در کتاب «مدينة المعاجز» آمده است: حذيفة بن يمان گويد:
ما در محضر باصفاي رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم که ناگاه صداي عظيم وحشتناکي ما را فراگرفت. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
ببينيد چه خبر وحشتناکي شما را فراگرفت و چه چيزي بر شما فرود آمد؟
ما به بيرون شهر مدينه رفتيم، ديديم چهل مرد سواري بر چهل شتر سوار شدهاند، آنها داراي چهل مرکب از عقيق و بر تن هر کدام از آنها زرهي از لؤلؤ و بر سرشان عرقچيني مزين به جواهر گرانبها بود، پيشاپيش آنها نوجوان ماه پارهاي بود که هنوز موي در صورتش نروييده بود، او فرياد ميزد: کنار برويد! کنار برويد! شتاب کنيد! شتاب کنيد! به سوي محمد پيامبر برگزيده که براي اطراف و اکناف جهان برانگيخته شده است.
حذيفه گويد: من بازگشتم و جريان را به عرض رسول خدا صلي الله عليه و آله رسانيدم.
حضرت فرمود:
يا حذيفة! انطلق الي حجرة کاشف الکرب، و هازم العرب، الليث العقور و اللسان الشکور، و العالم الصبور الذي جري اسمه في التوراة و الانجيل و الزبور.
اي حذيفه! برو به خانهي برطرف کنندهي گرفتاريها، شکست دهندهي قدرتمندان عرب، شير ژيان، زبان شکور و دانشمند شکيبا و صبور، کسي که نامش جريان دارد در تورات و انجيل و زبور.
حذيفه گويد: فوري به خانهي مولايم علي عليهالسلام رفتم تا جريان را به حضورش
[ صفحه 77]
برسانم، که ناگاه مولايم را ملاقات کردم، فرمود:
يا حذيفة! جئتني لتخبرني بقوم أنا بهم عالم منذ خلقوا و ولدوا؟
حذيفه! آمدي تا از گروهي به من خبر دهي که من از زمان آفرينش و تولد آنها آگاه هستم؟!
حذيفه گويد: مولايم خود به سوي مسجد حرکت فرمود، من نيز پشت سر حضرتش به راه افتادم تا اينکه وارد مسجد شد، مردم دور تا دور رسول خدا صلي الله عليه و آله حلقه زده بودند، وقتي علي عليهالسلام را ديدند برخاستند، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: در جايتان باشيد.
وقتي که مجلس برقرار گرديد و آرامش يافت، نوجوان از ميان آن گروه برخاست و گفت:
کداميک از شما در آن هنگام که تاريکي سايهاش را به همه جا ميافکند به عبادت خدا مشغول ميشود؟ کداميک از شما از پرستش بتها منزه است؟ کداميک از شما در برابر نعمتهاي خداي منان سپاسگزار است؟
کداميک از شما در روز نبرد و جنگ استقامت ميورزد؟ کداميک از شما قاتل پهلوانان، خراب کنندهي اساس و بنيان کفر و آقاي انس و جان است؟
کداميک از شما برادر پيامبر برگزيده حضرت محمد صلي الله عليه و آله و پراکنده سازندهي مارقين و خارجين از دين در گوشه و کنار جهان است؟ کداميک از شما زبان راستگوي حق و جانشين گوياي پيامبر صلي الله عليه و آله است؟
کداميک از شما از نژاد ابوطالب بوده و در کمينگاه ستمگران است؟
آنگاه که نوجوان سخنش را تمام کرد رسول خدا صلي الله عليه و آله متوجه اميرمؤمنان علي عليهالسلام گرديد و فرمود:
اي علي! پاسخ نوجوان را بده و حاجتش را برآور.
علي عليهالسلام فرمود: يا غلام! ادن مني فاني أعطيک سؤلک و أشفي غليلک
[ صفحه 78]
بعون الله سبحانه و تعالي و مشيته، فانطق بحاجتک لابلغک منيتک و ليعلم المسلمون اني سفينة النجاة، و عصا موسي و الکلمة الکبري، و النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون، و الصراط المستقيم الذي من حاد عنه ضل و غوي.
نوجوان! نزديک بيا تا به ياري و خواست خداي متعال پرسشت را پاسخ داده و دل پردردت را شفا دهم، حاجتت را بازگوي تا به آرزويت نايل سازم و مسلمانان بدانند که من کشتي نجات، عصاي موسي و کلمهي کبراي الهي هستم، و منم همان خبر بزرگي که مردم در مورد آن اختلاف ميکنند و منم همان راه مستقيمي که هر که از آن منحرف شود گمراه گشته و سرگردان خواهد شد.
در اين هنگام نوجوان لب به سخن گشود و گفت: برادري دارم که عاشق صيد و شکار است. روزي براي شکار بيرون رفت، در صحرا به گاوهاي وحشي برخورد نمود، تيري به طرف آنان پرتاب و يکي از آنها را کشت، در جا فلج شد، پس از آن گفتارش کمتر گشته تا جايي که به جز اشاره نميتواند با ما سخن گويد. به ما رسيده که صاحب شما او را معالجه مينمايد و ما از بازماندگان قوم عاد هستيم، بر بتان سجده ميکنيم و بر آلات قمار سوگند ميخوريم. اگر صاحب شما، برادر مرا شفا دهد به دست او ايمان خواهيم آورد، ما يک جمعيت نود هزار نفري هستيم، در ميان ما دليران و شجاعاني است که داراي نيرو و شدت هستند، ما داراي گنجهاي طلا و نقره هستيم، ما داراي شمشيرزنان قدرتمندي هستيم که بازوان توانا و شمشيرهاي برنده دارند.
اميرمؤمنان علي عليهالسلام فرمود:
نوجوان! برادرت کجاست؟
گفت: به زودي با کجاوهاي ميآيد.
[ صفحه 79]
حضرت فرمود: وقتي آوردند، بيماريش را شفا خواهم داد.
مردم منتظر آوردن او بودند که ناگاه پيرزني کجاوهي شتري را آورد و در کنار درب مسجد فرود آورد.
نوجوان گفت: اي علي! برادرم آمد.
اميرمؤمنان علي عليهالسلام برخاست و نزديک کجاوه شد. در آن، نوجواني زيبا بود، وقتي چشمان مبارک حضرت بر او افتاد، نوجوان گريست و با صداي ضعيفي گفت: به سوي شما پناه آورده و از بيماريم به سوي شما شکوه مينمايم اي خاندان رسالت!
اميرمؤمنان علي عليهالسلام فرمود:
همين امشب او را به سوي قبرستان بقيع ببريد تا عملي شگفتانگيز از علي ببينيد.
حذيفه گويد: مردم براي ديدن اين منظره از هنگام عصر تا فرارسيدن شب در قبرستان گرد آمدند.
آنگاه علي عليهالسلام به سوي بقيع حرکت کرد، وقتي رسيد به مردم فرمود: پشت سر من بياييد.
مردم نيز پشت سر حضرتش حرکت کردند، ناگاه متوجه شدند دو شعلهي آتش به صورت پراکنده ديده ميشود که يکي با شعلهي کم و ديگري با شعلهي زياد است.
حذيفه گويد: ما از دور تماشا ميکرديم، علي عليهالسلام وارد آتش کم شعله شد، ما صدايي مانند صداي رعد و برق ميشنيديم، حضرت آن شعلهي آتش کم را برداشت و روي شعلهي آتش زياد ريخت وارد آن شد، ما نظارهگر اين صحنه بوديم تا اينکه صبح دميد، و آتش خاموش گشت، ما از آمدن حضرتش نااميد شديم. ناگاه همچون آفتاب از آن طلوع نمود، در دستان حضرتش سري بود که داراي برآمدگي بود، داراي هفده انگشت بود و در پيشانيش يک چشم داشت.
[ صفحه 80]
حضرت به طرف محملي که نوجوان در آن بود رفت و فرمود:
قم باذن الله يا غلام! فما عليک من بأس.
نوجوان! به اذن خدا برخيز که اينک تو بيماري نداري.
نوجوان برخاست در حالي که دستها و پاهايش خوب شده بود، و خود را به پاي اميرمؤمنان علي عليهالسلام انداخت و بوسيد و در همانجا به دست مبارک حضرتش ايمان آورد و به دنبال او آن گروه نيز همگي ايمان آوردند.
سکوت در ميان مردم حکمفرما بود، هيچ کس را ياراي حرف زدن نبود و مردم از اين جريان متحير بودند، علي عليهالسلام رو به مردم کرد و فرمود:
اي مردم! اين سر عمرو بن أخيل بن لاقيس بن ابليس است، او فرمانده لشکر دوازده هزار نفري جنيان بود، او بود که اين نوجوان را به اين روز انداخته بود، من با آنان جنگيدم و با همان نامي که بر عصاي موسي عليهالسلام نوشته شده بود - که به رود نيل زد و آن را به دوازده قسمت تقسيم کرد - با آنان به نبرد پرداختم، و همهي آنها را به هلاکت رساندم. بنابراين، به خداي متعال و پيامبر او و جانشين پيامبر او چنگ بزنيد. [1] [2] .
|