آب مايه حيات عالم است و هيچ جزئي از اجزاء موجودات زنده نيست مگر اينکه در رشد و بقاي خود نيازمند آب است. چنان که خداوند متعال مي‏فرمايد: و جعلنا من الماء کل شي‏ء حي. و حيات هر موجود زنده‏اي را، از آب قرار داديم. [1] . زماني قيصر دوم روم براي معاويه شيشه‏اي فرستاد و از او خواست که در آن از هر چيزي قرار دهد. معاويه متحير ماند و در کشف اين معنا از ابن عباس، که مي‏دانست جرعه‏نوش بحر علم اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است، ياري جست. ابن عباس گفت: در آن آب بگذار که خداوند فرموده: و حيات هر موجود زنده‏اي را از آب قرار داديم. چون معاويه چنين نمود و شيشه آب را به روم فرستاد، قيصر در شگفت ماند و بر تيزهوشي حل کننده آن معما آفرين گفت. [2] . [ صفحه 171] آري اهميت عظيمي که آب در نقش حيات دارد بر همگان آشکار است. از طرف ديگر، کسي که به آب دادن و سقايت روي آورده و ارائه اين ماده حيات در نهاد او جاي گرفته باشد، از فضيلت و برتري خاصي برخوردار بوده و به غريزه ارزشمند مهر و عطوفت آراسته است و هيچ بخششي چون سيراب کردن ديگران، پرده از لطف و احسان انسان بر نمي‏دارد، هرچند که در اين امر تفاوت مراتب نسبت به آب دادن به موجودات عالي يا داني ملحوظ است. به هر جهت کسي که اين رمز حيات را به ديگران عطا مي‏نمايد. و شرع مقدس هم که مي‏بينيم بر امر سقايت تأکيد اکيد مي‏نمايد، بر آن است که از يک طرف مردم را به نمودهاي تابناک فطرتشان رهنمود سازد و امت را آگاه نمايد که دين هماهنگ با نفسيات بشري و غرائز طبيعي است، و از طرف ديگر مي‏خواهد آنان را ارشاد کند که سيراب ساختن، تنها يک عمل طبيعي صرف نيست، بلکه عملي است که به يقين مورد رضاي خداوند بوده و سبب تقرب آنان به بارگاه کبريائي او مي‏شود و ثواب عظيمي در سراي آخرت برايشان مهيا مي‏گردد. در اين مورد احاديث گوناگوني از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه اطهار (عليهم‏السلام) وارد شده که بيانگر فضيلت آبرساني به ديگران است، چه حيوان و چه انسان، خواه مؤمن و خواه کافر، چه نياز مبرم به آن باشد و چه نباشد، از جمله حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‏فرمايد: افضل الاعمال عند الله ابراد الکبد الحري من بهيمة و غيرها. [3] . برترين اعمال نزد خداوند، خنک ساختن جگر سوزان است، خواه حيوان باشد [ صفحه 172] يا غير حيوان. در حديث ديگر از حضرتش آمده است که: هرچند که اين سقايت در جايي صورت پذيرد که آب باشد. زيرا که اين عمل، سبب ريزش گناهان بسان برگهاي درخت مي‏شود. [4] . و در حديث ديگر نبوي آمده است: خداوند به اندازه هر قطره‏اي که مي‏بخشد، همياني بزرگ (مملو از طلا و نقره) در بهشت به او عطا مي‏نمايد، و او را از شراب سربه فردوس برين، سيراب مي‏سازد. و اگر در بياباني به کسي آب دهد، با پيامبران وارد بر حوض‏هاي قدس خواهد شد. [5] . همچنين، مردي از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) از عملي که او را به بهشت نزديک سازد جويا شد. حضرت فرمود: مشکي نو بخر و آنقدر آن را از آب پر ساز و با آن ديگران را سيراب ساز تا مشک پاره شود. با اين کار است که عملي بهشتي انجام داده‏اي. [6] . امام صادق (عليه‏السلام) فرمود: من سقي الماء في موضغ يوجد فيه الماء کان کمن أعتق رقبة، و من سقي الماء في موضع لا بوجد فيه الماء کان کمن أحيي نفسا، و من أحياها فاکأنما أحيي الناس أجمعين. [7] . [ صفحه 173] کسي که در جايي که آب يافت مي‏شود به سيراب ساختن ديگران بپردازد، مانند کسي است که بنده‏اي آزاد ساخته است. و کسي که در مکاني که آب نيست ديگري را سيراب سازد، مانند کسي است که انساني را حيات بخشيده و کسي که انسان را زنده دارد، گويي که همه مردم را حيات بخشيده است. اين احاديث دلالت بر اهميت سقايت - که سبب حيات عالم و استمرار نظام وجود است - دارد و بر اين اساس است که تمامي مردم بدون هيچ امتياز و استثنايي در بهره‏وري از آب يکسانند و اين نعمت الهي نمي‏تواند تنها در انحصار يک گروه قرار گيرد. چنان که امام صادق (عليه‏السلام) در مقام بيان رابطه آب با زندگي چون کسي از ايشان پرسيد که طعم آب چيست، فرمود: «طعم حيات و زندگي». از اين لحاظ است که سقايت در شريعت مقدس اسلام، از شريفترين دستورات دين محسوب گشته و اين اهميت به سبب نقش فوق‏العاده آن در حيات و بقاي آدميان است. و سقايت درنزد عرب عمل گرانقدري بود که کسي به آن نمي‏پرداخت مگر اينکه برخوردار از شرف و سيادت بوده و بزرگ و پيشواي قوم خود به شمار مي‏رفت. همچنان که اجداد رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين مهم را به عهده داشتند و قريش پذيراي اين منصب آنان بود. از جمله قصي در هنگام زيارت کعبه توسط اعراب، به سيراب ساختن آنان مي‏پرداخت و شربتي از آب و مويز، يا شير فراهم مي‏ساخت و بدانان مي‏نوشانيد. [8] . در زمان قصي، مکه آب نداشت و مردم آب مصرفي خود را از چاههاي خارج مکه به شهر حمل مي‏نمودند. اما قصي براي نخستين بار چاهي در محلي که بعدها [ صفحه 174] خانه ام‏هاني (خواهر اميرالمؤمنين عليه‏السلام) قرار گرفت، حفر نمود و آن را عجول ناميد و اين نخستين آبشخواري بود که در مکه حفر شد و اعراب مي‏آمدند و از آن بر مي‏گرفتند و اين نغمه را ترنم مي‏کردند که: نروي علي العجول ثم تنطلق‏ ان قصيا قد و قد صدق‏ ما از چاه عجول سيراب مي‏شويم و باز مي‏گرديم، همانا قصي به وعده‏اش وفا نمود و صدق و راستي را به کار برد. سپس اين بزرگمرد چاهي ديگر حفر نمود و آن را سجله ناميد و درباره‏اش گفت: أنا قصي و حفرت سجله‏ تروي الحجيج زغلة فزغلة [9] . من قصي هستم و چاه سجله را حفر نمودم، تا اينکه زائرين خانه خدا به نوبت در آيند و از آن سيراب شوند. بعد از قصي، هاشم نيز در موسم حج حوضچه‏هايي از چرم در کنار زمزم برپا مي‏ساخت و به منا نيز که آب کم بود، آب حمل مي‏نمود تا زائران در آن هواي سوزان تشنه نمانند. [10] همچنين هاشم هم چاهي حفر نمود، و آن را بذر ناميد [11] و بدين سبب بذر ناميده شد، که آب آن از چند جا برداشته مي‏شد. گفت: که آن براي همگان است و کسي حق ندارد ديگران را از آن منع نمايد. [12] . عبدالمطلب هم مسئوليت و وظايف پدر و اجدادش را به دوش مي‏کشيد و از [ صفحه 175] جمله براي امر سقايت، اهميت خاصي قائل بود و چون چاه زمزم را حفر نمود و آب آن فراوان شده بالا آمد آن را براي مردم سبيل کرد، اعراب هم چاههايي را که در خارج مکه بود وانهادند و به سبب نزديکي زمزم به مسجد الحرام و برتري آن بر ديگر چاهها - چرا که يادگار اسماعيل عليه‏السلام بود - به آن روي‏آور شدند. در ضمن، عبدالمطلب بر دهانه زمزم حوضي بنا نمود و او و فرزندش حرث از آن آب مي‏کشيدند و حوض را لبريز از آب مي‏ساختند. اما قريش نتوانست اين فضل و مقام را تحمل کند و شب هنگام بر سر حوض آمده و آن را درهم شکستند. اما بزرگ مکه فردا آن را دوباره عمران نمود. ليکن قريش دست از حسادت برنداشته و مجددا آن را در شب خراب ساختند، که عبدالمطلب براي بار دوم بنيادش نهاد. اين امر چندين مرتبه تکرار شد. اما چون اين حسادت و سرکشي را از حد گذراندند. عبدالمطلب نزد خداوند متعال دست نياز برداشت و از او مدد خواست که شب در خواب ندايي شنيد که بدو گفت: «به قريش بگو من آن آب را براي شستشو جايز نمي‏دانم و تنها براي نوشيدن است». عبدالمطلب در مسجد آنچه را که در خواب بدو گفته شده بود به سمع همگان رسانيد، پس هيچ يک از قريش ديگر در مورد خراب ساختن آن حوض برنيامد مگر اينکه به درد و مرضي گرفتار شد. تا اينکه در برابر اين سالار مکه سر تسليم و احترام فرود آوردند و از حسدورزي دست کشيدند. [13] . در ماجرايي ديگر، که قريش با عبدالمطلب بر سر سقايت از چاه زمزم اختلاف پيدا کردند، تصميم گرفتند که رفع اختلاف را نزد زن کاهنه‏اي از قبيله سهد بن هذيم، که در نقطه‏اي دور از مکه قرار داشت برند. دو گروه از بني‏هاشم و قريش [ صفحه 176] براي اين منظور به راه افتادند. در ميان راه به بياباني رسيدند که آب در آن يافت نمي‏شد و آب کاروان عبدالمطلب هم تمام گشت. آنان از قريش درخواست آب نمودند، اما آنها براي حفظ آب موجودي خود از اين امر ابا نمودند، چون اميدها قطع شد، عبدالمطلب همراهان خود را گفت که قبرهايي براي خود حفر نمايند و هر که زودتر از تشنگي هلاک شد ديگران او را دفن سازند. تا اينکه در فرجام بيش از يک نفر بدون دفن باقي نماند، زيرا اگر يک نفر جسمش در معرض تباهي قرار مي‏گرفت بهتر از اين بود که همگي چنين شوند. بعد از اينکه حفر قبرها پايان يافت عبدالمطلب گفت: اين تسليم شدن در برابر مرگ، نشانگر عجز و ضعف ماست. بهتر است که اندکي جستجو نمائيم شايد خداوند آبي روزيمان فرمايد. از اين جهت سوار مرکب خود شد و هنوز چندان راهي نرفته بود که چشمه آبي خوشگوار از زير پاي اشترش جوشيدن گرفت. عبدالمطلب تکبير گفت و خود و يارانش را سيراب ساخت و مشک‏هايشان را هم پر از آب نمودند و سپس گفتند: خداوند به سود تو و زيان ما قضاوت نمود، ما در مورد زمزم با تو منازعه نمي‏کنيم، زيرا آن که در اين بيابان تو را سيراب نمود، هم او سقايت از زمزم را در اختيارت نهاده است. پس با سعادت و نيکبختي بازگرد. باري، عبدالمطلب علاوه بر سقايت زائران خانه خدا، شربتي از آب و مويز هم به آنان مي‏نوشانيد. چنان که از شتر شير مي‏دوشيد و آن را با عسل در ظرفي از چرم قرار مي‏داد تا حاجيان از آن بنوشند. [14] . بعد از اين بزرگمرد ابوطالب منصب سقايت حاجيان را در اختيار گرفت و در [ صفحه 177] سر هر جاده‏اي که به مکه منتهي مي‏شد، براي زائران بيت الله الحرام حوضي از آب مي‏گذارد، و در ديگر موقع حج هم به مقدار فراواني آب حمل مي‏نمود تا مردم از کم آبي در مضيقه نباشند به ويژه در موقف عرفات و مشعر آب بيشتري سبيل مي‏نمود. از آن جهت وي را ساقي حاجيان نام نهادند. [15] . اما اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بيشتر از پدر بزرگوارش از اين صفت کريمانه بهره‏مند بود، و چه بسيار مواردي از سقايت حضرتش که ديگران ياراي انجام آن را نيافتند. از جمله در جنگ بدر که مسلمين به کمبود آب دچار شده و تشنگي بدانان روي‏آور گشته بود و از امتثال امر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي تهيه آب، به سبب ترس از قريش سرپيچي مي‏نمودند، مولاي متقيان بر اساس غيرت عظيم و کرم سرشار خود، دعوت حضرتش را لبيک گفت و در چاه سرازير شد و با آوردن آب مسلمين را سيراب ساخت. [16] . ديگر، شيوه فراموش نشدني آن حضرت در جنگ صفين است. آن هنگام که معاويه با سپاهش بر سر رود فرات رسيد و از استفاده لشکر اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) از آب، ممانعت به عمل آورد تا آنجا که تشنگي ياران امام را داشت از پاي در مي‏آورد، حضرتش صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعي را نزد وي فرستادند تا به او بگويند که از آبي که خداوند استفاده آن را براي همه مخلوقاتش يکسان قرار داده است جلوگيري ننمايد، امام به سپاه خود فرمود: شمشيرها را از خون سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. سپس حضرت به لشکر دستور داد که به [ صفحه 178] يکباره بر سپاه شام حمله برند. [17] اشتر و اشعث با هفده هزار نفر يورش بردند، اشتر گفت: وعده ما امروز، سپيده فردا صبح است، آيا مگر توشه بدون نمک به درد مي‏خورد؟ و اشعث گفت: البته اسبم را به داخل فرات مي‏رانم، در حالي که موهاي پيشانيش پريشان شده باشد تا آنجا که گويند مرده است. اين حمله با پيروزي پايان يافت و سپاه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بر فرات تسلط يافت. اما صاحب نفس قدسيه که جامع تمامي فضايل و کمالات است، شيوه دشمن را پيشه نساخت و مقابله به مثل نکرد و به بهانه سياست جنگ، بر خود نپسنديد که آنان را در تنگنا بگذارد، و لشکريان را دستور داد که مانع سپاه معاويه براي استفاده از آب نشوند. [18] . اينها مواردي است که سقايت مي‏باشد که توسط اين شريفان و سروران که برخوردار از شکوه و عظمت بوده و بر بلنداي عزت و مناعت نفس قرار داشتند، انجام گرفته است. همانان که بر اساس اخلاق پسنديده و اصالت پيراسته خود، نمي‏توانستند بي‏بهره از اين صفت کريمانه باشد. هرچند که شخص پژوهشگر، با ملاحظه خصوصيات تک تک اين بزرگمردان بدين نکته دست مي‏يابد که منزلت هر يک از آنان در اين امر با فضيلت متفاوت است. کما اينکه برترين مورد سقايت را توسط حضرت سيد الشهداء (عليه‏السلام) [ صفحه 179] مي‏توان مشاهده نمود و آن هنگامي است که امام (عليه‏السلام) با سپاه حر، در راه کوفه ملاقات مي‏نمايد، و عليرغم اينکه او مأمور بود تا راه را براي حضرتش ببندد و از حرکت امام جلوگيري به عمل آورد، حضرت دستور دادند مشک‏هاي آبي را در مقابلشان گذارند و آنان - و حتي اسب‏هايشان - را سيراب سازند. در اينجا سالار شهيدان (عليه‏السلام) خوب مي‏دانست که با سقايت اين سپاه هزار نفري و مرکبهايشان، به مضيقه و سختي خواهد افتاد و آينده وخامتباري در انتظارشان است و چندي ديگر در عاشورا براي به دست آوردن آب خونها ريخته خواهد شد و خاندان و اصحابش رنجها بايد تحمل نمايد. اما هيهات که سلاله رسالت و زاده علي مرتضي (عليه‏السلام) از ايثار باز ايستد و از اين شرافت و فضيلت کوتاهي ورزد. همچنان که در مورد ابوالفضل (عليه‏السلام) گمان من آن است که در امر سقايت، گوي سبقت را از همگان ربوده است. و در آن هنگام که همت بلند ساخت که به ياري سيدالشهدا (عليه‏السلام) - که در سيراب ساختن خاندان پاک و مطهر حضرتش متجلي گشت - شتابد، چنان صلابت و شهامتي در ميان انبوه دشمن از خود نشان داد که اگر کوه‏ها در برابرش صف مي‏کشيدند آنها را غبار مي‏ساخت، تا چه رسد به آن پست عنصران رذل روبه صفت. و اين گرانمايگي آنگاه در وجود شريفش به اوج رسيد که قدم در شريعه نهاد و عليرغم تشنگي شديد خود، تقدم بر امام و طفلان منتظر نورزيد و جرعه‏اي از آب ننوشيد. در اينجاست که همراه با ايماني که به يقين رسيده و محبتي که به کرم و احسان پيوسته، مشک را از آب پر مي‏سازد و روانه خيام حرم مي‏شود، و در [ صفحه 180] حالي که شمشير آخته بر کشيده و پرچم نهضت عاشورا، بر فراز سرش در احتزاز است، به پيش مي‏تازد، چه مشکي را که بر گردن آويخته بود از جانش عزيزتر مي‏شمرد و تنها بدين دلخوش بود که آن مشک را به عنوان ذخيره گرانبهايي همراه با پاداش بزرگ الهي حفظ نمايد. از اينرو هر دو دست چپ و راستش را - که دو دستش راست بود! - در محضر خداوند در راه حفظ آن مشک از دست داد، باشد که پيش از مرگ به آرزوي خود نايل آيد. و تنها زماني اميد عباس بريد که دوست مي‏داشت به جاي آب، جان از بدنش بيرون رفت. آري در اينجا ديگر احتياجي نبود که براي شهادت حضرتش عمود آهن به کار رود... خدا لعنت کند آن تيرافکن را که تير به مشک زد، و خدا لعنت کند همه ظالمان روزگار را. و به سبب آب‏رساني به حرم سيدالشهداء (عليه‏السلام) و اصحاب در دهه اول محرم بود که ابوالفضل (عليه‏السلام) ملقب به سقا گشت. [19] و براي صاحب اين لقب فيوضات و برکاتي است که هيچ حد و حصري ندارد. او درياست، از هر کرانه بر آن درآيي، موجهايش ريزش احسان است و ساحلش مالامال از کرم. علامه بزرگ، سيد محمد فرزند آيت الله سيد مهدي قزويني (قدس سره) در کتاب «طروس الانشاء» گويد: در سال 1306 ه. ق آب نهر حسيني قطع گرديد و مردم کربلا از بي‏آبي در [ صفحه 181] سختي افتادند. جريان به عرض حکومت رسيد و حکومت عثماني دستور داد که چاهي در زمين‏هاي سيد سلمان - که صاحب اقتدار بود - حفر نمايند. اما وي از اين امر جلوگيري نمود. در اين هنگام اتفاقا من به زيارت کربلا مشرف شدم و اهالي آن از من خواستند نوشته‏اي به سيد بنگارم. من براي او اين شعر را نوشتم که او را محزون ساخت و بر حال اهل کربلا گريانش نمود: في کربلا عصبة تشکروا الظما من فيض کفک تستمد رواها و أراک يا ساقي عطاشي کربلا و أبوک ساقي الحوض تمنع ماءها در کربلا تو همشهرياني داري که از تشنگي در رنجند و از کف احسان تو سيرابي مي‏جويند. اما تو اي ساقي تشنگان کربلا! پدرت ساقي کوثر است و تو از آب دريغ مي‏داري؟! پس سيد حفر چاه را اجازه داد و مردم کربلا از برکت اين لقب «سقا» بهره‏مند شدند. حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام) در عرصه ميدان کربلا و تلاش آن حضرت براي تحصيل آب به جهت اطفال حضرت سيدالشهدا (عليه‏السلام) از زبان مرحوم الهي قمشه‏اي‏ مير علمدار شه کربلا يافت اجازت ز شهيد ولا تا ز پي آب رود با شتاب‏ وز دل اطفال برد التهاب‏ [ صفحه 182] مير سپه در طلب آب رفت‏ کز دل اطفال ز عطش تاب رفت‏ ديده پر آب و دلش آتش‏فشان‏ وز شرر طور به جانش نشان‏ تشنه لب آن ساقي آب حيات‏ راند فرس جانب شط فرات‏ چرخ شد آگاه و بر او راه بست‏ بست ره شط گرهي ديو مست‏ همتش از فرط بلندي چو ماه‏ و آن سپه کفر چو ابر سياه‏ تند شد آن مير چو غرنده شير لرزه در افکند به چرخ اثير تيغ زد و قلب سپه را شکافت‏ تند شد و بر لب شط راه يافت‏ حمله بر آن لشکريان کرد سخت‏ دور شد از شط، سپه تيره‏بخت‏ تيغ همي آخت به فوج ستم‏ تا که برد آب بر اهل حرم‏ خصم همي خواست به تير و کمان‏ تا به زمين افکند آن آسمان‏ چند هزار از طرف پور سعد بر لب شط بود کمانکش چو رعد از دم تيغش همه بگريختند يا که خزان‏وار فرو ريختند الغرض آن شاه در آمد به شط وز پي جورش فلک هفت خط گشت لبش تشنه ز رنج نبرد وز الم گرمي و اندوه و درد خواست که آن تشنه، لبي تر کند ياد لب خشک برادر کند آب فرو ريخت ز کف روي آب‏ کرد پر آن مشک چون سنگين سحاب‏ تشنه برون تاخت سمند از فرات‏ آتش سوزنده شد آب حيات‏ ابر صفت تاخت که آب آورد تا بر طفلان شتاب آورد آن شه دريا دل گردون خرام‏ ديده سوي دشمن و دل در خيام‏ حمله همي کرد، مگر با شتاب‏ تشنه‏لبان را برساند به آب‏ سعي وي اين بود به دور زمان‏ تا بنشاند عطش کودکان‏ [ صفحه 183] گر فلک تنگدل تندخو بر سر راهش نفرستند عدو روبهي از مکر فلک شير گير نام حکيم بن طفيل شرير از عقب نخل بر آمد به تيغ‏ دست شه افکند، دريغ اي دريغ! باز به يک دست امير دلير شاد بد و، زد به سپاه شرير گفت: اگر رفت کنون دست راست‏ در ره دين دست چپ من به جاست‏ کوشم و جوشم به دل و دست و سر تا شوم از ياري دين بهره‏ور ياري فرزند پيمبر کنم‏ شاد دل آن مهر منور کنم‏ لشگر شب چو شب، او همچو ماه‏ حمله همي کرد به قلب سپاه‏ آه که ناگاه ز مست دگر تيغ ستم خورد به دست دگر دست چپش هم سر هجران گرفت‏ خسرو ما مشک به دندان گرفت‏ خواست که با ضرب رکاب و نهيب‏ باز رسد آب به شاه غريب‏ آه چه گويم که چه‏ها کرد و چون‏ جور سپهر و فلک واژگون!؟ تير دگر ظالم ديگر فکند ريخت ز مشک آب به خاک نژند ناله عباس بر آمد ز دل‏ گشت ز اطفال برادر خجل‏ روبهي آن شير، چو بيدست ديد تند و دليرانه سوي شه دويد گفت: چه شد بازوي شير افکنت‏ تيغ شرربار دلير افکنت!؟ «دست تو گر رفت مرا تا بجاست‏ بر تو زنم تيغ هميدون رواست»! گفت و به کف داشت عمودي گران‏ زد به سر پاک شه سروران‏ ناله زد آن ماه و به خاک اوفتاد غلغله در عالم پاک اوفتاد ناله برآورد: اخي يا اخي‏ خوش بود از لعل لبت پاسخي‏ [ صفحه 184] ناله عباس، برادر شنيد بر سر او رفت و چه گويد چه ديد؟ شاه کشيد آه که اي دست من‏ اي ز ازل مهر تو پابست من‏ گفت اخي رفتي و پشتم شکست‏ دست مرا فتنه دوران ببست‏ رفتني و بشکست ز غم پشت من‏ ماند به دندان غم، انگشت من‏ گريه بسي کرد به بالين او ريخت گهر چشم جهان‏بين او گفت گرت دست به راه خدا هر دو شد از پيکر ماهت جدا يافتي از غيب نويد وصال‏ داد تو را لطف خدا پر و بال‏ تا به گلستان ابد پر زني‏ جام طهور از کف حيدر زني‏ رفتي و شادان شدي از گير و دار رستي از اندوه و غم روزگار رفتي و در باغ جنان پر زدي‏ مي ز کف ساقي کوثر زدي‏ رفتي و بنشست غمت بر دلم‏ سوخت ز داغ تو فلک حاصلم‏ خوش سوي اقليم روان تاختي‏ قامتم از هجر، کمان ساختي‏ چون نتوانم به فراق تو زيست‏ حاصلي از عمر ز بعد تو نيست‏ ساعت ديگر من زار غريب‏ چون تو کشم رخت به دار حبيب‏ [ صفحه 185]

[1] سوره انبياء، آيه 31. [2] کامل مبرد، ج 1 ص 308. تهذيب الکامل، ج 1 ص 229. [3] دارالسلام، ج 3، ص 162. [4] الجامع الصغير، ج 1 ص 33. [5] مستدرک الوسايل، ج 2، ص 130. [6] امالي شيخ صدوق. [7] مکارم الاخلاق، ص 85 فصل 7 باب اول. [8] تهذيب الکامل، ج 1، ص 299. [9] الروض الانف، ج 1 ص 101. [10] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 3 ص 457. [11] الروض الانف، ج 1 ص 101. [12] همان مدرک. [13] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 3 ص 460 سيره زيني دحلان، ج 1، ص 26. [14] سيره زيني دحلان، ج 1، ص 26. [15] سيره زيني دحلان، ج 1 ص 17. [16] مناقب ابن شهر آشوب، ج 1 ص 406. [17] نهج‏البلاغه، ج 1 ص 109. [18] مناقب ابن شهر آشوب، ج 1 ص 619. [19] ابوالحسن درالمجدي، در عمدة الطالب، ابن ادريس در مزار سرائر، تاريخ الخميس، ج 2 ص 317 نويري در نهاية الارب، ج 2 ص 341 شبلنجي در نور الابصار، ص 93 علامه حجت الاسلام محمد باقر قايني در کتاب کبريت الأحمر، ج 2 ص 34.