شيخ محمود شاکر حائري نقل ميکند و ميگويد:
پدرم برايم نقل نمود: در ايام تابستان وارد حرم حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام شدم، ديدم مردي صحرانشين کودکي را بر دست دارد و به طرف ضريح مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام ميرود. فهميدم آن طفل دختر فلج است، هم چنان ديدم، گوسفندي نيز پشت سر آنها در حرکت ميباشد. هنگامي که نزديک ضريح مطهر رسيد با زبان ساده و محلي با ابيالفضل العباس عليهالسلام سخن ميگفت. خود را به نزديکش رساندم تا سخنش را گوش بدهم. شنيدم ميگفت: اين بچه را آوردم تا شفا بدهي و اين گوسفند نذر تو ميباشد. اگر شفا دادي، خدا را سپاس وگرنه اين گوسفند مال شما.
آنگاه بچه را نزديک ضريح انداخت و خود از حرم خارج شد. همين که به وسط صحن رسيد، دختربچه از جاي برخاست و به طرف پدرش ميدويد. آن مرد صحرانشين گوسفند نذري را به خادم حرم مطهر داد، مردم اظهار سرور و خوشحالي مينمودند و زنها هلهله ميکردند و از برکات حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام آن کودک شفا گرفت. [1] .
|