اين جا گنجايش احصاي آيات و روايات وارده در اين موضوع را ندارد، اين بحث شريف را به دو آيه در شأن آن حضرت ختم مي‏کنيم: 1- (انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزکوة و هم راکعون) [1] . «اين است و جز اين نيست که ولي شما خداست و پيامبر او و آنان که ايمان آوردند، آنان که نماز به پاي مي‏دارند و زکات را مي‏پردازند و حال آن که در رکوع مي‏باشند». بزرگان علماي عامه به نزول اين آيه در شأن اميرالمؤمنين عليه‏السلام اعتراف کردند، و به خلاصه و قريب به مضمون حديثي که فخر رازي نقل مي‏کند، اکتفا مي‏شود: ابوذر گفت: نماز ظهر را با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله خواندم، سائلي در مسجد سؤال کرد، هيچ کس به او چيزي نداد، و علي عليه‏السلام در حال رکوع بود، با انگشتي - که خاتم در آن بود - به سائل اشاره کرد، و آن سائل انگشتر از انگشت او گرفت، پيامبر به خدا تضرع کرد و گفت: بارالها! برادرم موسي از تو سؤال کرد و گفت: (سنشد عضدک بأخيک و نجعل لکما سلطانا) بارالها! من محمد بنده‏ي توام، پس به من شرح صدر بده، و کار مرا آسان کن، و براي من وزيري از اهلم قرار بده، علي را، پشت مرا به او محکم کن. [ صفحه 105] ابوذر گفت: والله! کلمه‏ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله تمام نشده بود که جبرئيل با اين آيه نازل شد. [2] . و نزول آيه بعد از دعاي پيامبر، اجابت دعاي آن حضرت است، که هر سمتي که هارون نسبت به موسي داشت، همان سمت نسبت به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه‏السلام داده شد. از اين آيه - به مقتضاي حرف عطف - استفاده مي‏شود: همان ولايت خدا که براي پيامبر است براي علي عليه‏السلام ثابت شده است. و کلمه‏ي «انما» به دلالتش بر حصر اثبات مي‏کند که ولايت در اين آيه براي خدا، پيامبر و علي عليهماالسلام ولايتي است که به اين سه منحصر است، و آن ولايت غير از ولايت امر - از معاني ولي - نمي‏تواند باشد. 2- (فمن حآجک فيه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبنآءنا و أبنآءکم و نسآءنا و نسآءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الکاذبين) [3] . «پس هر کس محاجه کند با تو در عيسي، پس بگو بياييد بخوانيم پسران ما و پسران شما را و زنان ما و زنان شما را و نفوس ما و نفوس شما را، بعد تضرع کنيم، پس قرار دهيم لعنت خدا را بر دروغگويان». در اين آيه‏ي کريمه براي اهل نظر نکاتي است که به سه نکته با اغماض از شرح، اشاره مي‏شود: 1- دعوت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به مباهله، برهان رسالت پيامبر است، و استنکاف نصاري اعتراف به بطلان نصرانيت و حقانيت آيين آن حضرت است، [ صفحه 106] 2- و کلمه‏ي «أنفسنا» دليل خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه‏السلام است، زيرا با وجود نفس تنزيلي به نص کتاب - که امتداد وجود پيامبر است - جانشيني ديگري معقول نيست. 3- آنچه ائمه‏ي تفسير و حديث بر آن متفق هستند، اين است که مراد از (أبنآءنا) حسن و حسين عليهماالسلام است، و مراد از (أنفسنا) علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام است. [4] . در اين مورد حديثي را ذکر مي‏کنيم که فخر رازي در تفسير آيه آورده است و خلاصه و مضمون قريب به مدلول آن اين است: هنگامي که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دلايل را بر نصاراي نجران اقامه کرد، و آنها بر جهل خود اصرار داشتند، فرمود: خدا به من امر کرده که اگر حجت را قبول نکنيد، من با شما مباهله کنم. گفتند: يا اباالقاسم! برمي‏گرديم و در کار خود نظر مي‏کنيم، بعد نزد تو مي‏آييم. چون بازگشتند به عاقب - که صاحب رأي آنها بود - گفتند: يا عبدالمسيح! تو چه مي‏بيني؟ گفت اي جماعت نصاري! شما معرفت پيدا کرديد که محمد نبي مرسل است، و کلام حق را در امر عيسي براي شما آورده. به خدا قسم! هرگز قومي با پيامبري مباهله نکردند که کبير آنها زنده بماند و صغيرشان پرورش يابد، اگر اين کار را بکنيد، مستأصل مي‏شويد، اگر اصرار داريد که دست از دينتان برنداريد با او وداع کنيد و به شهرهاي خود برگرديد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بيرون آمد، حسين عليه‏السلام را در آغوش، و دست حسن عليه‏السلام را گرفته، و فاطمه عليهاالسلام پشت سر آن حضرت، و علي عليه‏السلام پشت سر فاطمه عليهاالسلام و به [ صفحه 107] آنها فرمود: چون دعا کردم، شما آمين بگوييد. اسقف نجران گفت: اي جماعت نصاري! من چهره‏هايي را مي‏بينيم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جاي خود بردارد، به آن وجوه و رخساره‏ها از جا برمي‏دارد، مباهله نکنيد، که هلاک مي‏شويد، و تا قيامت بر روي زمين نصراني نخواهد ماند. از مباهله شانه خالي کردند و به صلح راضي شدند، پس از مصالحه، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: قسم به کسي که جانم به يد اوست! هلاکت بر اهل نجران نزديک شد، اگر مباهله و ملاعنه کردند به صورت ميمون و خوک مسخ مي‏شدند، و وادي بر آنها آتش و سال بر نصاري نمي‏گشت تا همگي هلاک مي‏شدند. و روايت شده: چون آن حضرت در کسائي سياه بيرون آمد، حسن عليه‏السلام را در آن داخل کرد، بعد حسين عليه‏السلام را بعد فاطمه عليهاالسلام و بعد علي عليه‏السلام را، بعد فرمود: (انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهرکم تطهيرا) سپس فخر مي‏گويد: و اعلم أن الرواية کالمتفق علي صحتها بين أهل التفسير و الحديث. [5] . ... و بدان اين روايت مثل روايت مورد اتفاق بر صحت آن بين اهل تفسير و حديث است. هر چند مجال شرح آيه و اين حديث مورد اتفاق نيست، ولي به دو نکته اشاره مي‏شود: 1- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هنگام خروج، اين عده را زير کساء جمع کرد و آيه‏ي تطهير خواند، تا ثابت کند دعايي که خرق عادت کند، و اسباب طبيعي را از کار بيندازد، و بي‏واسطه به ارادة الله آن خواسته محقق شود، بايد از روح پاک از هر رجسي به [ صفحه 108] درگاه سبوح قدوس بالا رود که: (اليه يصعد الکلم الطيب) [6] . «به سوي او بالا مي‏رود سخنان پاک». و آن طهارت که اراده‏ي خدا به آن تعلق گرفته در نفوس اين عده يافت مي‏شود. 2- مباهله‏ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با نصاراي نجران، درخواست دوري آن قوم از رحمت بود، و دعايي که اجابتش انقلاب صورت انسان به حيوان، و استحاله‏ي خاک به آتش، و برافتادن امتي از روي زمين باشد، جز به اراده‏ي متصل به امري که: (انمآ أمره اذآ أراد شيئا ان يقول له کن فيکون) [7] . «اين است و جز اين نيست امر او هرگاه اراده کند چيزي را که بگويد براي او باش پس مي‏باشد». ممکن نيست، و اين مقام انسان کامل است که رضا و غضب او مظهر رضا و غضب خداست. و اين مقام، مقام خاتم و جانشين خاتم است، و يگانه زني که به اين مقام رسيد، صديقه‏ي کبري است. و اين کاشف از آن است که روح ولايت کليه و امامت عامه - که عصمت کبري است - در فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام است. و حديثي هم که بزرگان عامه به صحت آن اعتراف کردند ناطق به اين امر است، که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: فاطمة بضعة مني فمن أغضبها اغضبني. [8] . فاطمه پاره‏ي تن من است، پس هر کس او را به غضب بياورد مرا به غضب آورده است. [ صفحه 109] و هر چند به حکم عقل و کتاب و سنت غضب پيامبر، غضب خداست، ولي علماي عامه اين حديث را هم نقل کردند که: پيامبر خدا صلي الله عليه وآله به فاطمه عليهاالسلام فرمود: ان الله يغضب لغضبک و يرضي لرضاک. [9] . به راستي خداوند براي غضب تو غضب مي‏کند و راضي مي‏شود براي رضاي تو. کسي که بدون هيچ قيد و شرطي، خدا به رضاي او راضي و به غضب او غضبناک است، به ضرورت عقل بايد رضا و غضبش از خطا و هوي منزه باشد، و اين همان عصمت کبري است.

[1] سوره‏ي مائده آيه‏ي 55. [2] التفسير الکبير ج 12 ص 26، و مراجعه شود به: جامع البيان ج 6 ص 389، أحکام القرآن ج 2 ص 557، الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 222. [3] سوره‏ي آل عمران آيه‏ي 61. [4] سنن الترمذي ج 3025، تحفة الاحوذي ج 8 ص 278، معرفة علوم الحديث ص 49. [5] تفسير کبير فخر رازي ج 8 ص 80. [6] سوره‏ي فاطر آيه‏ي 10. [7] سوره‏ي يس آيه‏ي 82. [8] صحيح بخاري ج 4 ص 210 باب مناقب قرابة رسول الله صلي الله عليه و آله ص 219 و ج 6 ص 158، و نزديک به همين مضمون در فضائل الصحابة ص 78 آمده است. [9] المستدرک علي الصحيحين ج 3 ص 154، المعجم الکبير ج 1 ص 108، و ج 22 ص 410، مجمع الزوائد ج 9 ص 203، الآحاد و المثاني ج 5 ص 363.