جانشين حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله، يا بايد کسي که داراي اين مقامات مذکوره است، باشد، يا کسي که فاقد آنهاست. اگر اول باشد، فرمودهي پروردگار متعال:
(أفمن کان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه) [1] .
محقق شده، و آيهي:
(و الشمس و ضحاها - و القمر اذا تلاها) [2] .
متجلي خواهد بود،
و اگر دوم باشد، ظلمات و تاريکي جانشين نور و روشنائي گشته، و جاي
[ صفحه 42]
هدايت، ضلال و گمراهي نشسته:
(قل هل يستوي الأعمي و البصير أم هل تستوي الظلمات و النور) [3] .
لذا اثبات خلافت حضرت علي عليهالسلام براي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و نفي خلافت از غير آن حضرت، محتاج به دليل و برهان نيست.
ولي با وجود اين، اگر چه در بحث امامت، بيان شرايط امامت روشن ساخت که مصداق منحصر به فرد براي جانشين پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله، حضرت علي بن ابيطالب عليهالسلام است، در اين بحث وجوه ديگر امامت و خلافت بلافصل آن حضرت را اثبات ميکنيم:
دو قضيه در اين بحث موردنظر است:
1- ثبوت خلافت حضرت علي عليهالسلام براي پيامبر خدا صلي الله عليه و اله.
2- نفي خلافت از غير آن حضرت.
هر دو قضيه براي هر مسلمان از قضايايي است که نياز به استدلال ندارد، بلکه فقط نياز به تذکر و يادآوري اموري است که تصور آنها ملازم با تصديق به اين دو قضيه است.
امر اول: خليفه جانشين «مستخلف عنه» است، به جاي او مينشيند، و بدل از او خواهد بود، و حقيقت خلافت اقتضا دارد که خليفه به تمام آنچه «مستخلف عنه» انجام ميداد، قيام کند، و آنچه از او متوقع بود، از خليفه برآورده شود، و بايد به خليفه خلأ فقدان «مستخلف عنه» جبران شود.
بنابراين، بايد بين خليفه و «مستخلف عنه» تناسب خاصي باشد، که با وجود آن تناسب خلافت محقق است، و با نبود آن، خلافت منتفي است، و بدين جهت
[ صفحه 43]
معقول نيست، ظلمت و تاريکي خليفه و بدل نور گردد، يا جاهل و نادان جانشين عالم و دانا گردد، يا فاقد بدل واجد باشد...
امر دوم: بايد تأمل شود که «مستخلف عنه» يعني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله چه کسي است، و از آن وجود مقدس، براي امت چه انتظاري است؟
حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله انسان کاملي است که برتر از همهي انبياء و مرسلين است. در تمام آنچه خداوند متعال از کمالات علمي و عملي و آيات تشريعي و تکويني به ايشان عطا فرموده است، و غرض از بعثت آن حضرت، به فعليت رسيدن استعداد کمالاتي است که براي انسان ممکن است، رسيدن به مقاماتي از فضايل، که ملأ اعلي به آن غبطه خورد، و خداوند متعال به آن بر ملائکه مباهات و افتخار نمايد. غرض، احقاق حق، و اعطاي حق هر صاحب حقي است، و به پاداشتن مردم به قسط و عدل به آنچه پروردگار متعال از قرآن و ميزان فروفرستاده است (آنجا که ميفرمايد):
(قد جاءکم من الله نور و کتاب مبين - يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم) [4] .
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و أنزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط) [5] .
امر سوم: همان طور که گفته شد، خليفهي حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله بايد نمونهي عالي شخصيت آن حضرت در علم، عمل و خلق باشد، تا خلأ وجود آن حضرت را در تعليم و تربيت انسان، و تلاوت آيات خداوند پر کند، و راهنماي مردم باشد به تنزيل آيات و تأويل آنها، به ظاهر و باطن آيات، به محکم و متشابه، عام و
[ صفحه 44]
خاص، ناسخ و منسوخ آيات، و بيان کند اسرار پنهان آيات را، و جواهر مخزون در حروف مقطعه اول سور قرآن را.
و در يک کلمه، خليفهي حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله بايد کسي باشد که داراي علم کتابي باشد که در آن تفصيل هر چيزي است:
(ما فرطنا في الکتاب من شي ء) [6] .
و متکفل تزکيهي مردم باشد از وسوسههاي شيطاني، و هواهاي نفساني، و رذايل خلقي و عملي، تا عقول مردم با تصفيه از کدورات، مستعد دريافت انوار کتابي شوند که غير از پاکيزگان کسي به آن نميرسد. و در نتيجه، نفوس مردم، خزاين جواهر حکمتي شود که خداوند متعال به هر که بخواهد، ميدهد.
آري، اگر خليفهي جانشين پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله باشد، در آنچه از آن وجود مقدس، از تعليم و تربيت امت انتظار ميرود، آنگاه غرض از خاتميت رسالت، و ابديت شريعت محقق شده، و هدف از بعثت به وقوع ميپيوندد:
(هو الذي بعث في الأميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة) [7] .
و اگر چه نبوت به بعثت حضرت خاتم صلي الله عليه و اله تمام ميشود، ولي غرض از نبوت که تزکيه امت و تعليم کتاب و حکمت است، تا روز قيامت باقي ميماند، و اين مهم تنها به قيام کسي که داراي خصوصيت موجود در مفهوم خلافت است - و بيان شد - محقق ميشود.
امر چهارم: آيا مصداق خليفهي حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله، بعد از آن حضرت، علي بن ابيطالب عليهماالسلام است، يا غير او؟
[ صفحه 45]
اگر حضرت علي عليهالسلام باشد، پس او کسي است که فضايل نبي اکرم صلي الله عليه و آله در او تجلي پيدا کرده است، و اگر چه به گوشهاي از آن فضايل اشاره کردهايم، در اينجا به بعضي ديگر از آن درياي فضايل اشاره ميکنيم:
او کسي است که اجماع و سنت قائم است که وارث علي نبي اکرم صلي الله عليه و آله است، اما اجماع را حاکم نيشابوري در «مستدرک» نقل ميکند: (... پس به اين ظاهر شد اجماع بر اين که علي عليهالسلام وارث علم نبي صلي الله عليه و آله است، نه کسان ديگر). [8] .
و اما از سنت فقط اختصار ميکنيم به کلام حضرت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله که فرمود:
انا مدينة العلم و علي بابها [9] .
و فرمود:
انا دار الحکمة و علي بابها. [10] .
حديث «أنا مدينة العلم» از جهت سند بينياز از بحث است؛ زيرا اين حديث اگر متواتر لفظي و معنوي نباشد، قطعا متواتر اجمالي است.
و دلالت حديث روشن است، دلالت ميکند که باب مدينهي علم پيامبر صلي الله عليه و آله حضرت علي عليهالسلام است. پس هر شخص - هر کس که باشد - نميتواند به اين مدينه وارد شود، الا از اين باب.
به نطق علي عليهالسلام در اين شهر علم، باز و به سکوت او، اين در بسته ميشود.
آيا علميکه نبي اکرم صلي الله عليه و آله مدينهي آن و علي عليهالسلام باب آن است، چه علمي است؟
اين همان علمي است که حضرت آدم به آن استحقاق خليفه شدن خداوند را
[ صفحه 46]
در زمين پيدا کرد (آنجا که ميفرمايد):
(و اذ قال ربک للملائکة اني جاعل في الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال اني أعلم ما لا تعلمون - و علم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم علي الملائکة فقال أنبئوني بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقين). [11] .
بلکه خداوند متعال علاوه بر تعليم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به آنچه بر حضرت آدم و غير او از پيامبران نازل فرموده، او را به مقتضاي خاتميت، به علوم ديگري مختص گردانيده است.
و خداوند متعال در شأن علمي که به کليم خود موسي تعليم فرموده، ميفرمايد:
(و کتبنا له في الألواح من کل شيء) [12] .
ولي نسبت به علمي که به حبيب خود، حضرت خاتم صلي الله عليه و آله تعليم فرموده، ميفرمايد:
(و نزلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شيء) [13] .
و اما حديث «أنا دار الحکمه (يا مدينة الحکمة) و علي بابها» را، عدهاي از اصحاب حديث، مثل ترمذي در صحيح خود [14] خطيب بغدادي در تاريخ [15] و ديگران نقل کردهاند.
و دلالت اين حديث نيز واضح است که: دار و خانهي حکمت را نميتوان داخل
[ صفحه 47]
شد، مگر از باب آن، و حکمتي که حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله مدينهي آن، و اميرالمؤمنين عليهالسلام باب آن است، حکمت مطلقهاي است که خداوند متعال در قرآن مجيد، مطلق آن حکمت را خير بسيار شمرده، و کساني را که بخواهد مورد آن قرار داده است:
(يؤتي الحکمة من يشاء و من يؤت الحکمة فقد أوتي خيرا کثيرا) [16] .
و حال آن که تمام متاع دنيا را با زينت آسمان آن - به ستارگان، خورشيد، ماهها، و سيارههاي محيرالعقول - قليل شمرده است:
(قل متاع الدنيا قليل) [17] .
آري، اين حکمت مبدأش خداوند علي عظيم، و محل تجليش قرآن عظيم است:
(الر - کتاب أحکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير) [18] .
و هر کس دنبال اين حکمت باشد - که گمشدهي هر مؤمن، و مطلب و مقصود هر انسان است - به جز از طريق و راه علي بن ابيطالب عليهماالسلام نميتواند به آن برسد.
و مخفي نيست که عظمت علم و حکمت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فوق آن است که عقول مردم ادراک کنند، چون او، انسان کامل مطلق - از هر جهت - است، و مقتضاي برهان اين است که آنچه در انسان از استعدادهاي کمال علمي و عملي نهاده شده، در فرد کاملي - که کاملتر از او نيست - به فعليت برسد، و خداوند
[ صفحه 48]
متعال ميفرمايد:
(و أنزل الله عليک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله عليک عظيما) [19] .
پس آنچه را که خداوند علي عظيمي که حدي براي عظمت او نيست، عظيم و بزرگ که حدي براي عظمت او نيست، عظيم و بزرگ بشمارد، بزرگتر از آن خواهد بود که عقول مردم به درک حد عظمت آن برسد، و علي عليهالسلام باب اين علم و حکمت است، و در يک کلمه، باب علم خاتم، باب علم عالم است.
و عامه و خاصه اتفاق دارند که حضرت علي عليهالسلام فرمود:
سلوني قبل أن تفقدوني [20] .
از من بپرسيد قبل از آن که مرا از دست بدهيد.
و مورد سؤال را محدود به حدي نفرمود. پس معلوم ميشود، گويندهي اين کلام باب علمي است که مدد کنندهي او از علمش، مثقال ذرهاي مخفي و پنهان نيست.
اين مرتبه و منزلت حضرت علي عليهالسلام در علم و حکمت است، و دوست و دشمن به آن اعتراف دارند.
معاويه به ابنعباس گفت: چه ميگويي در مورد علي بن ابيطالب؟
ابنعباس گفت: به خدا سوگند! او علم هدايت است، و کهف و موضع تقوي، و محل عقل و خرد، و کوه انديشه، و نور شب است در تاريکي تيره، و دعوت کننده به راه بزرگ، و عالم به آنچه در صحف گذشتگان بوده، و قائم به تأويل و ذکر و يادآوري مردم، متعلق به اسباب هدايت، و تارک جور و اذيت، و دوري
[ صفحه 49]
کننده از راههاي پستي، و بهترين کسي که ايمان آورد و پرهيزکار شد، و سيد و سرور کساني که پيراهن و رداي (امامت) را پوشيد، و افضل کساني که حج به جا آورد، و سعي نموده است. و باگذشتترين شخصي که به عدل رفتار کرد و مساوات برقرار نمود... [21] .
و عايشه گفت: علي عليهالسلام اعلم مردم است به سنت. [22] .
و عمر بن الخطاب گفت: به خدا پناه ميبرم از معضله و مشکلهاي که ابوالحسن - حضرت علي عليهالسلام - براي حل آن نباشد. [23] .
و همو به نجات خود از هلاکت در معضلات به علم علي عليهالسلام اعتراف نمود.
و معاويه گفت: فقه و علم به رحلت علي بن ابيطالب رفت.
برادرش عتبه گفت: اهل شام اين کلام را از تو نميشنوند.
گفت: مرا واگذار. [24] .
نتيجه اين که:
بعد از تصريح پيامبر خدا صلي الله و آله - که خداوند در شأن او فرمود:
(و ما آتاکم الرسول فخذوه) [25] .
به خلافت بلافصل و افضل بودن علي بن ابيطالب عليهماالسلام از همه امت از هر
[ صفحه 50]
جهت، با وجود اجماع همهي فرق و اعتراف - حتي از سختترين - دشمنان آن حضرت که هر چه قدرت براي خاموش کردن نور او داشتند به کار بردند، آيا شکي باقي ميماند که علي بن ابيطالب عليهماالسلام همان بدر تام و ماه تاباني است که بايد جانشين خورشيد آسمان نبوت باشد، و در اشراق انوار کتاب و حکمت قائم مقام پيامبر خدا صلي الله عليه و آله باشد، و در هدايت و پيشوايي، نايب آن حضرت باشد؟ (أفمن کان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه)؟! [26] .
|