سپاه اعراب بت‏پرست، به سان مور و ملخ، در کنار خندق ژرفي فرود آمدند که مسلمانان شش روز پيش از ورود آنان حفر کرده بودند. آنان تصور مي‏کردند که همچون گذشته با مسلمانان در بيابان احد روبرو خواهند شد، ولي اين بار اثري از آنان نديدند و لاجرم به پيشروي خود ادامه دادند تا به دروازه شهر مدينه [ صفحه 128] رسيدند. مشاهده خندقي ژرف در نقاط آسيب‏پذير مدينه آنان را حيرت‏زده ساخت. شماره سربازان دشمن از ده هزار نفر متجاوز بود، در حالي که شماره مجاهدان اسلام از سه هزار نفر تجاوز نمي‏کرد. (1) محاصره مدينه حدود يک ماه طول کشيد و سربازان قريش هرگاه به فکر عبور از خندق مي‏افتادند با مقاومت پاسداران خندق، که در فاصله‏هاي کوتاهي از آن در سنگرهاي دفاع موضع گرفته بودند، روبرو شدند. تيراندازي از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هيچ يک بر ديگري پيروز نمي‏شد. ادامه اين وضع براي سپاه دشمن دشوار و گران بود. زيرا سردي هوا و کمبود علوفه، دامهاي آنان را به مرگ تهديد مي‏کرد و مي‏رفت که شور جنگ از سرهايشان بيرون رود و سستي و خستگي در روحيه آنان رخنه کند. از اين رو، سران سپاه جز اين چاره نديدند که رزمندان سرسخت و تواناي خود را از خندق عبور دهند. شش نفر از قهرمانان سپاه قريش اسبهاي خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آوردند و از نقطه باريکي عبور کردند و وارد ميدان شدند. يکي از اين شش نفر، قهرمان نامي عرب، عمر بن عبدود، بود که نيرومندترين و دلاورترين جنگجوي شبه جزيره به شمار مي‏رفت و او را با هزار مرد جنگي مي‏سنجيدند و برابر مي‏شمردند. وي در پوششي فولادين از زره قرار داشت و در برابر صفوف مسلمانان مانند شير مي‏غريد و فرياد مي‏کشيد که: مدعيان بهشت کجا هستند؟ آيا از ميان شما يک نفر نيست که مرا به دوزخ بفرستد يا من او را به بهشت روانه سازم؟ کلمات او نداي مرگ بود و نعره‏هاي پياپي او چنان ترسي در دلها افکنده بود که گويي گوشها بسته و زبانها براي جواب از کار افتاده بود. (1) بار ديگر قهرمان سالخورده عرب دهانه اسب خود را رها کرد و در برابر [ صفحه 129] صفوف مسلمانان باليد و خراميد و مبارز طلبيد. هر بار که نداي قهرمان عرب براي مبارزه بلند مي‏شد فقط جواني بر مي‏خاست و از پيامبر اجازه مي‏گرفت که به ميدان برود ولي پيوسته با مقاومت و امتناع آن حضرت روبرو مي‏شد. آن جوان حضرت علي (عليه‏السلام) بود و پيامبر (صلي الله عليه و آله) در برابر تقاضاي او مي‏فرمود: بنشين اين عمرو است! عمر براي بار سوم نعره کشيد و گفت: صدايم از فرياد کشيدن گرفت. آيا در ميان شما کسي نيست که به ميدان گام نهد؟ اين بار نيز حضرت علي (عليه‏السلام) با التماس فراوان از پيامبر (صلي الله عليه و آله) خواست که به وي اذن مبارزه دهد. پيامبر فرمود: اين مبارزه طلب عمرو است. حضرت علي (عليه‏السلام) عرض کرد: باشد. سرانجام پيامبر با درخواست وي موافقت فرمود و شمشير خود را به او داد و عمامه‏اي بر سر او بست و در حق او دعا کرد (2) و گفت خدايا، علي را از بدي حفظ فرما. پروردگارا، در بدر عبيده و در احد شير خدا حمزه را از من گرفتي؛ خداوندا، علي را از آسيب حفظ فرما. سپس اين آيه را تلاوت کرد: «رب لا تذرني فردا و أنت خير الوارثين» (انبيا 89). سپس اين جمله تاريخي را بيان فرمود: «برز الايمان کله الي الشرک کله». يعني دو مظهر ايمان و شرک با هم روبرو شدند. (1) حضرت علي (عليه‏السلام) مظهر ايمان و عمرو مظهر کامل شرک و کفر بود. و شايد مقصود پيامبر (صلي الله عليه و آله) از اين جمله اين است که فاصله ايمان و شرک بسيار کم شده است و شکست ايمان در اين موقعيت در اين نبرد موقعيت شرک را در جهان تحکيم مي‏کند. امام علي (عليه‏السلام) براي جبران تأخير، به سرعت رهسپار ميدان شد و [ صفحه 130] رجزي به وزن و قافيه رجز قهرمان عرب خواند که مضمون آن اين بود که: عجله مکن؛ مرد نيرومندي براي پاسخ به نداي تو آمده است. حضرت علي (عليه‏السلام) زرهي آهنين بر تن داشت و چشمان او از ميان مغفر مي‏درخشيد. قهرمان عرب پس از آشنايي با حضرت علي از مقابله با او خودداري کرد و گفت: پدرت از دوستان من بود و من نمي‏خواهم خون فرزند او را بريزم. ابن ابي الحديد مي‏گويد: استاد تاريخ من ابوالخير وقتي اين قسمت از تاريخ را تدريس مي‏کرد چنين گفت: عمرو در جنگ بدر شرکت داشت و از نزديک شجاعت و دلاوري‏هاي علي (عليه‏السلام) را ديده بود. از اين رو، بهانه مي‏آورد و مي‏ترسيد که با چنين قهرماني روبرو گردد. سرانجام حضرت علي (عليه‏السلام) به او گفت: تو غصه مرگ مرا مخور. من، خواه کشته شوم و خواه پيروز گردم، خوشبخت خواهم بود و جايگاه من بهشت است؛ ولي در همه احوال دوزخ در انتظار توست. در اين موقع عمرو لبخندي زد و گفت: برادر زاده! اين تقسيم عادلانه نيست؛ بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد. (2) آنگاه حضرت علي (عليه‏السلام) او را به ياد نذري انداخت که با خدا کرده بود که اگر فردي از قريش از او دو تقاضا کند يکي را بپذيرد و عمرو گفت چنين است. حضرت علي (عليه‏السلام) گفت: درخواست نخست من اين است که اسلام را بپذير. قهرمان عرب گفت: از اين درخواست بگذر که مرا نيازي به دين تو نيست. سپس حضرت علي (عليه‏السلام)گفت: بيا از جنگ صرف‏نظر کن و رهسپار زادگاه خويش شو و کار پيامبر را به ديگران واگذار که اگر پيروز شد [ صفحه 131] سعادتي است براي قريش و اگر کشته شد آرزوي تو بدون نبرد جامه عمل پوشيده است. عمرو در پاسخ گفت: زنان قريش چنين سخن نمي‏گويند. چگونه برگردم، در حالي که بر محمد دست يافته‏ام و اکنون وقت آن رسيده است که به نذر خود عمل کنم؟ زيرا من پس از جنگ بدر نذر کرده‏ام که بر سرم روغن نمالم تا انتقام خويش را از محمد بگيرم. اين بار حضرت علي (عليه‏السلام) گفت: پس ناچار بايد آماده نبرد باشي و گره کار را از ضربات شمشير بگشاييم. در اين موقع قهرمان سالخورده از کثرت خشم به سان پولاد آتشين شد و چون حضرت علي (عليه السلام) را پياده ديد از اسب خود فرود آمد و آن را پي نمود و با شمشير خود بر حضرت علي (عليه‏السلام) تاخت و آن را به شدت بر سر آن حضرت فرود آورد. حضرت علي (عليه‏السلام) ضربت او را با سپر دفع کرد ولي سپر به دو نيم شد و کلاه خود نيز در هم شکست و سر آن حضرت مجروح شد. در همين لحظه امام فرصت را غنيمت شمرده، ضربتي محکم بر او فرود آورد و او را نقش بر زمين ساخت. صداي ضربات شمشير و گرد و خاک ميدان مانع از آن بود که سپاهيان دو طرف نتيجه مبارزه را از نزديک ببينند. اما وقتي ناگهان صداي تکبير حضرت علي (عليه السلام) بلند شد غريو شادي از سپاه اسلام برخاست و مسلمانان دريافتند که حضرت علي (عليه‏السلام) بر قهرمان عرب غلبه يافته، شر او را از سر مسلمانان کوتاه ساخته است. کشته شدن اين قهرمان نامي سبب شد که آن پنج قهرمان ديگر، يعني عکرمه و هبيره و نوفل و ضرار و مرداس، که به دنبال عمرو از خندق عبور کرده، منتظر نتيجه مبارزه حضرت علي و عمرو بودند، پا به فرار گذاشتند. چهار نفر از آنان توانستند از خندق به سوي لشکرگاه خود بگذرند و قريش را از قتل قهرمان [ صفحه 132] بزرگ خود آگاه سازند، ولي نوفل به هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد و حضرت علي (عليه‏السلام) که در تعقيب او بود وارد خندق شد و او را با يک ضربت از پاي در آورد. (1) مرگ اين قهرمان سبب شد که شور جنگ به خاموشي گرايد و قبايل مختلف عرب هر کدام به فکر بازگشت به زادگاه خود بيفتند. چيزي نگذشت که سپاه ده هزار نفري که با سرما و کمي علوفه نيز روبرو بودند راه خانه‏هاي خود را در پيش گرفتند و اساس اسلام که از طرف نيرومندترين دشمن تهديد مي‏شد، در پرتو فداکاري حضرت علي (عليه‏السلام) محفوظ و مصون بماند.