يکي از مهم‏ترين آيه‏هايي که در شأن اميرمؤمنان علي عليه‏السلام نازل شده، آيه‏ي تبليغ است. اينک به گفتاري زيبا در اين مورد توجه فرماييد: آيه‏ي شريفه‏ي: (يأيها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک من الناس) [1] . «اي پيامبر! ابلاغ کن آنچه را فرود آمد بر تو از پروردگارت و اگر نکني، نرسانده باشي پيام او را و خدا نگه مي‏دارد تو را از مردم.» در روز غديرخم در شأن علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام نازل شده است. [2] . از اين آيه‏ي کريمه استفاده مي‏شود؛ آنچه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در شأن نزول آيه مأمور به تبليغ آن شده، داراي دو جهت بوده است: [ صفحه 90] اول: آن که به مرتبه‏اي از اهميت است که خداوند متعال مي‏فرمايد: «اگر نکني تبليغ رسالت نکرده‏اي». دوم: آن که در اين تبليغ، خدا نگه‏دار توست، که روشن مي‏شود اظهار آنچه به تبليغ آن مأمور شده است، کيد منافقيني را در پي دارد که از اهل کتاب، ظهور آن حضرت و توسعه‏ي حکومتش را شنيده بودند و به طمع رسيدن به اين مقام، به آن حضرت گرويده بودند، و چنين امري از معاني مولا جز ولايت امر امت نخواهد بود. خطيب بغداد از ابي‏هريره روايت کرده که گفت: کسي که روز هجدهم ذي‏الحجه را روزه بگيرد براي او روزه‏ي شصت ماه نوشته مي‏شود، و آن روز غديرخم است، چون نبي صلي الله عليه و آله دست علي بن ابي‏طالب عليهماالسلام را گرفت و فرمود: آيا من ولي مؤمنين هستم؟ گفتند: بلي يا رسول الله! فرمود: هر کس من مولاي او هستم، پس علي مولاي اوست. عمر بن الخطاب گفت: بخ بخ يا ابن أبي‏طالب! صبح کردي مولاي من و مولاي هر مسلماني شد. پس خدا اين آيه را نازل کرد که: (اليوم أکملت لکم دينکم) [3] . آنچه اکمال دين و اتمام نعمت خدا به اوست و دين اسلام به او پسنديده‏ي خدا مي‏شود، تعيين معلم و مجري احکام خداست. [ صفحه 91] شبلنجي در «نور الابصار» [4] مي‏گويد: «امام ابواسحاق ثعلبي در تفسير خود نقل کرده است که از سفيان بن عيينه سؤال شد از قول خداي تعالي: (سأل سائل بعذاب واقع) [5] . سائلي سؤال کرد به عذابي که براي کافرين فرود آيد. که اين آيه در شأن چه کسي نازل شده است؟ گفت: از مسأله‏اي سؤال کردي که کسي قبل از تو از من سؤال نکرده، پدرم از جعفر بن محمد از پدرانش مرا حديث کرد که چون پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به غديرخم به مردم ندا داد، و اجتماع کردند، دست علي عليه‏السلام را گرفت و گفت: من کنت مولاه فعلي مولاه. پس در شهرها شايع شد، و به حارث بن نعمان فهري رسيد: او نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آمد و گفت: يا محمد! به ما امر کردي که شهادت بدهيم به وحدانيت خدا و رسالت خودت، از تو پذيرفتيم، امر کردي که پنج نماز بخوانيم، قبول کرديم، امر کردي به زکات، پذيرفتيم، امر کردي رمضان را روزه بگيريم، قبول کرديم، ما را به حج امر کردي، پذيرفتيم، بعد به آن راضي نشدي تا دست پسرعمت را گرفتي، که او را بر ما فضيلت بدهي و گفتي: «من کنت مولاه فعلي مولاه» آيا اين از توست، يا از خداي عزوجل؟ پيامبر فرمود: و الذي لا اله الا هو! همانا اين از خداوند عزوجل است. حارث بن نعمان رو به مرکبش رفت که سوار شود، گفت: بارالها! اگر آنچه محمد مي‏گويد حق است، بر ما سنگي از آسمان، يا عذابي دردناک بفرست. [ صفحه 92] هنوز به مرکبش نرسيده بود که خداوند عزوجل سنگي بر او زد و بر سرش فرود آمد و از طرف ديگر بيرون آمد، و او را کشت، پس اين آيه را خداوند عزوجل نازل کرد: (سأل سائل بعذاب واقع - للکافرين ليس له دافع - من الله ذي المعارج) [6] . «سائلي سؤال کرد به عذابي که براي کافرين فرود آيد، که براي آن دافعي نيست، از خداوندي که صاحب معراج‏هاست». ترديدي نيست که مردم از فضايلي که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله براي علي عليه‏السلام بيان کرده بود، خبر داشتند، آنچه براي افرادي مانند حارث بن نعمان تازگي داشت و در شهرها منتشر شده بود، و فضيلتي باورنکردني براي آنها بود، همان مولويت و ولايت بر امت بود، که براي چنين افرادي قابل تحمل نبود، نه معناي ديگري از معاني مولا و ولي. احمد بن حنبل در «مسند» [7] ، فخر رازي در تفسير [8] ، خطيب بغدادي در «تاريخ بغداد» [9] و غير ايشان [10] روايت کردند و به نقل «مسند» احمد اکتفا مي‏شود: براء بن عازب نقل مي‏کند و مي‏گويد: با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در سفري بوديم و به غديرخم فرود آمديم، پس به نماز جماعت ندا داده شد، و براي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله زير دو درخت را جاروب کردند، پس نماز ظهر را خواند و دست علي عليه‏السلام را [ صفحه 93] گرفت و فرمود: آيا نمي‏دانيد که من اولي به مؤمنين هستم از خودشان؟ گفتند: بلي. فرمود: آيا نمي‏دانيد که من اولي به هر مؤمني هستم از خودش؟ گفتند: بلي. پس دست علي عليه‏السلام را گرفت و فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. راوي گفت: عمر بعد از آن علي عليه‏السلام را ملاقات کرد، به او گفت: هنيئا يا ابن ابي‏طالب! أصبحت و أمسيت مولي کل مؤمن و مؤمنة. مبارک باشد اي پسر ابي‏طالب، که مولاي هر مؤمن و مؤمنه‏اي گرديدي. اين تهنيت از شخصي مانند عمر براي امر مشترکي بين آن حضرت و ديگران از معاني مولا نيست، بلکه شبهه‏اي نيست که براي امري اختصاصي است و آن جز منصب زعامت و ولايت امر امت نخواهد بود. جمعي از بزرگان عامه مانند ابن‏حجر عسقلاني در «الاصابة» [11] ، ابن‏اثير در «اسد الغابة» [12] و غير ايشان نقل کرده‏اند که به نقل ابن‏اثير اکتفا مي‏شود: ابواسحاق گفت: حديث کرد مرا کساني که شماره‏ي آنها را احصا نمي‏کنم، که علي عليه‏السلام در رحبه هر کس را که قول پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را شنيده بود، طلب کرد که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». پس جماعتي برخاستند و شهادت دادند که آنها اين سخن را از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله [ صفحه 94] شنيده‏اند، و قومي کتمان کردند، و آنها که کتمان کردند از دنيا نرفتند تا کور شدند و آفتي به آنها رسيد که يزيد بن وديعة، و عبدالرحمان بن مدلج از آنها مي‏باشند. بديهي است احتجاج آن حضرت به اين حديث و به شهادت طلبيدنش براي اثبات خلافت، مدلول حديث را در ولايت امر و زعامت امت معين مي‏کند. بيان آن حضرت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله قبل از بيان ولايت علي عليه‏السلام اين است که: «خدا مولاي من است، و من مولاي هر مؤمني هستم» و مولويت خدا نسبت به آن حضرت آن است که هيچ کس جز خدا بر او ولايت ندارد، و هم چنان که خدا ولي اوست، او ولي هر مؤمني است، و همان ولايت که آن حضرت صلي الله عليه و آله بر اهل ايمان دارد، علي عليه‏السلام هم دارد، و اين بيان روشن مي‏کند که اين ولايت، ولايت امر است. حضرت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله قبل از معرفي علي عليه‏السلام از آنان التزام و اقرار به اين جمله گرفت «ألست أولي بکم؟» گفتند: «بلي» و اين همان اولويتي است که خداوند متعال در قرآن فرموده است: (النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم) [13] . «پيامبر سزاوارتر به مؤمنين است از خودشان.» و پس از آن فرمود: «هر کس من مولاي اويم علي مولاي اوست». و با تقديم جمله‏ي «ألست أولي بکم» رفع هرگونه شبهه‏اي را در معناي (ولي) فرمود، و همان اولويتي را که خودش نسبت به مؤمنين داشت براي علي عليه‏السلام اثبات کرد. [ صفحه 95] حديث اول: قول پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است که به آن حضرت فرمود: «أنت مني و أنا منک» [14] . اين حديث را بخاري و غير او از اکابر ائمه ذکر کرده‏اند. شکي نيست که کمال عالم هستي به عقل و علم و بندگي و اطاعت اختياري خداوند متعال است، و امتياز خلقت انسان همين عقل و اطاعت به اختيار اوست، و هدف از خلقت او نيز همين است. بنابراين، کمال انسان، رسيدن او به مرتبه‏ي اتصال به علم غيب، و نوراني شدن عقلش به نور وحي است، که اين مرتبه‏ي نبوت است. و کمال مرتبه‏ي نبوت، به سفارت از طرف خالق به سوي خلق، براي نوراني کردن عقول آنان به نور حکمت الهيه است که اين مرتبه‏ي رسالت است. و کمال مرتبه‏ي رسالت وصول به مرتبه‏ي عزم بر عهد معهود و ميثاق مأخوذ است، که مرتبه‏ي اولوالعزم براي بعضي از پيامبران مبعوث به شريعت است. و کمال اين مرتبه، رسيدن به مرتبه‏ي خاتميت است، که مرتبه‏ي بعثت به شريعت ابدي است، که نهايت حد کمال انسانيت است، و صاحب اين مرتبه خاتم ماسبق و فاتح ما استقبل، و اسم اعظم، و مثل اعلي، حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله است. علي عليه‏السلام به مرتبه‏اي واصل شد، که آن کس که خدا در شأن او فرمود: (و ما ينطق عن الهوي) [15] . «و هرگز به هواي نفس سخن نمي‏گويد.» [ صفحه 96] فرمود: «علي مني»؛ (علي از من است). يعني: او مشتق از يکدانه گوهر عالم امکان، که نفس قدسيه، و علت غائيه خلقت عالم، و خليفه قرار دادن آدم است. و حضرت به اين جمله اکتفا نکرده، و پس از آن فرمود: «و أنا منه» تا بفهماند که هدف از وجود و بعثت خاتم، و آنچه قوام امنيت او به آن است، يعني هدايت به دين قويم و صراط مستقيم، حدوثا و بقاء متحقق نمي‏شود، الا به علي و اولاد معصومين او عليهم‏السلام. آيا چگونه فصل در خلافت از پيامبر ممکن است، بين آن کس که او از پيامبر و پيامبر از اوست؟! حديث دوم: بزرگان ائمه‏ي حديث از عامه و خاصه به صحت اين حديث اعتراف کرده‏اند، که حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: علي مع القرآن و القرآن مع علي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض. دلالت اين حديث با توجه به شناخت قرآن مجيد، معلوم مي‏شود، در ذيل به اختصار به اموري اشاره مي‏شود: 1- در کتب الهيه افضل از قرآن کريم وجود ندارد: (الله نزل أحسن الحديث کتابا متشبها) [16] . «خدا (براي هدايت امت آخرالزمان) قرآن را فرستاد که بهترين حديث است کتابي است که آياتش همه با هم متشابه است». (ان هذا القرآن يهدي للتي هي أقوم) [17] . [ صفحه 97] «همانا اين قرآن به راست‏ترين و استوارترين طريقه هدايت مي‏کند». 2- خداوند متعال آن را به اوصافي وصف نموده است که قلم از تحرير آن، و بيان از تقرير آن عاجز است: (بل هو قرآن مجيد - في لوح محفوظ) [18] . «بلکه اين کتاب قرآن بزرگوار الهي است که در لوح محفوظ حق و صفحه‏ي علم ازلي نگاشته است». (انه لقرآن کريم - في کتاب مکنون) [19] . «که اين قرآن بسيار (کتاب بزرگوار و سودمند) و گرامي است در لوح محفوظ سرّ حق». (و لقد آتيناک سبعا من المثاني و القرآن العظيم) [20] . «(اي محمد!) همانا ما به آيه باثنا (در سوره‏ي حمد) و اين قرآن باعظمت را براي تو فرستاديم». (يس - و القرآن الحکيم) [21] . «يس (اي سيد رسولان و اي کامل‏ترين انسان!) قسم به قرآن، حکمت برين». 3- خداوند متعال خود را معلم قرآن قرار داده است: (الرحمن - علم القرآن) [22] . «خداي مهربان (بر پيامبرش محمد صلي الله عليه و آله) قرآن آموخت». [ صفحه 98] 4- به آنچه از جبروت الهي در اين کتاب تجلي کرده است، اشاره نموده و مي‏فرمايد: (لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله) [23] . «و (اي پيامبر!) اگر ما اين قرآن (عظيم الشأن را) بر کوه نازل مي‏کرديم مشاهده مي‏کردي که کوه از ترس خدا خاشع و ذليل و متلاشي مي‏گشت». 5- به آنچه از قدرت خود، در اسرار پنهان شده در آياتش، تجلي کرده است، اشاره نموده و مي‏فرمايد: (ولو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو کلم به الموتي) [24] . «و اگر کتابي با اعجاز بيان کوهها را به رفتار و مردگان را به گفتار آرد و زمين را از هم بشکافد همين قرآن باعظمت است». 6- اين کتاب مظهر علم و حکمت خداوند متعال است: (و انک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم) [25] . «و (اي پيامبر!) آيات قرآن عظيم از جانب خداي داناي حکيم به وحي بر تو القاء مي‏شود». (و نزلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شي ء و هدي و رحمة) [26] . «و ما بر تو اين قرآن عظيم را فرستاديم تا حقيقت هر چيز را [ صفحه 99] روشن کند (و راه دين حق را از راه‏هاي باطل بنمايد) و هدايت و رحمت باشد.» 6- پروردگار خود را بر انزال اين کتاب حمد و ستايش مي‏فرمايد: (الحمدلله الذي أنزل علي عبده الکتاب و لم يجعل له عوجا) [27] . «ستايش و سپاس مخصوص خداست که بر بنده‏ي (خاص) خود محمد صلي الله عليه و آله اين کتاب بزرگ را نازل کرد و در آن هيچ نقص و عوجي ننهاد». پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در تمسک به اين کتاب عزيز مي‏فرمايد: پس هرگاه فتنه‏ها و آشوب‏ها بر شما مشتبه شد، و شما را فراگرفت، به قرآن رو آوريد، زيرا همانا قرآن شفيعي است که شفاعتش پذيرفته است، و گزارش دهنده است از بدي‏ها که گفته‏اش تصديق شده است، هر کس آن را پيشواي خود کرد، او را به بهشت رهبري کند، و هر کس آن را پشت سر خود قرار دهد، او را به جهنم و دوزخ کشاند. قرآن راهنمايي است که بهترين راه‏ها راهنمايي کند، و کتابي است که در آن تفصيل و بيان و به دست آوردن حقايق است، و جدا کننده حق از باطل است، آن کلام فصل است و شوخي و هزل نيست، براي آن ظاهر و باطني است، پس ظاهرش حکم، و باطنش علم است، ظاهرش جلوه و زيبايي دارد، و باطنش ژرف و عميق، براي آن حدودي است که بر آن حدود، حدودي است. شگفتي‏هاي آن به شماره نيايد، و غرائب و نوآوري‏هاي آن کهنه نشود، در آن چراغ‏هاي هدايت و نورافکن حکمت است، و دليل و راهنمايي معرفت است براي آن کس که آن را بشناسد» [28] . [ صفحه 100] آري، خداوند متعال در اين کتاب براي خلق خود تجلي کرده است، و کسي که آن را نازل کرده، در آيات مذکوره، و آن کس که بر او نازل شده در کلمات مزبوره آن را تعريف نموده‏اند. چه بسيار بزرگ است قدر و منزلت کسي که پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله او را با قرآن و قرآن را با او قرار داده است؟ او با ظاهر قرآن است به حکمت قرآن، و با باطن قرآن است به علم قرآن، و با عجايبي که شماره نشود و با غرايبي که تمام نشود، همراه است، و با اين معيت، تمام آنچه بر همه‏ي انبياء از کتاب و حکمت نازل شده است، در نزد اوست. و برطبق روايات بزرگان تفسير و حديث از عامه و خاصه، [29] علي عليه‏السلام أذن واعيه - گوش شنوا و فراگير - در کلام خداوند متعال است: (و تعيها اذن واعية) [30] . «گوش شنواي هوشمندان اين پند و تذکر را تواند شنيد». و اوست کسي که گفت: سلوني فوالله! لا تسألوني عن شيء الا أخبرتکم و سلوني عن کتاب الله فوالله! ما من آية الا و أنا أعلم أبليل نزلت أم بنهار. [31] . از من بپرسيد، به خدا سوگند! از چيزي نپرسيد مگر اين که به شما از آن خبر دهم، و بپرسيد از کتاب خدا، پس به خدا سوگند! آيه‏اي نيست مگر اين که من مي‏دانم در شب نازل شده است يا در روز. [ صفحه 101] چه بسيار بزرگ است مقام کسي که پيامبر صلي الله عليه و آله او را با قرآن قرار داده است، و با اين که معيت قائم به دو طرف است - و علي عليه‏السلام که با قرآن بود، قرآن هم با علي عليه‏السلام است - ولي به جمله‏ي «علي عليه‏السلام مع القرآن» اکتفا ننموده، و در عظمت او اضافه فرمود: «و القرآن مع علي»، و اين نکته‏اي است که فقط اولوالباب به آن مي‏رسند. و در ابتدا به علي عليه‏السلام و اختتام به قرآن در جمله‏ي اول، و ابتدا به قرآن و اختتام به علي عليه‏السلام در جمله دوم، و ترتيب کلام، از کسي که فصيح‏ترين مردم است، لطائفي است که مجال را وسعت شرح آنها نيست. خلاصه‏ي کلام اين که: در انبيا و مرسلين، افضل از پيامبر امين نيست، و چون علي عليه‏السلام از او، و او از علي عليه‏السلام است «أنت مني و أنا منک»، پس او تالي تلو بهترين خلق خدا است. و در کتب نازله، اعلي از قرآن مبين نيست، و چون علي عليه‏السلام با قرآن و قرآن با علي عليه‏السلام است «علي مع القرآن و القرآن مع علي»، پس قلب او خزينه‏ي تمام آنچه از طرف خداوند متعال نازل شده - از هدايت، نور، کتاب و حکمت - خواهد بود. آيا با اين اوصاف شکي باقي مي‏ماند در اين که او سزاوارترين شخص براي خليفه‏ي پيامبر کريم و مفسر قرآن عظيم مي‏باشد؟! و آيا شکي باقي مي‏ماند که او مولاي هر کسي است که به خداوندي ايمان دارد که فرموده است: (ما آتاکم الرسول فخذوه) [32] . «آنچه پيامبر حق دستور دهد، بگيريد». [ صفحه 102] (ما علي الرسول الا البلاغ المبين) [33] . «و بر پيامبر جز ابلاغ رسالت کامل تکليفي نخواهد بود». حديث سوم: حديثي است که به صحت سند آن اهل حديث و رجال از عامه اعتراف کردند، و خلاصه‏ي آن، اين است: جمعي نزد ابن‏عباس آمدند و ناروا به اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏گفتند. ابن‏عباس گفت: ناروا به کسي مي‏گويند که براي او ده فضيلت است که براي احدي نيست: 1- در جنگ خيبر که (ديگران رفتند و عاجزانه برگشتند) پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: کسي را مي‏فرستم که هرگز خدا او را خوار و ذليل نکرد؟، او دوست دارد خدا و پيامبر را، و خدا و پيامبر دوستدار او هستند. همگي گردن کشيدند که چنين کسي کيست؟ پس فرمود: علي کجاست؟ آن حضرت با چشم رمد ديده آمد، بعد از شفاي چشم به دست پيامبر صلي الله عليه و آله، آن حضرت رايت را سه مرتبه به اهتزاز درآورد و به دست علي عليه‏السلام داد. 2- پيامبر خدا فلاني را با سوره‏ي توبه به جانب مشرکين فرستاد، پس علي عليه‏السلام را پشت سر او فرستاد و سوره را از او گرفت، و فرمود: سوره را نمي‏برد مگر مردي که او از من است و من از اويم. 3- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: کداميک از شما با من در دنيا و آخرت موالات مي‏کنيد؟ کسي نپذيرفت، به علي عليه‏السلام فرمود: تو ولي من هستي در دنيا و آخرت. 4- علي عليه‏السلام اول کسي بود که ايمان آورد بعد از خديجه عليهاالسلام. [ صفحه 103] 5- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله جامه‏ي خود را بر چهار نفر انداخت: بر علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم‏السلام و فرمود: (انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهرکم تطهيرا) 6- علي عليه‏السلام آن کسي بود که جان خود را فداي جان پيامبر صلي الله عليه و آله کرد و جامه‏ي او را پوشيد و شب بر جاي او خوابيد، و تا صبح مشرکين به گمان پيامبر، او را سنگباران کردند. 7- در غزوه‏ي تبوک علي عليه‏السلام را در مدينه به جاي خود گذاشت، چون از فراق پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در آن سفر گريه کرد، فرمود: آيا راضي نمي‏شوي که منزلت تو نسبت به من، همان منزلت هارون باشد نسبت به موسي، مگر آنکه بعد از من پيامبري نيست، همانا سزاوار نيست که من بروم مگر اينکه تو خليفه‏ي من باشي. 8- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه‏السلام فرمود: تو بعد از من ولي هر مؤمن و مؤمنه هستي. 9- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله تمام درهايي که به مسجد آن حضرت باز مي‏شد، بست، به جز در خانه‏ي علي عليه‏السلام را. 10- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه» [34] . آيا با وجود نص پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که رايت فتح را با وجود همه‏ي اصحاب به دست علي عليه‏السلام داد و تنها او را حبيب و محبوب خدا و پيامبر خواند، و پيام خدا را از ديگران گرفت و به او داد، که بايد مبلغ کلام خدا، علي عليه‏السلام باشد، به علت اين که او از من و من از اويم، و تصريح آن حضرت که سزاوار نيست من بروم و تو خليفه‏ي من نباشي، و بيان ولايت مطلقه و کليه‏ي آن حضرت به «أنت ولي کل مؤمن [ صفحه 104] بعدي و مؤمنة» و «من کنت مولاه فعلي مولاه» در اين سنت صحيحه براي اهل نظر و انصاف مجال شک و ريبي در خلافت بلافصل آن حضرت باقي مي‏ماند؟!

[1] سوره‏ي مائده، آيه‏ي 67. [2] أسباب النزول ص 135، شواهد التنزيل ج 1 ص 249 و 254 و 255 و 257 و 402 و ج 2 ص 391 و 451، الدر المنثور ج 2 ص 298. [3] مراجعه شود به تاريخ بغداد ج 8 ص 284، شواهد التنزيل ج 1 ص 123 و 200 و ج 2 ص 391، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 233 و 234. [4] نور الابصار، ص 87، در فصل «في ذکر مناقب سيدنا علي بن ابي‏طالب ابن عم الرسول و سيف الله المسلول». [5] سوره‏ي معارج، آيه‏ي 1. [6] سوره‏ي معارج آيه‏ي 3 - 1. [7] مسند احمد حنبل ج 4 ص 281. [8] التفسير الکبير ج 12 ص 49، در تفسير آيه‏ي (يا أيها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک). [9] تاريخ بغداد ج 8 ص 284. [10] نظم درر السمطين ص 109، ذخائر العقبي ص 67، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 220 و.... [11] الاصابه في تمييز الصحابه ج 4 ص 300، القسم الأول عبدالرحمان بن مدلج. [12] اسد الغابة ج 3 ص 321، و مراجعه شود به مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 119، مجمع الزوائد ج 9 ص 105 و 107. [13] سوره‏ي احزاب آيه‏ي 16. [14] صحيح بخاري ج 3 ص 168، کتاب الصلح باب کيف يکتب هذا... و ج 4 ص 207 باب مناقب علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام ج 5 ص 204 و 108. [15] سوره نجم آيه‏ي 3. [16] سوره‏ي زمر آيه‏ي 23. [17] سوره‏ي اسراء آيه‏ي 9. [18] سوره‏ي بروج آيه‏ي 22 - 21. [19] سوره‏ي واقعه آيه‏ي 78 - 77. [20] سوره‏ي حجر آيه‏ي 87. [21] سوره يس آيه‏ي 2 - 1. [22] سوره الرحمان آيه‏ي 1 و 2. [23] سوره حشر آيه‏ي 21. [24] سوره رعد آيه‏ي 31. [25] سوره‏ي نمل آيه‏ي 6. [26] سوره‏ي نحل آيه‏ي 89. [27] سوره‏ي کهف آيه‏ي 1. [28] کافي ج 2 ص 599. [29] شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد ج 7 ص 220، نظم درر السمطين ص 92، کنز العمال ج 13 ص 135 و 177، جامع البيان ج 29 ص 69. [30] سوره‏ي حاقه آيه‏ي 12. [31] فتح الباري ج 8 ص 459، کنز العمال ج 2 ص 565 و با اندک تفاوتي در شواهد التنزيل ج 1 ص 42. [32] سوره‏ي حشر آيه‏ي 7. [33] سوره‏ي نور آيه‏ي 54. [34] المستدرک علي الصحيحين ج 3 ص 132، مسند أحمد ج 1 ص 230، السنن الکبري للبيهقي ج 5 ص 112.