يکي از مهمترين آيههايي که در شأن اميرمؤمنان علي عليهالسلام نازل شده، آيهي تبليغ است. اينک به گفتاري زيبا در اين مورد توجه فرماييد:
آيهي شريفهي:
(يأيها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک من الناس) [1] .
«اي پيامبر! ابلاغ کن آنچه را فرود آمد بر تو از پروردگارت و اگر نکني، نرسانده باشي پيام او را و خدا نگه ميدارد تو را از مردم.»
در روز غديرخم در شأن علي بن ابيطالب عليهالسلام نازل شده است. [2] .
از اين آيهي کريمه استفاده ميشود؛ آنچه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در شأن نزول آيه مأمور به تبليغ آن شده، داراي دو جهت بوده است:
[ صفحه 90]
اول: آن که به مرتبهاي از اهميت است که خداوند متعال ميفرمايد: «اگر نکني تبليغ رسالت نکردهاي».
دوم: آن که در اين تبليغ، خدا نگهدار توست، که روشن ميشود اظهار آنچه به تبليغ آن مأمور شده است، کيد منافقيني را در پي دارد که از اهل کتاب، ظهور آن حضرت و توسعهي حکومتش را شنيده بودند و به طمع رسيدن به اين مقام، به آن حضرت گرويده بودند، و چنين امري از معاني مولا جز ولايت امر امت نخواهد بود.
خطيب بغداد از ابيهريره روايت کرده که گفت:
کسي که روز هجدهم ذيالحجه را روزه بگيرد براي او روزهي شصت ماه نوشته ميشود، و آن روز غديرخم است، چون نبي صلي الله عليه و آله دست علي بن ابيطالب عليهماالسلام را گرفت و فرمود: آيا من ولي مؤمنين هستم؟
گفتند: بلي يا رسول الله!
فرمود: هر کس من مولاي او هستم، پس علي مولاي اوست.
عمر بن الخطاب گفت: بخ بخ يا ابن أبيطالب! صبح کردي مولاي من و مولاي هر مسلماني شد.
پس خدا اين آيه را نازل کرد که:
(اليوم أکملت لکم دينکم) [3] .
آنچه اکمال دين و اتمام نعمت خدا به اوست و دين اسلام به او پسنديدهي خدا ميشود، تعيين معلم و مجري احکام خداست.
[ صفحه 91]
شبلنجي در «نور الابصار» [4] ميگويد:
«امام ابواسحاق ثعلبي در تفسير خود نقل کرده است که از سفيان بن عيينه سؤال شد از قول خداي تعالي:
(سأل سائل بعذاب واقع) [5] .
سائلي سؤال کرد به عذابي که براي کافرين فرود آيد.
که اين آيه در شأن چه کسي نازل شده است؟
گفت: از مسألهاي سؤال کردي که کسي قبل از تو از من سؤال نکرده، پدرم از جعفر بن محمد از پدرانش مرا حديث کرد که چون پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به غديرخم به مردم ندا داد، و اجتماع کردند، دست علي عليهالسلام را گرفت و گفت:
من کنت مولاه فعلي مولاه.
پس در شهرها شايع شد، و به حارث بن نعمان فهري رسيد: او نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آمد و گفت: يا محمد! به ما امر کردي که شهادت بدهيم به وحدانيت خدا و رسالت خودت، از تو پذيرفتيم، امر کردي که پنج نماز بخوانيم، قبول کرديم، امر کردي به زکات، پذيرفتيم، امر کردي رمضان را روزه بگيريم، قبول کرديم، ما را به حج امر کردي، پذيرفتيم، بعد به آن راضي نشدي تا دست پسرعمت را گرفتي، که او را بر ما فضيلت بدهي و گفتي: «من کنت مولاه فعلي مولاه» آيا اين از توست، يا از خداي عزوجل؟
پيامبر فرمود: و الذي لا اله الا هو! همانا اين از خداوند عزوجل است.
حارث بن نعمان رو به مرکبش رفت که سوار شود، گفت: بارالها! اگر آنچه محمد ميگويد حق است، بر ما سنگي از آسمان، يا عذابي دردناک بفرست.
[ صفحه 92]
هنوز به مرکبش نرسيده بود که خداوند عزوجل سنگي بر او زد و بر سرش فرود آمد و از طرف ديگر بيرون آمد، و او را کشت، پس اين آيه را خداوند عزوجل نازل کرد:
(سأل سائل بعذاب واقع - للکافرين ليس له دافع - من الله ذي المعارج) [6] .
«سائلي سؤال کرد به عذابي که براي کافرين فرود آيد، که براي آن دافعي نيست، از خداوندي که صاحب معراجهاست».
ترديدي نيست که مردم از فضايلي که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله براي علي عليهالسلام بيان کرده بود، خبر داشتند، آنچه براي افرادي مانند حارث بن نعمان تازگي داشت و در شهرها منتشر شده بود، و فضيلتي باورنکردني براي آنها بود، همان مولويت و ولايت بر امت بود، که براي چنين افرادي قابل تحمل نبود، نه معناي ديگري از معاني مولا و ولي.
احمد بن حنبل در «مسند» [7] ، فخر رازي در تفسير [8] ، خطيب بغدادي در «تاريخ بغداد» [9] و غير ايشان [10] روايت کردند و به نقل «مسند» احمد اکتفا ميشود:
براء بن عازب نقل ميکند و ميگويد: با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در سفري بوديم و به غديرخم فرود آمديم، پس به نماز جماعت ندا داده شد، و براي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله زير دو درخت را جاروب کردند، پس نماز ظهر را خواند و دست علي عليهالسلام را
[ صفحه 93]
گرفت و فرمود: آيا نميدانيد که من اولي به مؤمنين هستم از خودشان؟
گفتند: بلي.
فرمود: آيا نميدانيد که من اولي به هر مؤمني هستم از خودش؟
گفتند: بلي.
پس دست علي عليهالسلام را گرفت و فرمود:
من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
راوي گفت: عمر بعد از آن علي عليهالسلام را ملاقات کرد، به او گفت:
هنيئا يا ابن ابيطالب! أصبحت و أمسيت مولي کل مؤمن و مؤمنة.
مبارک باشد اي پسر ابيطالب، که مولاي هر مؤمن و مؤمنهاي گرديدي.
اين تهنيت از شخصي مانند عمر براي امر مشترکي بين آن حضرت و ديگران از معاني مولا نيست، بلکه شبههاي نيست که براي امري اختصاصي است و آن جز منصب زعامت و ولايت امر امت نخواهد بود.
جمعي از بزرگان عامه مانند ابنحجر عسقلاني در «الاصابة» [11] ، ابناثير در «اسد الغابة» [12] و غير ايشان نقل کردهاند که به نقل ابناثير اکتفا ميشود:
ابواسحاق گفت: حديث کرد مرا کساني که شمارهي آنها را احصا نميکنم، که علي عليهالسلام در رحبه هر کس را که قول پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را شنيده بود، طلب کرد که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».
پس جماعتي برخاستند و شهادت دادند که آنها اين سخن را از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله
[ صفحه 94]
شنيدهاند، و قومي کتمان کردند، و آنها که کتمان کردند از دنيا نرفتند تا کور شدند و آفتي به آنها رسيد که يزيد بن وديعة، و عبدالرحمان بن مدلج از آنها ميباشند.
بديهي است احتجاج آن حضرت به اين حديث و به شهادت طلبيدنش براي اثبات خلافت، مدلول حديث را در ولايت امر و زعامت امت معين ميکند.
بيان آن حضرت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله قبل از بيان ولايت علي عليهالسلام اين است که:
«خدا مولاي من است، و من مولاي هر مؤمني هستم» و مولويت خدا نسبت به آن حضرت آن است که هيچ کس جز خدا بر او ولايت ندارد، و هم چنان که خدا ولي اوست، او ولي هر مؤمني است، و همان ولايت که آن حضرت صلي الله عليه و آله بر اهل ايمان دارد، علي عليهالسلام هم دارد، و اين بيان روشن ميکند که اين ولايت، ولايت امر است.
حضرت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله قبل از معرفي علي عليهالسلام از آنان التزام و اقرار به اين جمله گرفت «ألست أولي بکم؟» گفتند: «بلي» و اين همان اولويتي است که خداوند متعال در قرآن فرموده است:
(النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم) [13] .
«پيامبر سزاوارتر به مؤمنين است از خودشان.»
و پس از آن فرمود: «هر کس من مولاي اويم علي مولاي اوست».
و با تقديم جملهي «ألست أولي بکم» رفع هرگونه شبههاي را در معناي (ولي) فرمود، و همان اولويتي را که خودش نسبت به مؤمنين داشت براي علي عليهالسلام اثبات کرد.
[ صفحه 95]
حديث اول:
قول پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است که به آن حضرت فرمود:
«أنت مني و أنا منک» [14] .
اين حديث را بخاري و غير او از اکابر ائمه ذکر کردهاند.
شکي نيست که کمال عالم هستي به عقل و علم و بندگي و اطاعت اختياري خداوند متعال است، و امتياز خلقت انسان همين عقل و اطاعت به اختيار اوست، و هدف از خلقت او نيز همين است.
بنابراين، کمال انسان، رسيدن او به مرتبهي اتصال به علم غيب، و نوراني شدن عقلش به نور وحي است، که اين مرتبهي نبوت است.
و کمال مرتبهي نبوت، به سفارت از طرف خالق به سوي خلق، براي نوراني کردن عقول آنان به نور حکمت الهيه است که اين مرتبهي رسالت است.
و کمال مرتبهي رسالت وصول به مرتبهي عزم بر عهد معهود و ميثاق مأخوذ است، که مرتبهي اولوالعزم براي بعضي از پيامبران مبعوث به شريعت است.
و کمال اين مرتبه، رسيدن به مرتبهي خاتميت است، که مرتبهي بعثت به شريعت ابدي است، که نهايت حد کمال انسانيت است، و صاحب اين مرتبه خاتم ماسبق و فاتح ما استقبل، و اسم اعظم، و مثل اعلي، حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله است.
علي عليهالسلام به مرتبهاي واصل شد، که آن کس که خدا در شأن او فرمود:
(و ما ينطق عن الهوي) [15] .
«و هرگز به هواي نفس سخن نميگويد.»
[ صفحه 96]
فرمود: «علي مني»؛ (علي از من است).
يعني: او مشتق از يکدانه گوهر عالم امکان، که نفس قدسيه، و علت غائيه خلقت عالم، و خليفه قرار دادن آدم است.
و حضرت به اين جمله اکتفا نکرده، و پس از آن فرمود:
«و أنا منه» تا بفهماند که هدف از وجود و بعثت خاتم، و آنچه قوام امنيت او به آن است، يعني هدايت به دين قويم و صراط مستقيم، حدوثا و بقاء متحقق نميشود، الا به علي و اولاد معصومين او عليهمالسلام.
آيا چگونه فصل در خلافت از پيامبر ممکن است، بين آن کس که او از پيامبر و پيامبر از اوست؟!
حديث دوم:
بزرگان ائمهي حديث از عامه و خاصه به صحت اين حديث اعتراف کردهاند، که حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
علي مع القرآن و القرآن مع علي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض.
دلالت اين حديث با توجه به شناخت قرآن مجيد، معلوم ميشود، در ذيل به اختصار به اموري اشاره ميشود:
1- در کتب الهيه افضل از قرآن کريم وجود ندارد:
(الله نزل أحسن الحديث کتابا متشبها) [16] .
«خدا (براي هدايت امت آخرالزمان) قرآن را فرستاد که بهترين حديث است کتابي است که آياتش همه با هم متشابه است».
(ان هذا القرآن يهدي للتي هي أقوم) [17] .
[ صفحه 97]
«همانا اين قرآن به راستترين و استوارترين طريقه هدايت ميکند».
2- خداوند متعال آن را به اوصافي وصف نموده است که قلم از تحرير آن، و بيان از تقرير آن عاجز است:
(بل هو قرآن مجيد - في لوح محفوظ) [18] .
«بلکه اين کتاب قرآن بزرگوار الهي است که در لوح محفوظ حق و صفحهي علم ازلي نگاشته است».
(انه لقرآن کريم - في کتاب مکنون) [19] .
«که اين قرآن بسيار (کتاب بزرگوار و سودمند) و گرامي است در لوح محفوظ سرّ حق».
(و لقد آتيناک سبعا من المثاني و القرآن العظيم) [20] .
«(اي محمد!) همانا ما به آيه باثنا (در سورهي حمد) و اين قرآن باعظمت را براي تو فرستاديم».
(يس - و القرآن الحکيم) [21] .
«يس (اي سيد رسولان و اي کاملترين انسان!) قسم به قرآن، حکمت برين».
3- خداوند متعال خود را معلم قرآن قرار داده است:
(الرحمن - علم القرآن) [22] .
«خداي مهربان (بر پيامبرش محمد صلي الله عليه و آله) قرآن آموخت».
[ صفحه 98]
4- به آنچه از جبروت الهي در اين کتاب تجلي کرده است، اشاره نموده و ميفرمايد:
(لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله) [23] .
«و (اي پيامبر!) اگر ما اين قرآن (عظيم الشأن را) بر کوه نازل ميکرديم مشاهده ميکردي که کوه از ترس خدا خاشع و ذليل و متلاشي ميگشت».
5- به آنچه از قدرت خود، در اسرار پنهان شده در آياتش، تجلي کرده است، اشاره نموده و ميفرمايد:
(ولو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو کلم به الموتي) [24] .
«و اگر کتابي با اعجاز بيان کوهها را به رفتار و مردگان را به گفتار آرد و زمين را از هم بشکافد همين قرآن باعظمت است».
6- اين کتاب مظهر علم و حکمت خداوند متعال است:
(و انک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم) [25] .
«و (اي پيامبر!) آيات قرآن عظيم از جانب خداي داناي حکيم به وحي بر تو القاء ميشود».
(و نزلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شي ء و هدي و رحمة) [26] .
«و ما بر تو اين قرآن عظيم را فرستاديم تا حقيقت هر چيز را
[ صفحه 99]
روشن کند (و راه دين حق را از راههاي باطل بنمايد) و هدايت و رحمت باشد.»
6- پروردگار خود را بر انزال اين کتاب حمد و ستايش ميفرمايد:
(الحمدلله الذي أنزل علي عبده الکتاب و لم يجعل له عوجا) [27] .
«ستايش و سپاس مخصوص خداست که بر بندهي (خاص) خود محمد صلي الله عليه و آله اين کتاب بزرگ را نازل کرد و در آن هيچ نقص و عوجي ننهاد».
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در تمسک به اين کتاب عزيز ميفرمايد:
پس هرگاه فتنهها و آشوبها بر شما مشتبه شد، و شما را فراگرفت، به قرآن رو آوريد، زيرا همانا قرآن شفيعي است که شفاعتش پذيرفته است، و گزارش دهنده است از بديها که گفتهاش تصديق شده است، هر کس آن را پيشواي خود کرد، او را به بهشت رهبري کند، و هر کس آن را پشت سر خود قرار دهد، او را به جهنم و دوزخ کشاند.
قرآن راهنمايي است که بهترين راهها راهنمايي کند، و کتابي است که در آن تفصيل و بيان و به دست آوردن حقايق است، و جدا کننده حق از باطل است، آن کلام فصل است و شوخي و هزل نيست، براي آن ظاهر و باطني است، پس ظاهرش حکم، و باطنش علم است، ظاهرش جلوه و زيبايي دارد، و باطنش ژرف و عميق، براي آن حدودي است که بر آن حدود، حدودي است. شگفتيهاي آن به شماره نيايد، و غرائب و نوآوريهاي آن کهنه نشود، در آن چراغهاي هدايت و نورافکن حکمت است، و دليل و راهنمايي معرفت است براي آن کس که آن را بشناسد» [28] .
[ صفحه 100]
آري، خداوند متعال در اين کتاب براي خلق خود تجلي کرده است، و کسي که آن را نازل کرده، در آيات مذکوره، و آن کس که بر او نازل شده در کلمات مزبوره آن را تعريف نمودهاند.
چه بسيار بزرگ است قدر و منزلت کسي که پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله او را با قرآن و قرآن را با او قرار داده است؟
او با ظاهر قرآن است به حکمت قرآن، و با باطن قرآن است به علم قرآن، و با عجايبي که شماره نشود و با غرايبي که تمام نشود، همراه است، و با اين معيت، تمام آنچه بر همهي انبياء از کتاب و حکمت نازل شده است، در نزد اوست.
و برطبق روايات بزرگان تفسير و حديث از عامه و خاصه، [29] علي عليهالسلام أذن واعيه - گوش شنوا و فراگير - در کلام خداوند متعال است:
(و تعيها اذن واعية) [30] .
«گوش شنواي هوشمندان اين پند و تذکر را تواند شنيد».
و اوست کسي که گفت:
سلوني فوالله! لا تسألوني عن شيء الا أخبرتکم و سلوني عن کتاب الله فوالله! ما من آية الا و أنا أعلم أبليل نزلت أم بنهار. [31] .
از من بپرسيد، به خدا سوگند! از چيزي نپرسيد مگر اين که به شما از آن خبر دهم، و بپرسيد از کتاب خدا، پس به خدا سوگند! آيهاي نيست مگر اين که من ميدانم در شب نازل شده است يا در روز.
[ صفحه 101]
چه بسيار بزرگ است مقام کسي که پيامبر صلي الله عليه و آله او را با قرآن قرار داده است، و با اين که معيت قائم به دو طرف است - و علي عليهالسلام که با قرآن بود، قرآن هم با علي عليهالسلام است - ولي به جملهي «علي عليهالسلام مع القرآن» اکتفا ننموده، و در عظمت او اضافه فرمود: «و القرآن مع علي»، و اين نکتهاي است که فقط اولوالباب به آن ميرسند.
و در ابتدا به علي عليهالسلام و اختتام به قرآن در جملهي اول، و ابتدا به قرآن و اختتام به علي عليهالسلام در جمله دوم، و ترتيب کلام، از کسي که فصيحترين مردم است، لطائفي است که مجال را وسعت شرح آنها نيست.
خلاصهي کلام اين که: در انبيا و مرسلين، افضل از پيامبر امين نيست، و چون علي عليهالسلام از او، و او از علي عليهالسلام است «أنت مني و أنا منک»، پس او تالي تلو بهترين خلق خدا است.
و در کتب نازله، اعلي از قرآن مبين نيست، و چون علي عليهالسلام با قرآن و قرآن با علي عليهالسلام است «علي مع القرآن و القرآن مع علي»، پس قلب او خزينهي تمام آنچه از طرف خداوند متعال نازل شده - از هدايت، نور، کتاب و حکمت - خواهد بود.
آيا با اين اوصاف شکي باقي ميماند در اين که او سزاوارترين شخص براي خليفهي پيامبر کريم و مفسر قرآن عظيم ميباشد؟!
و آيا شکي باقي ميماند که او مولاي هر کسي است که به خداوندي ايمان دارد که فرموده است:
(ما آتاکم الرسول فخذوه) [32] .
«آنچه پيامبر حق دستور دهد، بگيريد».
[ صفحه 102]
(ما علي الرسول الا البلاغ المبين) [33] .
«و بر پيامبر جز ابلاغ رسالت کامل تکليفي نخواهد بود».
حديث سوم:
حديثي است که به صحت سند آن اهل حديث و رجال از عامه اعتراف کردند، و خلاصهي آن، اين است:
جمعي نزد ابنعباس آمدند و ناروا به اميرالمؤمنين عليهالسلام ميگفتند.
ابنعباس گفت: ناروا به کسي ميگويند که براي او ده فضيلت است که براي احدي نيست:
1- در جنگ خيبر که (ديگران رفتند و عاجزانه برگشتند) پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: کسي را ميفرستم که هرگز خدا او را خوار و ذليل نکرد؟، او دوست دارد خدا و پيامبر را، و خدا و پيامبر دوستدار او هستند.
همگي گردن کشيدند که چنين کسي کيست؟ پس فرمود: علي کجاست؟
آن حضرت با چشم رمد ديده آمد، بعد از شفاي چشم به دست پيامبر صلي الله عليه و آله، آن حضرت رايت را سه مرتبه به اهتزاز درآورد و به دست علي عليهالسلام داد.
2- پيامبر خدا فلاني را با سورهي توبه به جانب مشرکين فرستاد، پس علي عليهالسلام را پشت سر او فرستاد و سوره را از او گرفت، و فرمود: سوره را نميبرد مگر مردي که او از من است و من از اويم.
3- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: کداميک از شما با من در دنيا و آخرت موالات ميکنيد؟
کسي نپذيرفت، به علي عليهالسلام فرمود: تو ولي من هستي در دنيا و آخرت.
4- علي عليهالسلام اول کسي بود که ايمان آورد بعد از خديجه عليهاالسلام.
[ صفحه 103]
5- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله جامهي خود را بر چهار نفر انداخت: بر علي، فاطمه، حسن و حسين عليهمالسلام و فرمود:
(انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهرکم تطهيرا)
6- علي عليهالسلام آن کسي بود که جان خود را فداي جان پيامبر صلي الله عليه و آله کرد و جامهي او را پوشيد و شب بر جاي او خوابيد، و تا صبح مشرکين به گمان پيامبر، او را سنگباران کردند.
7- در غزوهي تبوک علي عليهالسلام را در مدينه به جاي خود گذاشت، چون از فراق پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در آن سفر گريه کرد، فرمود: آيا راضي نميشوي که منزلت تو نسبت به من، همان منزلت هارون باشد نسبت به موسي، مگر آنکه بعد از من پيامبري نيست، همانا سزاوار نيست که من بروم مگر اينکه تو خليفهي من باشي.
8- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به علي عليهالسلام فرمود: تو بعد از من ولي هر مؤمن و مؤمنه هستي.
9- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله تمام درهايي که به مسجد آن حضرت باز ميشد، بست، به جز در خانهي علي عليهالسلام را.
10- پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه» [34] .
آيا با وجود نص پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که رايت فتح را با وجود همهي اصحاب به دست علي عليهالسلام داد و تنها او را حبيب و محبوب خدا و پيامبر خواند، و پيام خدا را از ديگران گرفت و به او داد، که بايد مبلغ کلام خدا، علي عليهالسلام باشد، به علت اين که او از من و من از اويم، و تصريح آن حضرت که سزاوار نيست من بروم و تو خليفهي من نباشي، و بيان ولايت مطلقه و کليهي آن حضرت به «أنت ولي کل مؤمن
[ صفحه 104]
بعدي و مؤمنة» و «من کنت مولاه فعلي مولاه» در اين سنت صحيحه براي اهل نظر و انصاف مجال شک و ريبي در خلافت بلافصل آن حضرت باقي ميماند؟!
|