آقاي سيد خان زمان علوي کرامت جالبي را اين گونه نقل مينمايد:
تابستان 1998 ميلادي، بنده با زايران پاکستاني که چند نفر از طلبه (خواهران و برادران) و يک خانوار ايراني بودند در يک اتوبوس از کويتهي پاکستان به طرف جاده زاهدان در حرکت بوديم.
شب ساعت 12 بود، بيشتر زايرين در حال خواب بودند، ولي بنده بيدار بودم، ديدم اتوبوس فوقالعاده سرعت داشت. ناگهان تاير پنچر شد و اختيار از دست راننده بيرون رفت، فرمان ماشين بريده شد، اتوبوس گاهي به چپ و گاهي به راست ميرفت.
همه بيدار شدند، گريه و شور و ماتم توسلات ميکردند، ديگر هيچ اميد نجاتي نداشتيم، سقوط اتوبوس و مرگ حتمي بود.
ماشين از جاده منحرف شد، در همان حال سقوط، به قمر بنيهاشم عليهالسلام توسل نموديم و گفتيم: «يا اباالفضل العباس! کمک کن يا باب الحوائج! کمک کن».
ديدم مثل اين که يک قوت غيبي آن اتوبوس را با يک تل ريگ نگهداشت.
همه بيرون آمديم، چند نفر که جراحت داشتند، آنان را به يک درمانگاه محلي بردند و پانسمان کردند.
[ صفحه 575]
ترديدي ندارم که با يک معجزهي قمر بنيهاشم عليهالسلام و عنايت آن حضرت از مرگ حتمي نجات يافتيم.
|