2- خواهر خانمم - که زن بسيار مؤمن و باولايتي است - در عالم رؤيا خدمت آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مي‏رسد و حرف و حديث‏هايي رد و بدل مي‏کنند که مورد نظرم نيست. آنچه مهم است اين است که به آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مي‏گويد: آقا! محمد (بنده) در زندان است، آزادي‏اش را مي‏خواهم. آن حضرت هم قول مي‏دهند که مرا آزاد خواهند کرد و چنين شد. پس از شش سال و نيم حبس، به مرخصي آمدم و بحمدالله آزادي‏ام فراهم شد.