آقاي حاج احمد نوروزي نقل ميکند:
در سن 12 يا 13 سالگي بودم که با پدرم در ده «سراب» بوديم. شب نهم محرم الحرام شب توسل به حضرت عباس عليهالسلام بود. شخصي به نام حسين، نذري داشت. پدرم گفت: پسرم! برو نذري.
بعد صدا زد و گفت: پسرم نذر چه شخصي ميخواهي بروي.
پسر گفت: بابا! نذري عمو حسين ميروم.
پدرم شروع به گريه کرد و گفت: حضرت عباس عليهالسلام در نذريشان هستند.
[ صفحه 454]
به سوي نذري روانه شدم و با خود گفتوگو ميکردم و متوسل به حضرت عباس عليهالسلام شدم که حضرتش رفيق خود را نااميد نميکند.
در سن 20 سالگي رانندگي را پيشهي خود کردم و از آن زمان حضرت عباس عليهالسلام را رفيق خود ناميده بودم. از آن وقت به بعد دست، چشم، پا و نيت خود را نگه ميداشتم و ميگفتم: حضرت عباس عليهالسلام رفيق من است، او رفيق بد نميخواهد.
يک روز به کاميون بار زده بودم، از دزفول به اراک در حرکت بودم، بين ساعت 1 و 2 بعد از نصف شب بود، از گردنهي راهزن به سمت بروجرد در حرکت بودم، سر گردنهي راهزن پشت فرمان خوابم برد. اشتباها دنده را سبک گرفته بودم به طوري که کنترل ماشين از دستم در رفته بود. يک لحظه بيدار شدم، ديدم کنترل را ندارم.
اين جا بود که متوسل به حضرت قمر بنيهاشم اباالفضل العباس عليهالسلام شدم چند پيچ شديد نزديک بود، واژگوني حتمي بود، ولي پيچ اولي را رد کردم، در صورتي که صدا ميزدم: يا اباالفضل! به دادم برس.
يک لحظه ديدم يک گله گوسفند از جاده عبور ميکند در حالي که ميگفتم: يا اباالفضل! نميدانم چه شد به گله گوسفند زدم، طوري صدا در اطراف پيچيد خيال کردم که گوسفندان در حال له شدن هستند. 20 متري که از گوسفندان گذشتم، ماشين توقف کرد، ماشين را کنار زدم. قلبم به شدت ميزد و دست و پايم به شدت ميلرزيد. بعد از چند لحظه آرامش دلم به حال گوسفندان ميسوخت، وقتي پياده شدم، ديدم اصلا گلهي گوسفندي در جاده نبود. با خود گفتم: بار خداوندا! اين گوسفندها چه بودند که جلوي من ظاهر شدند. بعد ديدم چوپان و گوسفندان کنار رودخانهاند و ميروند.
[ صفحه 455]
گفتم: فردا صبح بروم خونهاي جلوي ماشين را بشويم، ديدم يک قطره خون هم جلوي ماشين نيست. من اين معجزه را از حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام ديدم.
به ياد کودکان در آن بيابان
خدا را بهر نصرت او صدا کرد
بدان مهمان تو شاه حجاز است
تمام خلق از تو بينياز است
نمودي بر حسينم عرصه را تنگ
تو هم اي آب داري گوي آهنگ
کمي با آب سقا درد دل کرد
در آنجا آب را از خود خجل کرد
چنان خجلتزده محو جبين شد
زخجلت تا قيامت بر زمين شد
التماس دعا
آدرس: اراک، خ دانشگاه ک شهيد خرمي، پ 302، تلفن 2255437
|