مؤلف کتاب «قبس من کرامات سيدنا العباس قمر بني‏هاشم عليه‏السلام» مي‏نويسد: پدرم کرامتي را از حاج مهدي قنبر که يکي از افراد سرشناس مردم کربلا به شمار مي‏آمد و روابط دوستانه‏اي با کليددار حرم - که آن روز مرحوم سيد حسن آل ضياءالدين ملقب به آقا حسن بود - داشت، گفت: روزي در اتاق کليددار حضرت عباس عليه‏السلام نشسته بودم. مردي باوقار و شخصيت وارد شد. بر حاضرين در مجلس سلام کرد و در کنار کليددار حرم نشست و گفت‏وگوي مختصري ميان آنها گذشت، آنگاه برخاست و رفت. پس از زماني برگشت و همراه او يک قالي قابل توجهي بود، آن را در اتاق کليددار گذاشت و تحويل داد و رفت. پس از رفتن او سؤال نمودم چه شده؟ جواب داد: اين مرد يکي از تجار شهر حله (يکي از شهرهاي تجاري عراق) مي‏باشد و جرياني بدين قرار دارد: از مغازه‏ي او سه‏هزار دينار دزدي شد و اين مبلغ در سال‏هاي 1950 ميلادي مبلغ قابل توجهي بود. او براي خدا نذر نمود چنانچه دزد پيدا شود، يک تخته قالي قابل توجهي براي حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام اهدا کند که در صحن مطهرش براي زايرين فرش شود. پس از چند روزي از جريان دزدي و نذر نمودن، زني به خانه آمد و گفت: من در ساعت‏هاي گذشته از شب مردي را درب مغازه ديدم که مشغول باز کردن درب بود، اگر او را ببينم مي‏شناسم و آماده‏ي شناسايي او هستم. وي در ادامه سخن چنين گفت: تاجر از او خواست صبح بيايد مغازه (محل کار) تا کارگرانش را ببيند و هر کدام که مي‏شناسد، دزد بوده معرفي نمايد. [ صفحه 550] صبح همان روز زن آمد، تظاهر نمود که مي‏خواهد از کسي سؤال نمايد. هنگام وارد شدن به محل تجارت، کارگران را ديد و هنگام ظهر آمد و گفت: شخص سارق همان کسي که با تلفن مشغول صحبت بود. عصر همان روز آمدم و آن شخص را خواستم و سخن را باز نمودم، او انکار نمود. من اصرار نمودم و به او امان دادم. آنگاه سکوت طولاني نمود و برخاست و اعتراف به دزدي نمود و از من خواست که جريان را پنهان دارم. من نيز وعده دادم که کتمان خواهم کرد و چون نسبت خويشي با من داشت، پنهان نمودم. همراه او به منزلش رفتم و مبلغ را تحويلم داد و هم اکنون نذر خود را ادا نمودم. [1] .

[1] همان ص 76 تا 77.