شخصي نقل مي‏کرد که در حرم حضرت ابوالفضل العباس (عليه‏السلام) نشسته و مشغول نامه نوشتن بودم در همان حال ديدم آيت الله آخوند ملا علي همداني وارد حرم شدند. بنده بلند شدم و به طرف ايشان رفته و سلام کردم سپس دست آقا را مي‏خواستم ببوسم که معظم له دستش را کشيد فرمود: اينجا يعني در حرم حضرت [ صفحه 12] عباس (عليه‏السلام) ديگر نمي‏گذارم دستم را ببوسي. [1] . عروة الوثقي آب زمزم مي‏چکد از خامه‏ي زيباي تو آفرين بر ابتکار فکرت والاي تو از تبار شهر - خلخال - عالم (رباني) ي‏ در جوار حضرت معصومه نه مأواي تو عمر خود را کرده‏اي وقف سليل مرتضي‏ باشدت دائم خجسته اين ثمين، سوداي تو (چهره رخشان) نوشتي بهر عباس علي‏ اجر شايان باشدت از خالق يکتاي تو تا کنون چندين مجلد، گشته نشر و انتشار از عنايات ولي صاحب زمان مولاي تو جلد چارم هم بگشته انتشار، از لطف حق‏ مي‏شود روز قيامت عروة الوثقاي تو اين کتاب مشحون شده کز نکته‏هاي خواندني‏ از تلاش بي‏شمار خامه گيراي تو يا (ابافاضل) سپه‏سالار دشت کربلا وه ببين (رباني) گشته عاشق شيداي تو [ صفحه 13] اي علمدار رشيد و يادگار مرتضي‏ جلوه‏گر گشته به چشمم روز عاشوراي تو اذن ده بهرم بگويم، بي‏قرار و اشکبار شمه‏اي از وصف حال ماتم کبراي تو شه به بالين برآدر آمده با دلفکار گفت گريانم برادر از غم عظماي تو قد و بالايت هميشه بوده بهرم سايه‏بان‏ روي خاک افتاده اکنون قامت رعناي تو پشت رنجورم شکست و قامتم شد منحني‏ چون به خاک افتاده ديدم پيکر زيباي تو چشم زارم گشته گريان اي سپه‏سالار من‏ از زماني که شنيدم ناله و آواي تو چهره رخشان تو بوده ز بهرم ماه نو حاليا مي‏بينمت خونين شده سيماي تو پرچمت شد واژگون از حمله قوم دني‏ اي عزيز مرتضي پس کو يد بيضاي تو اي شهيد آل حيدر روح پاکت شاد باد روزها ديگر نيارد عاشق همتاي تو بنده (سلطاني) در اين بزم عزاي برقرار اشکبار هستم هميشه از غم درياي تو سروده: سلطان محمدي تبريزي متخلص به (سلطاني) [ صفحه 14]

[1] همچو سلمان، ص 98، از انتشارات آقاي نهاوندي.