از وقايع و داستانهاي شگفتي که عدهاي از موثقين نقل کردهاند اين است که: يکي از علماء کربلا به علم خود مغرور [1] گشت، بحدي که زماني در ميان اصحاب از حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) سخن به ميان آمد، آن عالم خود بين بيچاره، سخن از ويژگيهاي ارزشمند خود و علوم و نماز شب و اعمال مستحب و زهد و تقواي خويش مينمود و ميگفت: من از حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) اين خصوصيتها را داشته باشند مثل من ميباشد، و شهادت روز عاشورا نميتواند با علم و فقه و.... برابري کند.
حاضرين در مجلس از اين جسارت و غرور او در شگفت شدند، و از جهل و ناداني او تحير پيدا کردند و تأسف خوردند، و آن مرد بر اين غرور و خودبيني افتخار ميکرد. روز بعد حاضرين در مجلس شوق فراوان کردند که خبري از مرد جسور پيدا کنند که آيا دست از گمراهي خود برداشت يا نه؟ رو به خانه او آوردند، درب منزلش را کوبيدند و از احوال او سئوال کردند. در جواب گفتند: حرم حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) رفته، آنها به حرم مشرف شدند، ديدند آن مرد ريسماني به گردن خود قرار داده و سر ديگر آن را به ضريح مطهر بسته و با گريه و زاري از عمل خود اظهار ندامت و پشيماني ميکند.
از موضوع سئوال کردند، جواب داد:
[ صفحه 629]
ديشب با همان غرور به خواب رفتم، ديدم در کنار جمعي از علماء نشستهام، ناگاه مردي داخل شد و صدا کرد: آقا اباالفضل (عليهالسلام) تشريف آوردند. نام حضرت دلها را غرق سرور کرد، طولي نکشيد حضرت در هالهاي از نور که اطراف چهره مبارکش را احاطه کرده بود با سيمايي که حکايت از اميرالمؤمنين (عليهالسلام) داشت وارد مجلس شدند، و بر اريکهاي در صدر مجلس نشستند، همه حاضرين در برابر عظمت و شکوه حضرت خاضع و خاشع بودند، و من از جسارت گذشته خود به شدت در ترس و اضطراب بودم.
حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) با يکايک اهل مجلس شروع به سخن نمودند، نوبت به من رسيد، فرمودند: تو چه ميگويي؟
من هوش از سرم رفت. ميخواستم خود را از مهلکه برهانم، و به گمان خود حق را ثابت کنم، دليلهاي خود را به عرض حضرت رساندم. حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) فرمودند: نزد پدرم اميرالمؤمنين و برادرانم امام حسن و امام حسين (عليهمالسلام) علم آموختهام و به درجه يقين رسيدهام، اما تو در دين خود و نسبت به امام شک ميورزي، آيا چنين نيست؟ سپس فرمود: اما استادي که تو نزد وي درس خواندي از تو بدبختتر است! پيش تو اصول و قواعدي چند است که براي جاهل به احکام قرار داده شده تا به وسيله آنها حکم را به دست آورد، و من محتاج به اين اصول و قواعد نيستم، زيرا احکام واقعي دين را از منبع وحي الهي دريافت نمودهام، و خداوند در من صفات برگزيدهاي قرار داده از کرم و صبر و ايثار و... که اگر اندکي از آنها ميان همه شما تقسيم شود، توان پذيرش آنها را نداريد، و در تو صفات رذيلهاي چون حسد و خودخواهي و ريا ميباشد، سپس با دست شريفشان به دهن من زدند، من از ترس و پشيماني از عمل زشت خود
[ صفحه 630]
برخاستم و به توسل و انابه حضرتش رو آوردم، درود خدا بر آن حضرت و پدر و برادرانش باد. [2] .
|