در کتاب «العباس عليهالسلام جهاد و تضحيه» آمده:
شيخ موسي شماع، يکي از خدمتگزاران مرقد حضرت عباس عليهالسلام کرامتي را چنين نقل مينمايد:
در ايام حکومت عثمانيها که عراق جزو مستعمرات حکومت عثمانيها بود دستور داده شد که هر کس توان برداشتن اسلحه دارد بايد به سربازي برود.
به حکم اجباري از من نيز خواستند تا آماده سربازي شوم. من به ناچار تن به اين مأموريت دادم و مرا به بصره فرستادند و از بصره به سوي جبههي جنگ فرستادند.
در ايامي که در بصره به سر ميبرديم، من و عدهاي از رفقا و دوستان - که در لشکر عثماني بوديم - قرار گذاشتيم که خدمت سربازي را ترک نماييم، چرا که
[ صفحه 538]
عثمانيها به غير از خودشان به ديگران احترام نميکردند.
طبق اين قرار پياده و شبانه از پادگان حرکت کرديم و بعد از چند روز پيادهروي رفقاي من دستگير شدند وقتي خواستند مرا بگيرند در ميان بعضي خانوادههاي عرب پنهان شدم و پس از رفع احتمالي دستگيري به طرف کربلا حرکت کردم. در بين راه عدهاي از قطاع الطريق جلوي مرا گرفته و هر چه داشتم از من گرفتند و هر چه التماس نمودم که مقداري از آنچه بردند براي من باقي بگذارند، برخورد سختي با من نمودند.
وقتي خواستند مرا اذيت بدهند و چون ديگر از آنها مأيوس بودم، گفتم: من يکي از خادمان عباس عليهالسلام هستم.
اين سخن باعث شد که مرا نزد عشيرهي خود بردند؟ و آنچه از من گرفته بودند، بازگردانند و مورد اکرام و انعام و زيادي بر آنچه از من گرفته شده بود به خودم دادند و عدهاي از افراد عشيره را با من همراهي نمودند تا رسيدم به راهي که امن بود.
سپس روانه کربلا شدم، بعد از آني که خداوند مرا حفظ و مورد عنايت حضرت عباس عليهالسلام قرار داد و به برکت عنايت حضرت عباس عليهالسلام بدون اذيت و دردسر به شهر خود کربلاي مقدسه برگشتم. [1] .
|