شخصي به نام سيد عباس ماميشه از خادمان حرم حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام کرامتي را اين گونه نقل کرد:
زايري ايراني در سال 1954 ميلادي - اوايل انقلاب دکتر مصدق - به کربلا مشرف شد. از من خواست براي او زيارت بخوانم. من زيارتنامه را خواندم و پس از پايان زيارت، مبلغ قابل توجهي به من داد و گفت: اين مبلغ را ميان فقرا و نيازمندان تقسيم کن.
مبلغ مذکور را گرفتم و از علت آن سؤال کردم.
گفت: به مرض قند مبتلا شدم که ابتداي آن اول ماه محرم بود. روي به درگاه خداوند نمودم و از خداوند به واسطهي حضرت عباس عليهالسلام طلب شفا نمودم. پس از مراجعه به پزشکان متعدد گفتند: حال شما رو به بهبودي است و احتياج به معالجه ندارد.
ولي من اطمينان پيدا نکردم، تا اين که شبي از شبها در عالم رؤيا مرد بزرگوار و باوقاري را در نزديک خودم مشاهده کردم که ايستاده و ميفرمايد: مطمئن باش! حاجي تقي! به راستي که خداوند بعد از آن که من دعايت کردم تو را از اين مرض شفا داده است.
گفتم: شما کيستي؟
فرمود: من همان کسي هستم که او را نزد خداوند واسطه قرار دادي که خداوند به تو عافيت دهد.
گفتم: شما آقاي من، حضرت عباس عليهالسلام هستيد؟
فرمود: آري.
[ صفحه 532]
دست آن بزرگوار را بوسيدم و رفتم. بعد از آن از خواب بيدار شدم و خدا را شکر و سپاسگزاري نمودم و قرار گذاشتم به کربلا بيايم و مرقد آن بزرگوار را زيارت کنم و خوشحالي که الآن در چهرهام ميبيني از برکات حضرت عباس عليهالسلام ميباشد. [1] .
|