مقدمه: همه ميدانيم که سال 1382 شمسي - 1424 قمري براي عاشقان کربلاي حسيني بسيار سال بابرکتي بود. چون با سقوط حکومت ستمگر و ضد شيعهي صدام ملعون در 6 صفر 1424 قمري، اگر چه عراق تحت اشغال آمريکا درآمد، ولي از لحاظ مذهبي، اوضاع کاملا به نفع شيعيان شد. پس از حدود سي سال ممنوعيت، عزاداري و زيارت به صورت پيادهروي از شهرها به سوي کربلاي معلا و مراسم عمومي مذهبي شيعيان آزاد گشت.
از طرفي، براي ملت عاشق و دلدادهي ايران، به صورتي استثنايي و کمنظير، راه زيارت کربلا آسان شد. چه از طريق مرزهاي رسمي و چه از طريق کوههاي صعبالعبور، جمعيت ميليوني زوار ايراني خود را به حرم يار ميرساندند و واقعا سال 1382 براي عاشقان حسيني سال فراموش نشدني ميباشد.
[ صفحه 409]
اما حيف که اين نعمت بزرگ الهي فقط حدود يک سال ادامه داشت (يعني تقريبا از اربعين 1382 تا اربعين 1383) و بعدا با استقرار حکومت جديد عراق و تسلط پليس جديد و... سختگيريها شروع شد و زيارت رفتن مشکل گشت و کمکم عدهي زيادي از زايرين ايراني دستگير شدند و حتي هنوز هم تعداد زيادي در زندانهاي متعدد عراق زنداني ميباشند، که - ان شاء الله - هر چه زودتر با دست تواناي قمر بنيهاشم عليهالسلام آزاد شوند.
با اين مقدمه اکنون نوبت آن رسيده که آزاد شدن يک گروه حدود صد و پنجاه نفري از اين زايرين زنداني را به عنايت و معجزه ابوالفضل عليهالسلام با هم بخوانيم:
جناب ثقةالاسلام آقاي سيد حسين حسيني حفظه الله که از دوستان خوب و عاشق اهلبيت عليهمالسلام و داماد سرور عزيز آقاي سيد عباس امري ميباشند، در فاطميهي دوم جماديالثاني 1425 قمري - تير ماه 1383 شمسي به همراهي چهار نفر از بستگان و دوستان خود به سفر کربلا رفتند، ولي بعد از حدود ده روز خبر رسيد که آنها در عراق زنداني ميباشند، حدود هشتاد روز اين زنداني ادامه داشت و هر روز نگرانيها و چشم انتظاريها بيشتر ميشد.
از طرفي، خانوادههاي مضطرب به سفارت عراق در تهران، وزارت خارجه و دفتر سازمان ملل و... مراجعه ميکردند، ولي کسي نميتوانست کاري انجام دهد.
هر کسي از اعضاي خانواده و آشنايان و رفقا با دعا و توسل آزادي آنها را از خدا و اهلبيت عليهمالسلام تقاضا ميکردند. تا بالاخره در اواخر ماه شعبان، هر کسي براي ديگري تلفن ميزد و خبر آزادي سيد حسين را بشارت ميداد، سپس ميگفت: نزديک ظهر به قم ميرسد و وعدهي ديدار با اين زاير واقعي و زوار ديگر آزاد شده که همهي زايرين واقعي ميباشند، وقت ظهر در حرم کريمه اهلبيت حضرت معصومه عليهاالسلام ميباشد که جمعيت خوبي براي استقبال اين عزيزان
[ صفحه 410]
آمدند و پس از زيارت و شکرانه، با عزت و احترام، سيد حسين را تا خانه همراهي کردند و چشم همه به ديدن او روشن شد.
براي اين حقير يقين بود و به رفقا ميگفتم که حتما معجزهي اهلبيت عليهمالسلام سيد حسين و گروه همراه او را آزاد کرد. منتظر فرصت و مجلس خلوتي بودم که سيد حسين رمز و راز آزادي خود را تعريف کند تا اين که اواسط ماه مبارک رمضان (حدود بيست روز بعد از آزادي) در يکي از شبها که به مجلس روضهي هفتگي آقاي سيد عباس امري، ابوالزوجهي آقاي سيد حسين رفته بودم گمشدهي خود را پيدا کردم و خدا ميداند با ديدن سيد حسين چقدر خوشحال شدم و در ضمن شرح ماجراي رقتبار شکنجهها، سختيها و اهانتهاي هشتاد روزه، پرده از راز آزادي خودشان برداشت و گفت: ما آزادي خود را مديون حضرت ابوالفضل عليهالسلام ميدانيم.
او گفت: وقتي از مرز مهران گذشتيم، مستقيم به کربلاي معلا رفتيم، ولي لحظه رسيدن به کربلا به محض اين که از ماشين پياده شديم، کنار حرم مطهر پليس ما را دستگير کرد، هر چه زار زديم که لااقل يک بار زيارت کنيم، بعد ما را به زندان ببريد، قبول نکردند و آرزوي يک بار زيارت را بر دل ما گذاشتند.
در زنداني نزديک حرم مطهر حضرت عباس عليهالسلام يازده روز ما را حبس کردند، در گرماي تير ماه کربلا، که حق بيرون آمدن از اتاق گرم و کثيف و دم کرده را نداشتيم و گذشته از اهانتها و غذاي نامناسب و... همراه بودن با زندانياني که قاتل، جنايتکار، بينماز و آلوده از لحاظ جنسي و... بود که ديدن آنها و اين که در داخل زندان آن هم در سرزمين پاک و کنار حرم، شرم از گناه و جنايت نداشتند، براي ما بدترين عذاب بود.
پس از يازده روز، ما را به زنداني در کوت - يکي از شهرهاي جنوب عراق - منتقل کردند که گاهي ما را روزي سه نوبت به ترتيب سربازان عراقي، بعد
[ صفحه 411]
منافقين خلق و بعد سربازان آمريکايي با وضع فجيعي گاهي تا دم مرگ شکنجه ميکردند، گاهي در حين شکنجه به سرباز عراقي - که شيعه هم بود - ميگفتيم: آخر ما زاير حسينيم جرم ما چيست؟
او - نعوذ بالله - جواب ميداد: حسين کي ميباشد؟
از لحاظ ظرفيت اتاق هم بسيار مشکل داشتيم، بسيار تنگ، کثيف و گرم و... ولي در عين گرفتاري، عالمي از عشق حسين عليهالسلام داشتيم، يعني براي خودمان امام جماعت، مداح و عزاداري و موعظه و زيارت و... براي آزاد شدن هم متوسل به انواع دعاها، نمازها، اذکار، روضهها و توسلات ميشديم، طوري که عدهاي از همسلوليهاي ما - که متأسفانه براي مقصودي غير از زيارت - مثل عياشي و يا پناهندگي به کشورهاي ديگر و... - به عراق آمده بودند و دستگير شده بودند، تحت تأثير فضاي معنوي بالايي که در اين زندان ايجاد شده بود، قرار گرفته و واقعا توبه نمودند و اهل نماز و توسل شدند و...
از ايران، خانوادهها و دوستان براي آزادي ما تلاش ميکردند و اعضاي سفارت ايران در عراق هم زحمت ميکشيدند و مرتب يکي از اعضاي آن، شخصا نزد ما ميآمد و ما را در جريان تلاشها قرار ميداد، ولي ميگفت: نميدانم چه دستي در کار است که مانع از آزادي زايرين ميشود.
بنابراين، اميد ما فقط به دعا و توسلات بود و هر دفعه به يکي از بزرگواران اهلبيت عليهمالسلام متوسل ميشديم، تا اين که روزي يکي از زندانيان گفت: در خواب به من فرمودند: براي آزادي به يک نفر متوسل شويد و توسلات پراکنده و هر دفعه به يک بزرگوار نداشته باشيد.
وقتي او اين خواب را تعريف کرد، همه افراد زندان از آن به بعد متوسل به باب الحوائج ابوالفضل قمر بنيهاشم حضرت عباس عليهالسلام ميشديم، مخصوصا در توسلات و عزاداري دسته جمعي، هميشه روضه اباالفضل عليهالسلام ميخوانديم.
[ صفحه 412]
حدود شصت روز از گرفتاري و زنداني شدن، گذشته بود. يکي از زندانيها شخصي بود از استان ايلام - که جواني بسيار متدين و عاشق کربلا بود - که در طول اين يک سال آزاد شدن راه کربلا، بيش از سي بار به زيارت موفق شده بود و اين دفعه دستگير شده بود. او خوابي ديد و بشارتي را که قمر بنيهاشم عليهالسلام براي زندانيان دادند، تعريف کرد که نسيم اميد در فضاي زندان پيچيد و همه مطمئن به آزادي شديم.
او گفت: ديشب خواب ديدم در مهران در امامزاده حسن عليهالسلام هستم (اين امامزاده براي زايريني که سال 1382 با پاي پياده از مرز مهران عبور ميکردند بسيار آشنا ميباشد) ديدم امامزاده خلوت است، ولي جلوي قبر امامزاده سه نفر بزرگوار ميباشند که نفر وسط آقاي همه ميباشد و چون من در پشت سر آن بزرگواران قرار داشتم، صورت مبارک آنها را نميديدم.
از يکي از آنان پرسيدم: اين بزرگوار کيست؟
جواب داد: آقا حضرت ابوالفضل عليهالسلام.
گفتم: پس چرا ما را آزاد نميفرمايند؟
جواب داد: حضرت ميفرمايند: از بيشتر اينها راضي نيستم (عرض کردم که عدهاي به منظور کارهاي خلاف شرع آمده بودند) آنقدر پيش برادرم (امام حسين عليهالسلام) رو زدم و گريه گردم تا آزادي اينها را گرفتم.
سپس به او گفتم: از آقا اجازه بگيريد، دست مبارکش را ببوسم.
گفت ميفرمايند: عبايم را ببوس.
جلو رفتم در حال بوسيدن عبا، به صورت نورانيش نگاه کردم، ديدم خود آن بزرگوار ميباشد (چون اين جوان چند سال قبل مريض بود و حضرت ابوالفضل عليهالسلام به خواب او تشريف آورده و به او شفا عنايت فرموده بود، صورت مبارکش را ميشناخت) و از خواب بيدار شدم.
[ صفحه 413]
سيد حسين ميگفت: وقتي جريان اين خواب نقل شد، غوغايي به راه افتاد. بچهها سر خود را به ديوار زندان ميکوبيدند، گريه ميکردند و ميگفتند: ما سگ که باشيم که ابوالفضل عليهالسلام براي آزادي ما گريه کند.
بعضي در توبهي خود بيشتر مصمم شدند که چرا کاري کردم که آقا ناراضي باشد. از طرفي، با اين بشارت، همه مطمئن به آزادي شده و در انتظار آن، لحظهشماري ميکردند.
عجيبتر اين که درست بعد از آن خواب که يکي دو روز قبل از سوم شعبان بود (روزهاي ميلاد امام حسين، حضرت ابوالفضل و امام سجاد عليهمالسلام) اصلا رفتار سربازان و زندانبانها صد در صد عوض شد و همه مهربان شدند (البته آنها از خواب بياطلاع بودند) حتي براي ما نذر ميکردند و براي حوايج خود به ما زار ميزدند که از ما کمک بخواهيد، هر چه شما نذر کنيد، ما به جا ميآوريم.
بعد از چند روز، يکي از زايرين زنداني، امام حسين عليهالسلام را در خواب زيارت کرد و عرض کرد: پس چرا آزاد نشديم؟
فرمودند: ماه تمام نشده آزاد ميشويد.
دوباره پرسيد: آخر کدام روز؟
باز فرمودند: قبل از آخر ماه.
خلاصه، همه زايرين زنداني يقين به آزادي قريب الوقوع داشتيم که طبق لطف قمر بنيهاشم عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام و وعدهي آن بزرگواران، روز بيست و چهارم شعبان - يعني شش روز قبل از آخر ماه - اعلام آزادي شد.
اسامي آزاد شدگان را خواندند، درست همين جمع ما بودند، با اين که تعداد زياد ديگري هم زنداني بودند.
پدر و مادر ما فدايت اباالفضل! تعجب اين بود که لحظه آزادسازي، وقتي کاردار ايران در زندان حاضر شد و خبر آزادي را اعلام کرد، گفت: آزادي شما
[ صفحه 414]
صد و پنجاه نفر (ظاهرا صد و چهل و پنج نفر) از بين چند هزار زاير زنداني، فقط معجزه است، چون خود ما هم نميدانيم دستور آزادي گروه شما چطور صادر شد.
ما تجربه کرديم در اين دير مکافات
با آل علي هر که درافتاد ور افتاد
يا کاشف الکرب عن وجه الحسين عليهالسلام اکشف کربي بحق أخيک الحسين عليهالسلام.
|