گفت‏وگو با عباس جغدي، حاج اصغر عباسي‏کيا، علي فکوري‏زاده، شعبان قاسم نصير و ناصر عباس خبازان. س - آقاي عباس جغدي اين طوق چه زماني حرکت مي‏کند؟ ج - اين طوق شب عاشورا حرکت مي‏کند، چلوار هم به آن آويزان است. س - منظور از چلوار چيست؟ ج - پارچه‏اي است که مردم قسمتي از آن را براي شفا مي‏برند. س - اضافه بر علامت طوق چه چيزهايي دارد؟ ج - سپر، شمشير، شير و کلاخود. [ صفحه 583] س - آيا علامت اين چيزها را ندارد؟ ج - علامت تيغه دارد. س - هر علامتي چند تيغه دارد؟ ج - پنج تيغه، نه تيغه، هفت تيغه و بيست و پنج تيغه داريم. س - آقاي حاج اصغر عباسي‏کيا در چه ايامي از اين طوق استفاده مي‏کنيد؟ ج - در شب تاسوعا، در روز عاشورا، اين طوق قبل از شهادت طيب از ري، قيام، چهارراه مولوي، سبزه ميدان، گلوبندک و ميدان اعدام مي‏گذشت و بعد به تکيه مي‏رسيد و طوق را آنجا زمين مي‏گذاشتند. س - حالا مسير کجاست؟ ج - حالا حاج شيخ حسن عبدالهي مسير را تعيين مي‏کند. س - آقاي علي فکوري‏زاده چه افرادي مي‏رفتند زير طوق، آيا زنده‏اند؟ ج - عباس جغدي شعبان علي، حاج اصغر آقا، ناصر آقا و خودم. س - از تاريخچه طوق آيا اطلاعي داريد؟ ج - سي و دو سال پيش طوق ساخته شده، قبل از سال 1340 به دست مرحوم طيب حاج رضايي افتاد بعدها شيخ حسن عبدالهي آن را خريد. س - آقاي شعبان قاسم نصير! وزن طوق چقدر است؟ ج - معلوم نيست، زمان طيب خان سبکتر بود، اما حالا شيرها اضافه و سنگين‏تر شده است. س - آقاي عباس جغدي! آيا از اين طوق خاطره‏اي داريد؟ ج - پسرم اسمش ناصر بود، طوري مريض شده بود که دکترها جوابش کرده بودند. استکان آب کردم و به طوق زدم، يک قاشق به پسرم دادم، شفا يافت و همه، لباس‏هايش را تکه تکه کردند. [ صفحه 584] س - حالا چه آرزويي داريد؟ ج - عشقم اين بود طوق بخرم. س - آقاي حاج اصغر عباسي‏کيا! درباره‏ي طوق چه خاطره‏اي داريد؟ ج - سال 1338 که زير اين طوق بودم، يکي از فاميل‏هايم حصبه گرفته بود، يکي از کفن‏ها را جدا کردم و بردم برايش و شفا يافت. سه چهار سال است که ديگر نمي‏توانم طوق بردارم. پير شده‏ام. س - آقاي فکورزاده! شما چطور؟ ج - پايم به شدت درد مي‏کرد، دکتر رفتم، فايده‏اي نداشت، آمدم دست به دامان طوق شدم و شفا يافتم و از آن به بعد هميشه زير اين طوق مي‏روم. س - چند سال است که طوق برمي‏داريد؟ ج - پانزده سال. س - آقاي شعبان قاسم نصير! شما چه خاطره‏اي داريد؟ ج - روز عاشورا با آن که پايم شکسته بود، رفتم زير طوق و گفتم: يا ابوالفضل العباس! و خوب شدم. س - آقاي ناصر عباس خبازان! شما چطور؟ ج - دخترم فلج شد هر جا که رفتم جوابم کردند، از طوق شفايش را گرفتم و هنوز هم طوق مي‏کشم.