2- جناب آقاي حاج آقا هادوي - دام عزه - که انسان متدين و موفق مي‏باشد، در يکي از سفرهاي زيارت خود به عتبات عاليات عراق (پس از سقوط حکومت ظالم صدام لعنة الله عليه) در سال 1382 شمسي با بزرگواري به نام حاج سيد علي آل رسام، در کربلاي معلا آشنا شد. او از خادمين رده بالاي حرم مقدس قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مي‏باشد، و غير از آن هم، کارخانه‏ي کاشي معرق دارد و محل کار او، جنب هتل «الغريب» نزديک حرم قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مي‏باشد. از جمله قضايايي که آقاي سيد علي رسام براي آقاي هادوي نقل کردند و آقاي هادوي به من فرمودند، اين معجزه قمر بني‏هاشم عليه‏السلام است. آقاي سيد علي رسام نقل کرد: در ماجراي قيام مردمي عراق - به خصوص کربلا در سال 1991 ميلادي، که [ صفحه 401] پس از شکست صدام از آمريکا در ماجراي اشغال کويت، اتفاق افتاد و معروف به انتفاضه‏ي نيمه شعبان گرديد - من و حجت‏الاسلام شهيد سيد مجيد خوئي، فرزند مرحوم آيت‏الله سيد ابوالقاسم خوئي رحمه الله از سران مهم قيام کربلا بوديم. به مدت هيجده روز کنترل شهر و ادارات و اماکن حکومتي در دست مردم بود، که با خيانت آمريکا و وحشيگري صدام ملعون و حمله‏ي ناگهاني زميني و هوائي ارتش و حزب بعث و... حدود صد هزار نفر از مردم بي‏دفاع کربلا به خاک و خون کشيده شدند و تعدادي بي‏شمار دستگير و روانه زندان و... بالاخره من از کربلا فرار نموده به يکي از آبادي‏هاي اطراف پناهنده شدم، شش ماه تمام متواري بودم، شنيدم، دولت کارخانه و اموال مرا مصادره نموده است. من هم از زندگاني در غربت و فراري به ستوه آمدم، ناچار به کربلا مراجعت کرده، خود را معرفي نمودم و قهرا بلافاصله مرا به زندان منتقل کردند و حکم اعدام صادر گرديد. همه مي‏دانيم يکي از وسايل شکنجه و اعدام زندانيان در زندان‏هاي صدام، چرخ گوشت‏هاي مخصوص آدم‏ها بوده است، يعني چرخ گوشت‏هاي بزرگي که به جاي گوشت گاو و گوسفند، انسان را داخل آن مي‏گذاشتند و گوشت چرخ شده از آن طرف بيرون مي‏آمد و خدا مي‏داند زنداني گرفتار چه عذابي را متحمل مي‏شد. خلاصه، يکي از روزها وقتي مأمور مي‏آمد و يکي يکي زنداني‏ها را به آن اتاق مخصوص شکنجه مي‏برد، يکبار آمد و مرا به اتاق مذکور برد، وارد آن اتاق شدم که ناگاه چشم من به چرخ گوشت آدم ريزکن افتاد، بي‏اختيار فرياد زدم: يا اباالفضل! به محض اين که گفتم: يا اباالفضل! جلاد مخصوص که کنار چرخ گوشت [ صفحه 402] نشسته بود به سربازي که مرا برده بود، داد زد: اين را اشتباهي آوردي، اين نيست، اين را ببر! سرباز مرا دوباره به اتاق اولي خودم منتقل کرد و به اين ترتيب باب الحوائج اباالفضل عليه‏السلام اين حقير را از مرگ حتمي نجات عنايت فرمود و البته به لطف حضرتش پس از مدتي از زندان هم آزاد شدم.