در جنگ تبوک حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) بيرون رفتند و حضرت علي (عليه‏السلام) را در مدينه به عنوان خليفه خود قرار دادند تا مدينه را حفظ کند. عده‏اي حسادت کرده اين فضيلت را نقطه ضعفي تلقي کردند و گفتند: پيامبر نمي‏خواست علي (عليه‏السلام) در اين جنگ شرکت کند! اميرمؤمنان پس از شنيدن اين مطلب دنبال رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمد و عرض کرد: من شما را رها نمي‏کنم. حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) فرمودند: براي چه آمدي؟ عرض کرد: قريش مي‏گويند شما مرا به همراهتان در جبهه نبرديد، براي اينکه مايل نبوديد من در جبهه شرکت کنم. حضرت فرمود: مردم را جمع کنيد. منادي حضرت ندا داد؛ همه جمع شدند. فرمود: [ صفحه 96] «أيها الناس أفيکم أحد الا و له من أهله خاصة؟ قالوا أجل، فان علي بن أبي‏طالب خاصة أهلي و حبيبي الي قلبي» هر کدام از شما در امور خانوادگي کسي داريد که به شما بسيار نزديک و مورد اطمينان شما باشد. علي بن ابيطالب هم نسبت به من چنين است؛ او از بستگان نزديک و محبوب دل من است. رسول خدا جز به خدا به چيزي ديگر نمي‏انديشيد و جز به خدا به هيچ کس علاقه نداشت پس چرا به علي بن ابيطالب علاقه داشت؟ چون او مظهر خدا و دوستي او دوستي خداست. او بيگانه نيست. آنگاه در حضور مردم فرمود: همان طور که هارون وزير موسي بود. «اما ترضي أن تکون مني بمنزلة هارون من موسي؟ الا أنه لا نبي بعدي» آيا راضي نمي‏شوي منزلت تو نسبت به من مانند منزلت هارون به موسي باشد؟ حضرت علي (عليه‏السلام) فرمود: «رضيت عن الله و رسوله». [1] من راضي شدم از خدا و رسولش.

[1] بحار، ج 40، ص 41.