اگر چه پيشتر به مناسبت‏هاي مختلف، به بعضي از فضايل آن حضرت اشاره شده است، و کسي را ياراي غور در اين درياي ژرف نيست، ولي به اختصار به فضايل ديگري از آن حضرت مي‏پردازيم: حسکاني حنفي از اعلام قرن پنجم هجري از مجاهد - که از بزرگان تابعين و اعلام مفسرين است - نقل مي‏کند که: براي علي عليه‏السلام هفتاد منقبت است که براي احدي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و اله مثل آنها نبوده، و هيچ منقبتي براي اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نبوده، مگر آنکه علي عليه‏السلام با آنها شريک بوده است. [1] . و از ابن‏عباس نقل مي‏کند که در قرآن آيه‏ي: «الذين آمنوا و عملوا الصالحات) نيست، مگر اين که علي عليه‏السلام امير و شريف آن آيه است. و از اصحاب محمد صلي الله عليه و آله مردي نيست، مگر اين که خدا او را عتاب کرده، و علي عليه‏السلام را جز به خوبي ياد نکرده است. [2] . [ صفحه 51] و براي علي عليه‏السلام هيجده منقبت است، که اگر يکي از آنها براي مردي از اين امت باشد، به آن نجات پيدا مي‏کند، و دوازده منقبت براي اوست که براي احدي از اين امت نبوده است. [3] . ابن ابي‏الحديد گفت: از استاد ما، ابوالهذيل سؤال شد: علي عليه‏السلام نزد خدا مقامش بالاتر است، يا ابابکر؟ گفت: والله! مبارزه‏ي علي عليه‏السلام با عمر و در جنگ خندق برابر است با اعمال مهاجرين و انصار و طاعت آنها همگي، تا چه رسد به ابي‏بکر به تنهايي. [4] . ابن‏حجر - که از متعصبين علماي عامه است - از ابن‏عباس نقل مي‏کند که: سيصد آيه در شأن علي عليه‏السلام نازل شده است. [5] . عامه و خاصه اتفاق دارند که: علي عليه‏السلام نخستين کسي است که اسلام آورده، [6] به اسلامي که تسليم مطلق در برابر اراده‏ي خداوند متعال بود، و مسبوق به شرک نبود، (ان الشرک لظلم عظيم) [7] و بدين جهت بجز او کسي از اصحاب به مقتضاي (لا ينال عهدي الظالمين) [8] لايق امامت امت نيست. او نخستين کسي است که ايمان آورد [9] به ايماني که يکي از امتيازاتش اين [ صفحه 52] است که عامه از عمر بن خطاب روايت کردند که گفت: شهادت مي‏دهم بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که از او شنيدم که مي‏گفت: اگر کسي هفت آسمان را در يک کفه بگذارد، و ايمان علي عليه‏السلام را در کفه‏ي ديگر، رجحان با ايمان علي عليه‏السلام است. [10] . او نخستين کسي است که نماز خواند [11] . و آيه‏ي: (انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزکوة و هم راکعون) [12] . در شأن نماز او نازل شد. او يگانه وصي است که شاخص‏ترين کمالات چهار پيامبر اولوالعزم خدا به ضميمه‏ي علم آدم ابوالبشر از وجود او جلوه‏گر است. ابن‏ابي‏الحديد معتزلي از «مسند» احمد بن حنبل و «صحيح» بيهقي نقل مي‏کند که: من أراد أن ينظر الي نوح في عزمه، و الي آدم في علمه، و الي ابراهيم في حلمه، و الي موسي في فطنته، و الي عيسي في زهده؛ فلينظر الي علي بن ابي‏طالب. [13] . او کسي است که علماي عامه و خاصه در مقام و منزلت او از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله [ صفحه 53] نقل کرده‏اند که فرمود: ان الله تعالي عهد الي عهدا في علي. فقلت: يا رب! بينه لي. فقال: اسمع. فقلت: سمعت. فقال: ان عليا راية الهدي، و امام أوليائي، و نور من أطاعني، و هو الکلمة التي ألزمتها المتقين، من أحبه أحببني، و من أبغضه أبغضني، فبشره بذلک... [14] . آن هدايتي که نتيجه‏ي بعثت تمام انبياي الهي، و ثمره‏ي تمام کتب آسماني است، علي عليه‏السلام رايت آن هدايت است. او علمدار هدايت به صراط مستقيم معرفت و عبادت خداوند متعال است. علي عليه‏السلام امام اوليايي است که خداوند در وصف آنان فرموده است: (ألا ان أولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون) [15] . کساني که ترس و حزني ندارند، به منتهي الآمال خلقت - که مطلق الکمال و کمال مطلق است - رسيده‏اند، ماذا وجد من فقدک و ما الذي فقد من وجدک. [16] . اگر اين مقام اولياي خدا است، آيا علي عليه‏السلام در چه مقامي است که خداوند متعالي او را امام اولياي خود قرار داده است؟ کسي که امام اولياي الله است، امام جميع عباد الله است. [ صفحه 54] احدي از دائره‏ي اطاعت خداوند خارج نيست، و علي عليه‏السلام نور هر کسي است که مطيع خداوند است. از اين جمله استفاده مي‏شود که چراغ راه اطاعت خدا، و شمع جمع فرمانبران خدا علي مرتضي عليه‏السلام است. متقين کساني هستند که خداوند فرمود: (ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين) [17] . و درجات قرب خود را بر مدار مراتب تقوي قرار داده و فرمود: (ان اکرمکم عند الله أتقاکم) [18] . و تمام متقين را در تمام مراتب ملزم به يک کلمه نموده است، و آن کلمه‏ي تکوينيه‏ي خدا، علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام است. آن هم کلمه‏اي که صدق در گفتار و عدل در رفتار به حد تمام و کمال در منطقه و عمل او متجلي شده: (و تمت کلمت ربک صدقا و عدلا) [19] . او کسي است که آن چنان روح او مستغرق در محبت خدا، و اراده‏ي او، مستهلک در رضاي خدا گشته، که محبت او محبت خدا، و اطاعت او اطاعت خدا شده است. آن کسي که رايت هدي، امام اوليا و کلمة التقوي است، محبت او محبت خدا، و اطاعت او اطاعت خدا است. کلمة الله العليا، و اسم الله الأعظم، و مثل الله الأعلي است. با آن که حکومت بني‏اميه و بني‏عباس، با نهايت اختلاف، بر اطفاي انوار فضايل آن حضرت، اتفاق کردند، و حسد دشمنان و ترس دوستان هردو مانع اظهار مناقب آن حضرت شد - و به قول امام لغت و ادب و مؤسس علم عروض، [ صفحه 55] خليل بن احمد: فضايل هر کس يا بايد به وسيله‏ي دوست منتشر شود، يا دشمن، دوستان آن حضرت از ترس و دشمنانش از حسد، فضايلش را کتمان کردند، ولي با وجود اين، مناقبش اين گونه منتشر شد - باز هم کتب تفسير، حديث و تاريخ مشحون به مآثر علمي، اخلاقي و عملي اوست، و روايات عامه و خاصه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله - در حدي که از دستبرد حوادث روزگار باقيمانده - مبين مقاماتي براي آن حضرت است که عقول از ادراک آنها قاصر است. آيا اگر حسد دشمنان و ترس دوستان نبود و ظلمت شب تار حکومت بني‏اميه و بني‏عباس حجاب اين آفتاب نمي‏شد، انوار فضايل او چگونه آفاق را روشن مي‏کرد؟! آنچه موجب حيرت اهل نظر است، اين است که آنچه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به لحاظ مصلحت از فضايل آن حضرت بيان نکرده، بيش از آن است که بيان فرموده است. ابن‏ابي‏الحديد از احمد بن حنبل نقل مي‏کند که در «مسند» از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که حضرتش فرمود: و الذي نفسي بيده! لولا أن تقول طوائف من أمتي فيک ما قالت النصاري في ابن‏مريم؛ لقلت اليوم فيک مقاما لا تمر بملأ من المسلمين الا أخذوا التراب من تحت قدميک للبرکة. قسم به آن که جانم به دست اوست! اگر نمي‏گفتند طايفه‏هايي از امت من درباره‏ي تو، آنچه نصاري درباره‏ي ابن‏مريم گفتند؛ هر آينه مي‏گفتم امروز در شأن تو گفته‏اي که مرور نکني بر جماعتي از مسلمين مگر اين که از خاک زير پاي تو براي تبرک بگيرند. [20] . [ صفحه 56] کسي که گفتني‏هاي فضايل او محير العقول است، آيا ناگفتني‏هاي فضايل او چه خواهد بود؟! آنچه مهم است توجه به اين نکته است که: مهم‏ترين وظيفه‏ي عقلي و شرعي، شکر منعم است و بالاترين نعمت، نعمت هدايت به معرفت و عبادت رب العالمين است که وسيله‏ي حيات ابد و سعادت سرمد است، و جز به تلاوت آيات خدا، تزکيه‏ي نفس و تعليم کتاب و حکمت ميسر نيست. و از نعم بي‏پاياني که (و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها) [21] ؛ يگانه نعمتي که خداوند به انعام آن بر مؤمنين منت نهاد، اين نعمت است: (لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من أنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة) [22] . هرچند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مدينه‏ي آن حکمت است، ولي باب آن مدينه - که راهي به آن حکمت به جز از آن باب نيست - علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام است. کتابي که خدا فرمود: (کتاب أنزلناه اليک لتخرج الناس من الظلمات الي النور) [23] . گذشته از اين که او (و من عنده علم الکتاب) [24] است، به دست تواناي او باقي و برقرار ماند. فتوحات او بود که بنيان شرک و کفر را منهدم کرد، و جانفشاني‏هاي او بود که جان خاتم پيامبران را - که جان جهان بود - براي احياي جهانيان به عرفان و ايمان نگهداشت. [ صفحه 57] در زمان حيات پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دين خدا را به قيامي که جبرئيل گفت: لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار [25] ، از شر کفار حفظ کرد، و در ممات پيامبر خدا صلي الله عليه و اله به قعودي که خودش فرمود: صبرت و في العين قذي و في الخلق شجي [26] از کيد منافقان صيانت نمود. و عاقبت به خون فرق شکافته‏ي خود، اين شجره‏ي طيبه را سيراب کرد، و روحي که جز خدا، قدرت قبض آن را نداشت، به جان آفرين تسليم نمود. در «رياض النضره» از ابي‏ذر روايت کرده که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چون سير داده شد به من، ملکي را ديدم بر سريري از نور نشسته، و يک پاي او در مشرق، و پاي ديگرش در مغرب، و مقابل او لوحي بود، در آن نظر مي‏کرد، و همه‏ي دنيا بين دو ديده‏ي او، و خلق بين دو زانوي او، دست او به مشرق و مغرب مي‏رسيد. به جبرئيل گفتم: اين کيست؟ گفت: اين عزرائيل است. به او سلام کردم. گفت: و عليک السلام يا احمد! از علي عليه‏السلام سؤال کرد. گفتم: آيا پسرعمويم علي عليه‏السلام را مي‏شناسي؟ گفت: چگونه نشناسم، و حال آنکه خداوند قبض ارواح خلايق را به من واگذاشته، به جز روح تو، و روح پسر عم تو علي بن ابي‏طالب عليهماالسلام، که خدا آن دو را به مشيت خود قبض مي‏کند. [27] . [ صفحه 58] نه تنها انسانيت رهين منت او در هدايت به صراط مستقيم سعادت است؛ بلکه وجود نوع انسان، طفيل فرد کامل است، و چون انسانيت انسان به عقل است که: دعامة الانسان العقل [28] ؛ ستون انسان عقل است. انسان کامل کسي است که عقل کل و کل العقل است، و اين مقام منيع خاتميت است. و به فرموده‏ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که: «علي مني و أنا من علي». [29] ثابت مي‏شود که علي عليه‏السلام بدر تمامي است که اشعه‏ي خورشيد آسمان رسالت به وسيله‏ي او منتشر مي‏شود، و انوار فيوضات فياض علي الاطلاق در منظومه‏ي هستي، توسط خورشيد و ماه اين منظومه، که خاتم و خليفه‏ي خاتم است، آفاق و انفس را منور مي‏کند. شکر هر نعمتي متناسب با ارزش آن نعمت است، و نعمت خلقت انسان نعمتي است که خدا فرمود: (ثم أنشأناه خلقا آخر فتبارک الله أحسن الخالقين) و نعمت هدايت انسان، نعمتي است که خداوند فرمود: (فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون)، [30] (فمن تبع هداي فلا يضل و لا يشقي)، [31] . [ صفحه 59] و يگانه گوهري است که در ام‏الکتاب، در هر نماز، منتهي الآمال تمام بندگان خدا است: (اهدنا الصراط المستقيم - صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين) [32] . هم چنان که شکر منعم به اين دو نعمت متعسر است، شکر واسطه‏ي آن دو نعمت هم - چنان که شايسته است - ميسر نيست؛ و لکن به حکم عقل و شرع احدي، از ميسور، معذور نيست. نه حقي مانند حق اميرالمؤمنين عليه‏السلام ضايع شده که: «و لم أرمثله حقا اضيعا» [33] ، و نه به ذي حقي مانند آن حضرت ظلم شده که: «السلام عليک يا ولي الله أنت أول مظلوم» [34] . اميد است روز بيست و يکم ماه مبارک رمضان که روز شهادت آن حضرت است، به شکرانه‏ي نعم بي‏حد و حصري که به وسيله‏ي او نصيب ما شده، آنچه در توان داريم در اقامه‏ي شعائر و شهادت آن حضرت، انجام دهيم. در عظمت آن شهيد و آن شهادت همين بس که عايشه گفت: ديدم که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه‏السلام را در آغوش گرفت و بوسيد، و فرمود: بأبي الوحيد الشهيد. [35] . کسي که در شهادت او به روايات عامه و خاصه، خون از زمين جوشيد، آيا [ صفحه 60] وظيفه‏ي مسلمانان در اين مصيبت عظمي چيست؟ ابن‏شهاب گويد: وارد دمشق شدم، نزد عبدالملک رفتم، که بر او سلام کنم. گفت: يابن شهاب! آيا مي‏داني در بيت‏المقدس صبح روز قتل علي عليه‏السلام چه اتفاقي افتاد؟ گفتم: بله. گفت: بيا، از پشت سر مردم، آمدم پشت قبه، پس رو به من کرد و گفت: روز قتل علي عليه‏السلام چه شد؟ گفتم: هيچ سنگي از بيت‏المقدس برداشته نشد، مگر آن که زير آن سنگ خون بود. گفت: کسي باقي نمانده که اين را بداند، به غير از من و تو، احدي از تو اين واقعه را نشنود. ابن‏شهاب گويد: تا وفات عبدالملک، اين واقعه را به کسي نقل نکردم. [36] . اگر عکس‏العمل کوه در نزول کلام الله صامت آن چنان است که فرمود: (لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلک الأمثال نضربها للناس لعلهم يتفکرون) [37] . عجب نيست اگر کلام الله ناطق با فرق شکافته بر زمين بيفتد، خون از زمين بجوشد! تأثر عالم ملک در شهادت او اين چنين است، آيا انعکاس آن مصيبت در ملکوت چگونه است؟ [ صفحه 61] نمونه‏اي از انقلاب ملأ اعلا نداي جبرئيل بين آسمان و زمين بود، که هر کس بيدار بود، آن ندا را شنيد: تهدمت و الله! أرکان الهدي، و انطمست و الله! نجوم السماء و أعلام التقي، و انفصمت و الله! العروة الوثقي، قتل ابن عم المصطفي، قتل الوصي المجتبي، قتل علي المرتضي، قتل و الله! سيد الأوصياء، قتله أشقي الاشقياء. [38] . صدوق در «امالي» و «عيون» روايت مي‏کند: اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏فرمايد: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله خطبه‏اي در فضيلت ماه رمضان بيان فرمود. گفتم: يا رسول الله! افضل اعمال در اين ماه چيست؟ فرمود: ورع از آنچه خدا حرام کرده. بعد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله گريه کرد. گفتم: يا رسول الله! چه چيز تو را مي‏گرياند؟ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: يا علي! أبکي لما يستحل منک في هذا الشهر. گويا مي‏بينم تو را که براي پروردگارت نماز به جا مي‏آوري، و شقي‏ترين از اولين و آخرين ضربتي بر فرق تو مي‏زند، که محاسنت به خون خضاب مي‏شود. اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: گفتم: يا رسول الله! آيا با سلامت دينم خواهد بود؟ فرمود: در سلامت از دين توست. بعد فرمود: يا علي! کسي که تو را بکشد، مرا کشته، کسي که بغض تو را داشته باشد، بغض مرا داشته، کسي که تو را ناسزا گويد، مرا ناسزا [ صفحه 62] گفته، چون تو از من، مانند خود من هستي، روح تو از روح من، و طينت تو از طينت من است. خداوند تبارک و تعالي من و تو را آفريد، و من و تو را انتخاب نمود، مرا براي نبوت اختيار کرد، و تو را براي امامت. هر کس منکر امامت تو شود، منکر نبوت من شده. يا علي! تو وصي من، پدر فرزندان من، همسر من، و خليفه‏ي من بر امت من در حيات من و بعد از موت من هستي. امر تو امر من، نهي تو نهي من است. قسم به کسي که مرا به نبوت مبعوث کرد، و مرا بهترين آفريدگان قرار داد! تو حجت خدا بر خلق او، امين خدا بر سر او و خليفه‏ي خدا بر بندگان او هستي. [39] . و عمده‏ي مضامين اين حديث شريف در روايات عامه موجود است، مانند اين که: تو وصي من هستي. [40] . ذريه‏ي هر پيامبري در صلب اوست، و ذريه‏ي آن حضرت در صلب علي عليه‏السلام است. [41] . کسي که بغض علي عليه‏السلام را داشته باشد، بغض پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را دارد. [42] . کسي که علي عليه‏السلام را سب کند و ناسزا بگويد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را ناسزا گفته [ صفحه 63] است. [43] . قاتل علي عليه‏السلام شقي‏ترين مردمان است. [44] . طينت علي عليه‏السلام از طينت پيامبر، و علي و پيامبر از شجره‏ي واحده هستند. [45] . خدا از اهل زمين دو مرد برگزيد: نبي و علي. [46] . به علي عليه‏السلام فرمود: تو از من هستي و من از توام، و علي از من است و من از علي هستم. [47] . علي عليه‏السلام نزد من مانند نفس من است. [48] . حضرتش فرمود: ان هذا أخي و وصيي و خليفتي فيکم فاسمعوا له و أطيعوا. [49] . کسي که نفس پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است، و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از او، او از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است، قتل او، قتل پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است، و روز شهادت او، روز شهادت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است، و عزاي او عزاي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است. [ صفحه 64] و هر کس از امت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله - چه شيعه و چه سني - به مقتضاي کتاب و سنت که علي عليه‏السلام نفس پيامبر است، بايد در آن روز، عزادار پيامبر خدا صلي الله عليه و آله باشد. مصيبتي که برحسب روايات عامه و خاصه، قبل از وقوع آن، خاتم پيامبران بر آن گريه نمود، و تصور آن مصيبت قلب خاتم را - که قلب عالم امکان است - شکسته، آيا بعد از وقوع آن مصيبت، وظيفه‏ي هر مسلماني چيست؟ مصيبتي که اشرف کائنات قبل از وقوع بر آن اشک ريخته، اگر چشم روزگار بر آن مصيبت خون گريه کند، جا دارد. ابن‏اثير در «اسد الغابه» از عمرو ذي مر روايت مي‏کند: هنگامي که ضربت به علي عليه‏السلام اصابت کرد، بر آن حضرت وارد شدم، عصابه (و دستمالي) به سر بسته بود، گفتم: يا اميرالمؤمنين! جاي ضربت را به من نشان بده. چون عصابه را باز کرد، گفتم: چيزي نيست، خدشه‏اي است. فرمود: من از شما جدا مي‏شوم. من گريه کردم. فرمود: ساکت باش، اگر آنچه را من مي‏بينم تو ببيني، گريه نمي‏کني. گفتم: يا اميرالمؤمنين! چه مي‏بيني؟ فرمود: اين وفود ملائکه و پيامبرانند، و اين محمد صلي الله عليه و آله است، مي‏گويد: بشارت باد تو را، يا علي! که آنچه مصير تو به سوي اوست، بهتر از آن است که در آن هستي. [50] . آفتاب آسمان نبوت، و ستارگان رسالت و وصايت به استقبال ماهي آمده بودند، که در ماه خدا، شب نزول کلام خدا، با اثر هزار ضربت بر بدنش در راه [ صفحه 65] خدا، و با اثر دو ضربت بر سرش، آماده‏ي عروج اعلا بود. قابض روح او خدا، و شاهد آن قبض روح تمام انبيا و مرسلين و اوصيا و ملائکه‏ي مقربين و شهدا و صديقين و عباد الله الصالحين بود. روحي که کمترين غبار هوس و هوي بر آن آينه‏ي تمام نماي اسماي حسناي خدا ننشست، و با علم و عرفان، اسلام و ايمان و اخلاق و اعمالي به عالم بقا رفت، که روز قيامت ميزان علم، ايمان، اخلاق و اعمال اولياي خدا است و هنگامي که در بهشت وارد شود، آن چنان که ستاره‏ي صبح بر اهل دنيا مي‏درخشد، او براي اهل بهشت نورافشاني مي‏کند. و علي مثله فليبک الباکون، و اياه فليندب النادبون، و انا لله و انا اليه راجعون. [51] .

[1] شواهد التنزيل ج 1 ص 17. [2] شواهد التنزيل ج 1، ص 21. [3] شواهد التنزيل ج 1 ص 16. [4] شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد ج 19 ص 60. [5] الصواعق المحرقه ص 126، تاريخ بغداد ج 6 ص 219، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 364، ينابيع الموده ج 1 ص 373 و ج 2 ص 406 و مصادر ديگر عامه. [6] فضائل الصحابه ص 13، مسند احمد، ج 1 ص 331 و ج 4 ص 368، المستدرک علي الصحيحين، ج 3 ص 136 اين حديث را ذهبي در تلخيص تصحيح کرده است، و ص 465 و ص 500. [7] سوره لقمان آيه 13. [8] سوره بقره آيه 124. [9] المستدرک علي الصحيحين ج 3 ص 133، اين روايت را ذهبي در تلخيص تصحيح کرده است. السنن الکبري بيهقي ج 6 ص 206، مجمع الزوائد ج 9 ص 102. [10] تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 341، الرياض النضرة ج 2 ص 226، کنزالعمال ج 1 ص 617 و مصادر ديگر عامه. کشف الغمة ج 1 ص 292 کشف اليقين ص 109 امالي طوسي ص 238 و مصادر ديگر خاصه. [11] مسند احمد ج 1 ص 99 و ص 273 و ج 4 ص 368 و ص 370 سنن ابن‏ماجه ج 1 ص 44، مجمع الزوائد ج 9 ص 102 الآحاد و المثاني ج 1 ص 148 و 149. [12] سوره مائده آيه‏ي 55. [13] شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد ج 9 ص 168 و تاريخ مدينه دمشق ج 42 ص 313 نظم درر السمطين ص 134، شواهد التنزيل ج 1 ص 100 و مصادر ديگر عامه. [14] حلية الاولياء ج 1 ص 66، شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 9 ص 167، نظم درر السمطين، ص 114، تاريخ بغداد ج 14 ص 102، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 270 و 291 و... ينابيع المودة ج 1 ص 224 و 401 و 485 و مصادر ديگر عامه. [15] سوره يونس آيه‏ي 62. [16] بحارالانوار ج 95 ص 226. [17] سوره‏ي بقره آيه‏ي 2. [18] سوره‏ي حجرات آيه‏ي 13. [19] سوره‏ي انعام آيه‏ي 115. [20] شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد ج 9 ص 4 و ج 9 ص 168 و ج 18 ص 282، مجمع الزوائد ج 9 ص 131، المعجم الکبير ج 1 ص 320 و ج 18 ص 282 و مصادر ديگر عامه. [21] سوره‏ي نحل آيه‏ي 18. [22] سوره‏ي آل عمران آيه‏ي 164. [23] سوره‏ي ابراهيم آيه‏ي 1. [24] سوره‏ي رعد آيه‏ي 43. [25] رجوع شود به صفحه‏ي 38 همين کتاب. [26] علل الشرايع، ج 1 ص 151. [27] الرياض النضره ج 2 ص 165، جواهر المطالب ج 1 ص 62 ينابيع المودة ج 2 ص 155. [28] بحارالانوار، ج 1 ص 90. [29] سنن الترمذي ج 5 ص 300، مصنف ابن‏ابي‏شيبه ج 7 ص 504، کتاب السنه ص 552. [30] سوره‏ي بقره آيه‏ي 38. [31] سوره‏ي طه آيه‏ي 123. [32] سوره‏ي حمد آيه‏ي 5 و 6. [33] مستدرک الوسائل ج 10 ص 389، کنز الفوائد ص 154، مناقب آل أبي‏طالب ج 2 ص 229. [34] کافي ج 4 ص 569. [35] مجمع الزوائد ج 9 ص 137، مسند ابي‏يعلي ج 8 ص 55، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 549 و مصادر ديگر عامه. [36] المستدرک علي الصحيحين ج 3 ص 113، الآحاد و المثاني ج 1 ص 152، نظم درر السمطين ص 148. [37] سوره‏ي حشر آيه‏ي 21. [38] بحارالانوار ج 42 ص 282. [39] مجمع الزوائد ج 9 ص 118، مسند ابي‏يعلي ج 1 ص 427، المعجم الکبير ج 11 ص 61. [40] ينابيع الموده ج 1 ص 11 و ص 242 و ص 253، مجمع الزوائد ج 9 ص 113، مسند ابي‏يعلي ج 4 ص 344. [41] مجمع الزوائد ج 9 ص 172، المعجم الکبير ج 3 ص 44، الجامع الصغير ج 1 ص 262. [42] المستدرک علي الصحيحين ج 3 ص 130 و ص 142 اين روايت با تلخيص تصحيح کرده است، مجمع الزوائد ج 9 ص 108 و ص 131 و ص 132 و... حلية الأولياء ج 1 ص 66. [43] مسند أحمد ج 6 ص 323، المستدرک علي صحيحين ج 3 ص 121 اين روايت را در تلخيص تصحيح کرده است. مجمع الزوائد ج 98 ص 130. [44] مسند احمد ج 4 ص 263، المستدرک علي الصحيحين ج 3 ص 141، مجمع الزوائد ج 9 ص 136. [45] تاريخ بغداد ج 1 ص 56، تاريخ مدينة دمشق، ج 42 ص 64، ينابيع الموده ج 3 ص 211. [46] المستدرک علي الصحيحين ج 3 ص 129، مجمع الزوائد ج 8 ص 165، المعجم الأوسط ج 6 ص 327. [47] رجوع شود به صفحه‏ي 82. [48] المستدرک علي الصحيحين ج 2 ص 120. اين روايت را در تلخيص تصحيح کرده است. مجمع الزوائد ج 7 ص 110 و ج 9 ص 163، مصنف ابن‏ابي‏شيبة ج 7 ص 499 و ج 8 ص 543. [49] شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد ج 13 ص 211. کنز العمال ج 13 ص 114 و ج 13 ص 133، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 49، تاريخ طبري ج 2 ص 63 و مصادر ديگر عامه. [50] اسد الغابه ج 4 ص 380، ينابيع الموده ج 2 ص 31. امالي صدوق ص 396. [51] برگرفته از کتاب «به ياد اول مظلوم روزگار» که اقتباسي از مقدمه‏اي در اصول دين و بيانات حضرت آيت‏الله العظمي وحيد خراساني مدظله العالي است، با اندکي تغيير.