3- حضرت حجت‏الاسلام سيد... که از متقين و عاشقان اهل‏بيت عليهم‏السلام مي‏باشند براي من و رفقا کرامتي را اين گونه نقل فرمودند: جوان متديني از اهالي کربلاي معلا - ظاهرا اين سيد بزرگوار با آن جوان آشنا هم بود - به هر شغلي مشغول شد، وضع مالي او رضايت‏بخش نمي‏شد. بلکه هميشه در بدبختي و فلاکت زندگي مي‏کرد، تا اينکه ازدواج مي‏کند. بعد از آن هم به کاسبي‏هاي متعددي روي مي‏آورد، ولي فايده‏اي نداشت. يک وقت به شغل ساندويچي فلافل (ساندويچ مخصوص کربلا و عراق) روي آورد. هر چه کار مي‏کرد، ولي استفاده و درآمد خوبي نداشت. طبعا خيلي پريشان حال بود و با مشکلات زيادي درگير بود. يک شب پس از تعطيلي کارش، در حال رفتن به خانه وقتي از جلوي حرم قمر بني‏هاشم عليه‏السلام (روبه‏روي درب قبله حضرت) مي‏گذشت - طبق معمول که مي‏ايستاد و سلامي به آقاي مشکل‏گشا و سقاي کربلا ابوالفضل عليه‏السلام مي‏نمود - ايستاد و سلام کرد، ولي اين دفعه جلوي درب قبله آمد و در همان عالم پريشاني و سادگي خودش درب را کوبيد و گفت: يا عباس! أنت ايضا نائم؟ اي عباس! تو هم خوابي؟ [ صفحه 403] منظور اين که مگر خوابي؟ گرفتاري مرا نمي‏بيني؟ اين را گفت و به خانه رفت. فرداي صبح که سرکار مي‏رفت، بين راه يکي از رفقاي خود را - که اسم او عباس بود - ديد، سلام و عليکي کردند و عباس مبلغي پول خرد (ظاهرا 15 دينار يا فلس) به او داد و گفت: فعلا اين را داشته باش. (شايد هم گفت: اين پول را کنار دخل خود بگذار - شک از حقير خورشيدي مي‏باشد -.) او هم به نيت اين که به عنوان قرض اين پول را مي‏گيرد و بعدا که پول دستش آمد، پرداخت مي‏کند. از هم جدا مي‏شوند. وقتي به مغازه رسيد، پول خردي را که از عباس گرفته بود در دخل گذاشت و مشغول کار شد و مثل روزهاي قبل فروش داشت، ولي شب که پول درآمد صندوق را شمرد، خيلي بيشتر از روزهاي قبل بود. خوشحال شد، فردا و پس فردا و... روز به روز درآمد بيشتر و بيشتر شد و او هم سرحال و خوشحال‏تر، تا اين که با خود گفت: وضع ما که خوب شد، آن پولي هم که رفيق من عباس به من داده، هنوز خرج نشد. و احتياجي هم به خرج نمودن آن نشد. پس آن را به عباس بدهم. نزد دوست خود رفت و تشکر نمود و گفت: پول شما را آوردم. ولي ديد عباس تعجب نموده مي‏گويد: چه پولي؟ گفت: همان پولي که فلان روز در فلان جا به من دادي و گفتي: فعلا نزد تو باشد. ولي عباس گفت: رفيق! نه آن روز من تو را ديدم و نه پولي به تو دادم و اصلا از اين مطلب خبر ندارم. تازه جوان فهميد که ابوالفضل عليه‏السلام نه آن شب - بلکه هميشه - بيدار و به مشکل‏گشايي از گره کار خلق مشغول مي‏باشد. و شکرگزاري از آن بزرگوار نمود. درگاه او چو قبله‏ي ارباب حاجت است‏ از شاه تا گدا همه رو سوي او کنند [ صفحه 404]