2- شيخ محمد شاکر حائري گويد: پدرم کرامتي را برايم اين گونه نقل نمود:
در تابستان وارد حرم حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام شدم، ديدم مردي صحرانشين کودکي بر دست دارد و متوجه به طرف ضريح حضرت اباالفضل عليهالسلام ميباشد، فهميدم که آن طفل دختربچه فلج ميباشد که سر آنها در حرکت است. هنگامي که نزديک به ضريح شد، اين چنين با حضرت اباالفضل سخن ميگفت با زبان ساده و محلي. من خودم را نزديکش رساندم تا سخنش را گوش بدهم شنيدم ميگفت: يا اباالفضل! اين دختربچه را آوردم تا شفا بدهي و اين گوسفند نذرت ميباشد و اگر شفا دادي سپاس خدا و اگر نه اين گوسفند مال شما.
بچه را انداخت نزديکي ضريح و خود از حرم خارج شد و همين که در ميان صحن مطهر رسيد، دختربچه از جا برخاست و ميدويد پشت سر پدر خودش سپس آن مرد صحرانشين، خادمان حرم مطهر و مردم اظهار سرور و خوشحالي مينمودند و زنها هلهله ميکردند.
[ صفحه 384]
|