شيخ حسن طنفاسي (طلبهاي ساکن نجف بود و الآن اولاد او از طلاب نجف ميباشد) سفري به زيارت کربلا نمود. و در صحن حضرت عباس (عليهالسلام) مشرف شد. آن ايام حوض آب در ميان صحن براي وضو گرفتن بود، شيخ با لباس شيک و مرتب و يک جفت نعلين ممتاز که در پا داشت آمد لب حوض نشست. چشمش به آب تازه حوض و دستگاه و بارگاه حضرت افتاد، عرض کرد: اي عباس شما هم اهل سياست هستيد، خوب فکر کردي نگذاشتي تو را به خيمه ببرند براي اينکه دستگاه مستقلي داشته باشي، اگر برده بودند در جمله اصحاب حساب ميشدي.
هنوز حرفهايش تمام نشده بود گويا کسي او را بلند کرد در حوض انداخت. شيخ بيچاره بعد از چند مرتبه غوطه خوردن به زحمت بيرون آمد با يک لنگه نعلين، لنگه ديگر اصلا پيدا نشد! هر چه جستجو کرد به دست نيامد. رو به
[ صفحه 613]
حضرت کرد و گفت: شما شوخي بردار هم نيستيد، من ملاطفه و مزاح کردم. [1] .
|