام کردم و عرض کردم: يا اباالفضل! مرا نزد اين زن هندوستاني شرمنده نکن! من به او گفتم: دکتر ما خيلي حاذق است. اي قمر بنيهاشم! به عظمت مادرت زهرا عليهاالسلام شفاي اين بچه را از خدا بخواه که من بتوانم طرف مادرش نگاه کنم.
اينها را عرض کردم و رفتم و خوابيدم. وقتي صبح از خواب بيدار شدم و نماز صبح را خواندم، قلبم اطمينان پيدا کرد که شفاي اين بچه را مولايم از خدا گرفته
[ صفحه 645]
است، به همين جهت مستقيم به در خانهي مادرش آمدم و با هم آمديم و وارد عزاخانهي امام حسين عليهالسلام شديم.
ناگاه ديديم بچه صحيح و سالم شده و علم عباس عليهالسلام را در بغل گرفته است و يا عباس ميگويد.
مادرش بالاي سرش آمد و گفت: بچه جان! خوب شدي؟
گفت: الحمدالله، خوب شدم.
گفت: چه دارويي بود که اين طبيب برايت داد؟
پسر گفت: داستان عجيبي دارم، همين که شما مرا آورديد و در اينجا گذاشتيد و در را بستيد و رفتيد، لحظاتي گذشت، ديدم اطراف اين علم کرسيهاي نوراني گذاشته شد، آقايان مجلل و نوراني بالاي اين کرسيها قرار گرفتند. آقايي از همه مجللتر نشسته بود.
آقاي ديگري از جايش بلند شد و خدمت آن آقاي جليلالقدر آمد و به او سلام کرد. بعد از سلام عرضه داشت: يا جداه! يا رسول الله! امشب مهمان داريم، مهمان ما بيگانه است، ولي اين زن شيعه ما را به عظمت مادرمان زهرا عليهاالسلام قسم داده است، شما دعا کنيد که خداوند اين جوان هندوستاني را شفا عنايت کند.
در اين هنگام ديدم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دستها را به دعا بلند کرد که در حق اين جوان دعا کند، ناگاه فرشتهاي نازل شد و گفت: يا رسول الله! عمر اين جوان به آخر رسيده، دعا نکنيد!
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله رو به طرف قمر بنيهاشم عليهالسلام کرد و فرمود: عباس جان! الآن فرشتهاي نازل شد و گفت: براي اين جوان دعا نکنيد که عمرش به آخر رسيده است.
تا قمر بنيهاشم عليهالسلام اين حرف را از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيد، اشک مبارکش جاري شد و فرمود: يا جداه يا رسول الله! حالا که اين طور شده اين بچه خوب
[ صفحه 646]
نميشود، پس شما دعا کنيد که اين لقب باب الحوائجي را از عباس بردارند و ديگر به عباس باب الحوائج نگويند.
تا اين حرف را قمر بنيهاشم عليهالسلام گفت: ديدم فرشتهاي دوباره نازل شد و گفت: اي پيامبر خدا! حقت سلام ميرساند و ميفرمايد: ما نميخواهيم اشک عباس جاري شود، دعا کنيد، خداوند عمر دوباره براي اين جوان عنايت کرده است.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دستها را به دعا بلند کرد و آقايان ديگر هم دستها را به آمين بلند کردند و اين آقايي که واسطه من بود، ديدم دستهايش را به دعا بلند نکرده است.
از يکي از آقايان سؤال کردم: چرا اين آقايي که واسطهي من بوده دستها را بلند نکرده است؟
آن آقا فرمود: جوان! تو او را نميشناسي، او قمر بنيهاشم عليهالسلام است که در روز جانسوز عاشورا دستهايش را از بدن جدا کردند. او دست در بدن ندارد.
وقتي دعاي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله تمام شد، ديدم من مرضي ندارم و در خود احساس درد نميکنم و اين آقايان از نظر من ناپديد شدند.
بعد از اين جريان همهي خانوادهي او مسلمان شدند و الآن هم نسلشان در هندوستان باقي است و اينها را هندوهاي عباسي ميگويند. اين هندوهاي عباسي هر سال براي سيدالشهداء عليهالسلام و قمر بنيهاشم عليهالسلام عزاداري دارند.
«يا کاشف الکرب عن وجه الحسين عليهالسلام اکشف کربي به حق أخيک الحسين عليهالسلام».
و السلام عليکم و رحمة الله
28 سفر الخير 1427 فروردين 1385
با عرض احترام، سيد محمد جعفر صدر
[ صفحه 647]
|