خاطرهي سوم: اين که بنده مشکلي داشتم که در اثر آن دايم از خدا طلب مرگ مينمودم. شبي با ناراحتي زياد خوابيدم. در عالم رؤيا ديدم در کنار ديوار رودخانهاي نشستهام، ناگهان ديدم دو مرد سياهپوش که لباس مشکي و سرتاسري يقه گرد پوشيدهاند و دامن لباس تا روي پا بود. صورت آن دو بزرگوار به طرف بنده نبود. يک دفعه ديدم هر دو صورتهاي خود را به طرف من برگرداندند، ناگاه متوجه شدم که حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام و حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام ميباشند.
از شدت ناراحتي اعتنايي به آن دو بزرگوار نکردم که يک وقت ديدم حضرت اباالفضل عليهالسلام روي زمين نشست و دست مرا گرفت که ببوسد. فوري حرکت کردم و از خواب بيدار شدم و مشکلم حل شد.
[ صفحه 382]
|