در کتاب «العباس عليه‏السلام جهاد و تضحيه» آمده: مردي از اهل شهرستان کرکوک عراق، کارمند اداره‏اي در کربلا بوده است. روزي به هنگام کار در اداره احساس درد شديدي از ناحيه‏ي مثانه مي‏نمايد و همين طور روز به روز درد شدت مي‏گيرد، به طوري که به پزشکان متخصص در بغداد مراجعه مي‏نمايد. پس از معاينه معلوم شد سنگ بزرگي در مثانه وجود دارد و امکان بيرون آمدن ندارد، مگر به عمل جراحي، پس از اطلاع يافتن بر انجام عمل جراحي در روز تعيين شده، براي عمل قرار گذاشتند. او به طرف کربلا - در حالي که غم و غصه او را فراگرفته بود - حرکت مي‏کند، وقتي به کربلا مي‏رسد متوجه مرقد مطهر حضرت عباس عليه‏السلام مي‏شود و براي زيارت و دعا در نزد قبر آن حضرت و طلب شفا از خداوند به واسطه‏ي حضرت عباس عليه‏السلام به حرم مشرف مي‏شود. در اثناي زيارت مشاهده مي‏نمايد که عده‏اي براي برآورده شدن حاجات خود، شيريني پخش مي‏نمايند. به همين جهت به حضرت عباس عليه‏السلام متوسل مي‏شود که اگر حاجت او را برآورده نمايد، مقداري از همان شيريني‏ها پخش خواهد کرد. آنگاه مقداري شيريني را به قصد شفا، تناول مي‏نمايد. [ صفحه 528] بعد از آن که مقداري از همان شيريني‏هايي که به نام حضرت عباس عليه‏السلام پخش شده بود، مي‏خورد، احساس درد شديد در مثانه مي‏نمايد. با سرعت به طرف خانه مي‏رود، تا کمي استراحت نمايد، سپس به بغداد نزد پزشک متخصص برود. پيش از آن که به طرف بغداد حرکت کند، به دستشويي مي‏رود، همين که در دستشويي قرار مي‏گيرد، مشاهده مي‏کند که قطعه‏هاي سنگ از او جدا مي‏شود. دچار وحشت مي‏شود و از خانه بيرون مي‏آيد و در خيابان فرياد مي‏زند و مي‏گويد: مردم! حضرت عباس عليه‏السلام مرا شفا داد. آنگاه به بازار مي‏رود و مقداري شيريني مي‏خرد و به حرم مي‏رود و در صحن حضرت اباالفضل عليه‏السلام در ميان مردم پخش مي‏نمايد. [1] .

[1] همان مصدر ص 45.