بسم الله الرحمن الرحيم با عرض سلام و خسته نباشيد، خدمت همه‏ي دست اندرکاران تأليف کتاب «چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم اباالفضل العباس عليه‏السلام». اين جانب (الف - م) 37 ساله اهل و ساکن شهرستان اقليد، از توابع استان فارس مي‏باشم که ارادت خاصي به اهل‏بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام به ويژه آقا قمر بني‏هاشم اباالفضل العباس عليه‏السلام دارم، به طوري که به محض اين که اسمش را مي‏برم، اشک در چشمانم حلقه مي‏زند، چرا که هرگاه صدايش زده‏ام، جواب گرفته‏ام. سال گذشته مشکلي برايم پيش آمد که متوسل به آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام شدم و قول دادم که در صورتي که حاجتم برآورده شود، آن را بنويسم تا در کتاب «چهره درخشان قمر بني‏هاشم اباالفضل العباس عليه‏السلام» ثبت شود. ساعت 5 / 6 عصر روز سه شنبه 19 / 8 / 1383 مصادف با 25 رمضان 1425 هجري قمري بود که زنگ تلفن خانه‏ي ما به صدا درآمد. وقتي گوشي را برداشتم، صداي لرزان خواهرم بود که به من اطلاع داد که دختر برادرم به نام وحيده - که 18 سال داشت و دانشجوي سال اول دانشگاه آزاد اسلامي آباده بود - در راه برگشت از آباده، در جاده آباده به اقليد تصادف کرده و حالش وخيم است. [1] . به محض شنيدن اين خبر، صدا زدم: يا قمر بني‏هاشم! فوري خود را به بيمارستان ولي عصر عليه‏السلام اقليد رساندم، او را به شهرستان هم‏جوار - يعني آباده - اعزامش کردند. [ صفحه 431] من که عمه‏اش بودم، همراه آمبولانس رفتم. در راه، مانند گوسفند سر بريده، دست و پا مي‏زد و در حال جان دادن بود. من هم يک نفس اباالفضل العباس عليه‏السلام را به جان برادرش حسين عليه‏السلام قسم مي‏دادم که زندگي دوباره‏اش را از خدا بگيرد. وقتي به بيمارستان امام خميني آباده رسيديم 3 دکتر بالاي سرش آمدند، ولي همه با نااميدي گفتند: فايده‏اي ندارد. با اين حال، او را براي سيتي‏اسکن از مغز حاضر کردند. وقتي چند قطعه طلا به دست و گردنش بود، باز مي‏کردند، گفتم: يا قمر بني‏هاشم! به وحيده شفا بده طلاهايش همه نذر حرم مطهرت. از او سيتي‏اسکن گرفتند، دکتر در جواب گفت: ضربه‏ي شديدي به سرش وارد شده، کاري از دست ما ساخته نيست، مگر معجزه‏اي شود. او را با تنفس مصنوعي به آي - سي - يو منتقل کردند و همه‏ي ما به خانه برگشتيم. فقط برادرم - يعني عموي وحيده - در بيمارستان ماند ساعت حدود نيمه شب بود که برادرم از بيمارستان تماس گرفت و گفت: خوشبختانه اکسيژن را قبول کرده و تنفس مصنوعي را قطع کردند و ديگر خطر رفع شده. پس از 8 روز حالت کما و بي‏هوشي بالاخره به هوش آمد. اوايل، حواس‏پرتي داشت و هذيان مي‏گفت، در همان حال فقط دعاي فرج را مي‏خواند و يا اباالفضل مي‏گفت. تا يک ماه حواس‏پرت بود، قدرت ايستادن نداشت و کسي را نمي‏شناخت، کم‏کم بهبود يافت. پس از بهبودي از او پرسيدم: چگونه شفا گرفتي. چيزي يادش نبود، فقط گفت: لحظه‏ي تصادف فقط يک نفس مي‏گفتم: يا قمر بني‏هاشم! الآن حدود يک سال است که از آن قضيه مي‏گذرد و دکتر معالجش چند روز پيش داروهايش را به طور کلي قطع کرد و وحيده کاملا خوب و سالم است و [ صفحه 432] مشکلي ندارد و زندگي دوباره‏اش را از آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام دارد و منتظر است که راه کربلا باز شود، به پابوسي آقا برود و طلاهايش را که نذر کرده بودم، تقديم حرم مطهر آقا اباالفضل العباس عليه‏السلام کند. به اميد اين که همه متوسلين به آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام حاجت روا بشوند. خداوند - ان شاء الله - به مؤلف و ناشر کتاب ارزشمند «چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم اباالفضل العباس عليه‏السلام» جزاي خير بدهد. 15 / 8 / 1384 الف - م اقليد فارس

[1] البته سه نفر از سرنشينان ماشين پيکان در دم جان داده و مرده بودند.