يکي از افسران عالي رتبه حزب، حردان تکريتي نام داشت. او وزير دفاع دوران حکومت «البکر» بود، ولي اختلاف حادي ميان او و صدام که در آن زمان معاون «البکر» بود به وجود آمد؛ چون از يک سو صدام دنبال مقام و قدرت بود و از سوي ديگر همين حردان تکريتي، و حردان ناگزير شد استعفا دهد و از عراق بگريزد. او در خارج عراق خاطرات خود را نوشت و در کتابي به نام «مذاکرات حردان» (خاطرات حردان) چاپ کرد و در آن، خباثت‏ها و سياست‏هاي پشت پرده صدام را نوشت. صدام بعد از چاپ آن کتاب به مزدوران خود دستور داد که او را ترور کنند، و مزدوران بعثي حردان مذکور را در کويت، در حالي که سوار ماشين خود بود تيرباران کردند و کشتند. در کتاب «خاطرات حردان» مطالب محرمانه بسياري از رفتار صدام آمده است، از جمله قسم صدام به حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام) و جريان اين به شرح است: بعد از کودتاي بعثي‏ها در سال 1968 ميلادي؛ 1347 شمسي در عراق، شوراي کودتا «البکر» را به عنوان رئيس‏جمهور و صدام را به عنوان معاون او منصوب کرد. حردان در خاطرات خود نوشته است: [ صفحه 617] «البکر» در يکي از جلسات محرمانه شوراي کودتا به صدام گفت: من به تو اطمينان ندارم و از تو مي‏ترسم که به من خيانت و مرا از قدرت برکنار کني، مع‏الوصف که هر دو از اهل تکريت و به اصطلاح همشهري هستند. صدام در پاسخ به «البکر» گفت: من حاضرم که به ابوالفضل العباس (عليه‏السلام) قسم بخورم که به تو خيانت نمي‏کنم، «البکر» گفت: قسم تو در حرم ابوالفضل باشد، صدام پذيرفت و هر دو با حردان لباس محلي عرب‏هاي عراق را پوشيدند، و با خود يک تابوت خالي در يک ماشين عادي به کربلا بروند و تظاهر کردند که عرب روستايي عراقي هستند و جنازه‏اي دارند و آن را براي زيارت به کربلا آورده‏اند، ضمنا سني‏ها شمال عراق از جمله سني‏هاي تکريت به حضرت قمر بني‏هاشم ارادت خاصي دارند و اعتقاد آنان به ايشان بر اين مبنا است که او شخص نجيب و غيور است و برادر نامادري خود را روز جنگ تنها نگذاشت. ماشين حامل البکر و صدام و حردان بعد از غروب به سه ساعت تابوت خالي به کربلا رسيد. حمال‏ها تابوت را به حرم حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام) بردند، و آن سه مرد عرب به ظاهر روستايي (البکر و صدام و حردان) پشت تابوت حرکت مي‏کردند، و هنگامي که داخل حرم شدند، صدام ضريح حضرت ابوالفضل را به دستش گرفت و برابر البکر و حردان به نام ابوالفضل العباس (عليه‏السلام) قسم خورد که به البکر خيانت نکند، سپس تابوت را به ماشين برگرداندند و هر سه به بغداد برگشتند. ولي صدام به قسم خود عمل نکرد، چون بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران در سال 1357، صدام به اين بهانه که (البکر) بيمار است او را برکنار و زنداني کرد و خود او رئيس‏جمهور شد، و قسم خود را که به نام ابوالفضل العباس (عليه‏السلام) بود ناديده گرفت، ولي نتيجه چه شد؟ و خود را گرفتار جنگ‏ [ صفحه 618] با ايران سپس با کويت کرد و اين بدبختي‏ها را ديد: 1- برادر زن خود را که نامش (عدنان طلفاح) بود کشت و زنش از او جدا شد. 2- دو داماد خود را که بعد از شکست صدام در کويت به اردن پناه برده بودند و به عراق برگشتند کشت و دو دختر او تا امروز لباس سياه پوشيده‏اند. 3- پسر بزرگ او (عدي) به وسيله حمله انقلابيون در بغداد در نخاعش تير خورد و قطع نخاع شد و تا امروز فلج است. 4- او که ادعا مي‏کرد، کشورهاي عربي را متحد و يکپارچه خواهد کرد، نتوانست وحدت کشور عراق را نگه دارد، و شمال عراق را از سلطه او خارج شد. 5- گرسنگي مردم عراق در دوران حاکميت او به حدي رسيد که مردم عراق به علت نبودن غذا و دارو از آفريقايي‏هاي گرسنه بدبخت‏ترند. 6- هواپيماهاي آمريکا و انگليس هر روز به تأسيسات نظامي او حمله مي‏کنند. 7- با همين بدبختي ادعا کرد که از فلسطين دفاع مي‏کند و يک لشکر مردمي به نام قدس (جيش القدس) تأسيس کرد، ولي يک نفر هم از اين لشکر به فلسطين نرفت، و تأسيس اين لشکر باعث شد که مردم عراق، زن و مرد اين لشکر را مسخره کنند. نتيجه قسم دروغ به حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام) همين است، و اين «مثنوي» هنوز به پايان نرسيده است، تا ببينيم که در آينده دور يا نزديک چه خواهد شد؟! [ صفحه 619]