اينجانب محمدرضا حسين‏زاده فرزند ولي الله، که وطن آبا و اجداديمان شهرستان سراب از استان آذربايجان شرقي است اين کرامت را از زبان دامادمان شنيده‏ام که او نيز از مادر بزرگوارشان نقل مي‏کند. [1] . [ صفحه 615] در اوج ظلم و ستم شاهي پهلوي دوم، يکي از امنيه‏هاي سياه دل در يکي از روستاهاي سراب مشغول ظلم و ستم و خون دل خوراندن به مردم ستمديده بود. در يکي از روزهاي فصل پاييز دهه چهل، پيرزني همراه با عروس جوان خود از يکي از روستاهاي اطراف براي اداي نذر خود به روستاي مذکور به قصد سراب خارج مي‏شود. آنان در دشتي به هم مي‏رسند، وقتي که چشم امنيه به دو زن بي‏پناه در آن دشت خلوت مي‏افتد با هجوم وسوسه‏هاي شيطاني راه را بر آنان مي‏بندد و از اسب پياده مي‏شود و تقاضاي عمل بي‏شرمانه‏اي از نوعروس مي‏کند. پيرزن در حالي که مانند بيد به خود مي‏لرزيد اظهار مي‏کند که او نزد من امانت است، پسرم که به سربازي رفته است او را به من سپرده است و شروع به عجز و التماس مي‏کند، اما در آن سنگدل اثري نمي‏کند و آن امنيه ملعون و شرور هم چنان اصرار به اجراي نقشه پليد خود مي‏کند پيرزن که خود را از همه جا بريده و قطع مي‏بيند، دست به دامن پناه بي‏پناهان و غيرت الله مي‏زند و با فرياد بلند مي‏گويد: يا ابوالفضل ما را از دست اين ملعون نجات بده. در اين اثنا در دوردست‏هاي جاده، سواري ديده مي‏شود که به سوي آنها روانه بوده است و لحظه به لحظه به آنان نزديک‏تر مي‏شده است. امنيه با ديدن او خود را جمع و جور مي‏کند و سريع سوار اسب مي‏شود و به تاخت خود را دور مي‏کند. پيرزن و نوعروس نيز که از مهلکه نجات يافته بودند؛ به روستاي خود برمي‏ [ صفحه 616] گردند. گفتني است پيرزن از هول حادثه آن روز چند هفته بيمار مي‏شود و در بستر مي‏افتد و سرانجام دار فاني را وداع مي‏گويد و امنيه مذکور هنگامي که در شهر سراب با اسب خود حرکت مي‏کرده است اسب او با شنيدن صداي بوق اتومبيلي وحشت مي‏کند و سوار خود را چنان به آسفالت خيابان مي‏کوبد که مغزش پراکنده مي‏شود. ارادتمند خاندان عصمت و طهارت محمد رضا حسين‏زاده - از قرچک‏

[1] در اينجا براي اين که به سنديت کرامت فوق اشاره داشته باشم به اين نکته اشاره مي‏کنم که اين حادثه در روستاي هروان از توابع سراب اتفاق افتاده است که افراد سالخورده اين روستا به ياد دارند چون از فرزندان و نوادگان و بستگان اين امنيه رژيم ستم شاهي در قيد حياتند و در بين آنها افراد موضي وجود دارد اينجانب از ذکر نام او خودداري کردم که موجب هتک آبروي آنان نشود.