جناب حجتالاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ حبيب سلماني آراني از پدرش حاج محمد سلماني آراني، پدر شهيد مهدي آراني نقل ميکند که ميگويد:
بعد از سال 1331 شمسي با عدهاي از هم محليها به سفر عتبات عاليات رفتيم. پس از زيارت مرقد مطهر اميرالمؤمنين حضرت علي بن ابيطالب عليهماالسلام به کربلاي معلا عازم شديم، در بين راه آب راديات ماشين تمام شد، چون آبي به همراه نداشتيم و حيران و سرگردان مانديم.
رانندهي ماشين گفت: در اين مناطق و صحرا آب يافت نميشود. خدا فرجي برساند.
من ذکر توسلي به حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام نمودم و زبان حال حضرت سکينه سلام الله عليها را خواندم و مسافران گريه کردند و اشک ريختند.
پس از آن من با يکي دو نفر از مردان به جستجوي آب رفتيم، مقداري که از ماشين دور شديم، به چشمه آبي برخورد کرديم. خيلي شاد و خوشحال شديم.
[ صفحه 443]
ظرفها را از آب پر کرده و به سمت ماشين آمديم. در ماشين را باز کرديم، راننده سرش را روي فرمان ماشين گذاشته بود و چرت ميزد، متوجه آمدن ما نشد.
وقتي در دست ما ظروف پر از آب را ديد، خيلي تعجب کرد، و مبهوت ماند، سپس گفت: آب را از کجا آوردي؟
گفتم: از همين نزديکيها، اگر باور نداري بيا تا به شما نشان دهم.
راننده، آب را در داخل راديات موتور ريخت و ماشين روشن شد در حالي که اشک در چشمان او حلقه زده بود. وقتي حرکت کرد گفت: چاوش! يک غزل ديگر دربارهي حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام بخوان.
پس از آنکه خواندم، ماشين را خاموش کرد، رو به مسافران کرد و گفت: زوار محترم! اگر نميبود اين توسل شماها و کرامت حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام در اين منطقه اصلا چشمه يافت نميشود، اگر باور نداريد و شک داريد همين الآن سر ماشين را برميگردانم بگرديد اگر توانستيد آبي پيدا کنيد.
|