حاج فالح بقال، يکي از خادمان بااخلاص حضرت سيدالشهداء عليهالسلام و از افراد معروف و اهل خير در شهر مقدس کربلا - عليه الرحمة و الرضوان - چنين ميگويد:
به همراه عدهاي از زايرين ايراني به زيارت طفلان مسلم عليهماالسلام رفتيم. در مسير راه مرقد عون عليهالسلام را نيز زيارت نموديم. سپس به طرف مرقد طفلان مسلم عليهماالسلام
[ صفحه 536]
رفتيم. پس از اداي زيارت و تناول غذا، عدهاي از زايرين در نهري که نزديک مرقد طفلان مسلم عليهماالسلام است، به شنا پرداختند. عدهاي مشغول شنا بودند و عدهي ديگر در کنار رودخانه نشسته بودند.
در اين اثنا يکي از افراد شناگر بر اثر شنا کردن به جاي دوري رفت. به طوري که موجي قوي او را در برگرفت.
سروصدا ميکرد و استغاثه مينمود.
ترس همراهان آنها را فراگرفت و کسي جرئت نکرد او را نجات دهد.
من دستها را به سوي خداوند بلند کردم و گفتم:
يا رب! بحق کفيل زينب اکفل هذا الزائر و نجه من الغرق.
خدايا به حق آن کسي که کفالت حضرت زينب عليهاالسلام در سفر کربلا به عهدهي او بود، اين زاير را از غرق شدن نجات بده.
هنوز اين کلمات تمام نشده بود، مشاهده کردم مردي در نزديکي ما است. به او گفتم و اشاره نمودم به سوي آن زاير که در حال غرق شدن بود و به او گفتم: شما را به حق حضرت عباس عليهالسلام او را نجات بده.
يک مرتبه آن مرد به نهر پريد و با سرعت به طرف او - که با مرگ دست و پنجه نرم ميکرد - رفت. و از گردن او را کشيد و کمکم او را به کنار رود رسانيد. رفتيم او را برداشتيم و از آن مرد تشکر نمودم.
گفت: اي حاجي! من عازم سفر بودم، قبل از نيم ساعت، ولي ماشينم دچار نقص فني و خاموش شد و چنين معلوم ميشود از کار ماندن ماشين سبب نجات اين شخص شد.
حمد خداي را به جاي آوردم، گفتم: برو ماشين را روشن کن، زيرا ماشين، روشن ميشود.
[ صفحه 537]
گفت: مگر ممکن است ماشين خود به خود روشن شود، در حالي که نقص فني دارد.
گفتم: برو بنشين پشت فرمان، هم چنان که به شما ميگويم.
همين که رفت و پشت فرمان قرار گرفت، ماشين روشن شد و به حرکت درآمد. فوري از ماشين پياده شد و مرا بوسيد.
گفتم: بله، من خدا را قسم دادم به حق حضرت عباس عليهالسلام که اين زاير را از غرق نجات دهد، شما آمدي و او را نجات دادي و من از خداوند مسئلت نمودم به حق حضرت عباس عليهالسلام کار تو را آسان نمايد و ماشينت را سالم نگه دارد تا اين که به سلامت بروي و دعايم به برکت حضرت عباس عليهالسلام مستجاب شد. [1] .
|